سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

شمع تو گشت ظلمتت

راستش جوانی سنِ فرصت های غیر قابل تکرار و مست کننده و تهدید های خانمان سوزو عاقبت سوز هست...

گاهی با خودم میگم شاید بیشترین حسرتی که انسانها در قیامت اسیرش میشن برای دوران جوانی شون هست...

یاد این بیت شعر افتادم که در یکی از کتب علامه حسن زاده میخوندم (ایشون در شرح حال خودشون می فرمودن این بیت"؟" رو)

در جوانی میگفتم: شیر، شیر است اگرچه پیر بود...

حال که به پیری رسیدم یافتم : پیر ، پیر است اگرچه شیر بود...

تازه این رو کسی میگه که به ثانیه ثانیه عمرشون حریص بودن و هستن حتی قبل از دوران جوانی شون... ایشون از شدت اشتیاقشون به حق متعال گویا از سن هفت سالگی خواندن نماز رو بر خودشون واجب کردن... و اوصافی که میتونید برید در موردشون بخونید...

 

و اما جوانی:

حق متعال بر اساس رحمت رحمانیه شون در جوانی به انسان توانمندی ها و قدرتهایی میدن که در سنین بالا با هیچ پول و اعتباری نمیشه اونها رو بدست آورد...

انسان در جوانی در اوج قدرت های طبیعی قرار داره... اگر زیبایی ای داره.. جوانی اوجش هست... اگر فعالیت اجتماعی هست جوانی اوج حوصله و وقت گذاشتنه... اگر توان جسمی هست در جوانی اوجش رو داره... اگر امیال غریزی هست، جوانی اوج این امیال هست... اگر قدرت یادگیری علم و فنون و مهارتها هست در جوانی حوصله و توانش هست...

و مهمترین توانمندی، دل انسان در جوانی انعطافی داره که بعدا برای بدست آوردن اون انعطاف خیلی باید خودسازی کنه...

در یک کلام حق متعال به جوان ، قدرت میده... همه اونها که عرض کردم قدرت یک انسانه...

و تهدیدش هم دقیقا همینجاست...

قدرت مثل یک تیغ دو لبه هست... یا تطهییر میکنه... یا خراب میکنه...

اگر وجه جانت رو به سمت حق بگیری در عین قدرتی که در جوانی داری نعمت بزرگ خضوع و خشوع و دل شکستگی هم بهت عطا میشه... نه از این خشوع های زبانی مزورانه... بلکه یک خشوع و دل شکستگی راستین و حقیقی...

اما اگر وجه جانت رو به سمت کثرات و نفسانیات بگیری ، همون قدرتت موجب تباهی جانت میشه...

علت اینکه حق متعال اراده کرده اند خلیفه خودشون رو در "ارض" جعل کنن و نه حتی در بهشتی که حضرت آدم در اون مستقر بودن این بود که "ارض" محل جمع اضداد بود... هم اسم مضل حق متعال تجلی داشت هم اسم هادی... اسم مضل حق متعال در بهشت تجلی ای نداره... (برای مثال به این اسم اشاره کردم)

و خلیفه باید جامع اسماء میشد... باید جامع اضداد میشد..." وعلم آدم السماء کلها"

قدرت با دلشکستگی دو ضد هستن... به صورت "طبیعی" در یک جا جمع نمیشن...

 

کسی که در خانه بنا به دلایلی گرفتار شده... قدرت اجتماع ازش گرفته شده... چون قدرت ازش گرفته شده دل شکسته میشه... از اون طرف میبینیم دیگری محدودیت اون قبلی رو نداره... در جامعه هست... فعالیت میکنه... خدمت میکنه... وقتی بهش نزدیک تر میشی میبینی اون دلشکستگی رو نداره... اون خضوعی که باید در دل باشه نیست...

کمتر هستن کسانی که هم قدرت داشته باشن هم خضوع و خشوع درونی شون در مقابل حق متعال شعله ور باشه...

اون جوانی بهترین استفاده رو از جوانی میکنه که یاد بگیره در عین قدرتمندی و توانمندی ، دائم حس شکستگی و نیاز مستمرش به حق متعال جلوی چشمش سان داشته باشن...

ابن سینا چرا تونست تاریخ علمی جهان رو تغییر بده؟ ایشون در قدرت علمی یک نابغه بودن... شرح تولدشون رو خوندم جایی... یک عنایت الهی بود... اون حد از قدرتمندی میتونه غفلت بزرگی هم پدید بیاره... اما ابن سینا یک مضطر همیشگی بود در پیشگاه الهی... تا میدید تلاشش در یک مجهول علمی پاسخ نمیده ، رها میکرد و به نماز می ایستاد و از پیشگاه خدا استغاثه میکرد...

اون چشیده بود قاعده این عالم و خلقت رو...

جمع این دو ضد سخته... تا عقل قوی نشه و لطیف نشه قدرت این جمع کردن رو نداره... و اغلب ماها وقتی به این درک میرسیم که از سنین جوانی داریم عبور میکنیم... و مصادیق بارز جوان های حقیقی که تونسته بودن در سن جوانی هم قدرت رو داشته باشن و هم دائم حال خشوع و خضوع و هیچ بودنشون در مقابل حق متعال و ولایت از جلوی چشمشون برداشته نمیشد، شهدا بودن...

 

یه بار حاج قاسم می فرمودن شهید یوسف اللهی (همونی که حاج قاسم وصیت کرده بودن کنار ایشون دفنشون کنن) حالاتی داشتن و مقاماتی داشتن که نوعا عرفا بعد از 70 سال مجاهده و ریاضت و خودسازی بهش میرسن...

شهید یوسف اللهی تونسته بودن در جوانی این دو ضد رو در کنار هم در وجودشون جمع کنن... در عین قدرتمندی که نعمت جوانی هست ، خشوع و تضرع و خضوع و شکستگیشون در مقابل حق متعال یک آن از جلوی چشمشون عبور نمیکرد...

 

عنوان رو متناسب حال خودم انتخاب کردم... که گویی شمع جوانی ام داره ظلمتم میشه...



خدایا: شرمنده ام...

وقتی در جوانی نمی تونم ده دقیقه بیشتر روی سجاده بنشینم و با شما حرف بزنم... وقتی رابطه ام با شما مثل طفل شیر خوار با مادرش نیست (طفل شیرخوار همه وجودش نیاز به مادرشه) چطور میتونم این راه پر فراز و نشیب رو به سلامت بگذرونم؟!!!...

یا الله!! خودتون وجه ام و قلبم رو به سمت خودتون برگردونید... صاحب قلبها شما هستید...

جوانی ام در حال عبور هست و من یاد این فرمایش یکی از بندگانت می افتم که کسی که تا چهل سالگی نتونست کاری برای خودش بکنه و تغییری نکرد شیطان خوشحال میشه... چون بعد از اون دیگه سخت بشه تغییری کرد...

خدایا داریم به چهل نزدیک میشیم و هیچ خبری از ما نشد...

 

من گم شده ام جایی...

ندیده اید مرا؟!!

به ابن سینا اشاره کردم... حیفم اومد به عصر خودمون اشاره نکنم...

شهید شهریاری نمونه بارز کسی بود که قدرتمندی و تضرع و اضطرار رو توامان داشت...

و مانند ایشون بسیارند در عصر ما...

مقید شدن به نماز اول وقت، از جمله اموریه که می‌تونه منیت سنگین جوانی رو بشکنه.

توی اوج هر کار مهمی هم که باشی، هر جا که هستی، ولو به سریع تر خوندن نماز، اول وقت خوندنش خیلی میتونه راهگشا باشه.

اینکه یهو می بری از همه ی اونچه داری انجام میدی بخاطر شنیدن صدای اذان یا رسیدن وقت نماز، خود این بریدنه کلی به آدم کمک می‌کنه که روحش یاد بگیره خدا مهم تره...

و اگه بعد نمازهامون، به قدر یک سجده شکر هم که شده، سکون پیدا کنیم، شاید به هوش بیایم... شاید از خواب بپریم....

 

بعضی از ما جوون ها واقعا فقدان ارتباط با خدا داریم

و بخاطر فقدان همین ارتباط اینهمه سرگشته و حیرانیم.... اما اون قدرت جوانی و توان خودمون انقدر مغرورمون کرده که دائم خودمون رو محور همه چیز می بینیم و برای همه چیز دنبال راه حل و چاره ایم...نمازو می‌خونیم ک بدو بدو بریم برسیم به زندگیمون.

در حالی که گاهی اگه برای چند دقیقه ترمز بکشیم

بعد نماز

حتی شده با یه جمله: خدایا نگران فلان موضوعم، خودت کمکم کن.

همین، بعدش بریم به کارمون برسیم

واقعا همین یه جمله خیلی کمکمون میکنه، خیلی و ما رو با خدا مرتبط می‌کنه.

این تجربه خودم بوده، یعنی به خودم گفتم تعقیبات نخون،باشه. حداقل دوتا صلوات بفرست، یه سجده شکر برو، یه جمله درباره خودت، نه هیچکس، باشه فقط درمورد خودت، با خدا حرف بزن... فقط حرف بزن!

فراری نباش....!

سلام علیکم
دو نکته ی خیلی خوب داشت این نظرتون
1: اگر اولویت های زندگیمون بر اساس عبودیت و بندگی خدا چیده بشه انانیت انسان میشکنه...
2: ارتباط با خدا یا مشخصا حرف زدن با خدا...

هر دو خیلی مهم و راهگشان... ممنون...
مخصوصا دومی منو یاد خانمم انداخت... ااوضاع بعضی از مصائب و پریشانی هاشون رو به استادشون گفتن...
یکی از کلیدی ترین راهکارهایی که استاد در جمله آخرشون به همسرم گفتن همین بود:
با خدا حرف بزن...
و چقدر در مورد این جمله با همسرم موشکافی کردیم...

ممنون بابت نظر خوبتون...

شما ویژه اید جناب ن.ا

ان شاءالله بتونیم جوانیمونو درک کنیم.

 

 

سلام برادر
شما هم ویژه می بینید... عزیزی...
ان شا الله.. به حق امیر المومنین...

نمیدونم چی بگم...

دیشب فکر میکردم شوهرم رو یازده ساله میشناسم ولی نمیتونم بگم من بهترم یا شوهرم.

وقتی یه نفر رو حتی اینقدر میشناسم و نمیتونم حتی با خودم بسنجمش، چه میتونم در مورد بقیه ای که کمتر میشناسمپن صحبتی بکنم.

وقتی این مطلب شما رو میخونم، میبینم حتی در مورد خودم هم نمیتونم نظر دقیق و درستی بدم!

نمیتونم نظر درستی نسبت به این مطلب داشته باشم. نمیتونم بگم دیدگاهم چیه...

چون نمیدونم خودم چیم.

سلام
یه مقدار پیچیده شد...
اگر سرآغاز یک تفکر و بازنگری در درون خود شده باشه... خوبه...
چون من به کرّات چشیدم که محاله انسان برای موضوعی (مخصوصا در مورد حقیقت خودش یا نظام خلقت یا حق متعال) با دغدغه ای صادقانه تفکر کنه ولو یک دقیقه... و به اندازه خودش به جواب نرسه... ولو در زمانی دیگه... در مکانی دیگه...
چون تفکر در این موضوعات طلبی هست که انسان تکوینا داره میکنه و اصلا تمام نظام خلقت منتظرن انسان به همچین حالتی برسه تا ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم بدن تا طلب ایشون رو بهشون بدن...

به یک معنا سرشت خلقت حق متعال به گونه ای هست که تکوینا همه (کل کائنات) چشمشون به انسان هست تا انسان جیزی طلب کنه... و طلبش صادقانه باشه... و مخصوصا طلبش در راستای مبداء ش باشه...

گویی از هم سبقت میگیرن تا اسباب و علل رو برای انسان جور کنن...
و خیال پردازی نیست اگر بگم اون زمان و اون مکان و اون اسباب عللی که انسان رو به طلبش رسوندن به این کارشون تفاخر میکنن...
اینجور خدا حتی در ذات بقیه موجودات نظام هستی منِ انسان رو مرکز توجه همگان قرار داده...
و اعلام هم کرده:
ادعونی استجب لکم...
و از معصوم هست که میفرمایند (نقل به مضمون): اینکه انسانها به بهشت برن اصلا تعجبی نداره... تعجب اینجاست که با این همه رحمت و مغفرت حق متعال چطور این خیل عظیمی از انسانها وارد جهنم میشن؟!!!
این تعجب داره... 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan