سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

کارهای قشنگ...

میگه: اون دار کوچیکه رو برام چله کشی میکنی؟

میخوام یه قالی کوچولو اینقد در اینقد (با دستاش نشونم میده ،حدودا 20 در 20 سانت) ببافم...

با تعجب میگم: چرا؟... تو به برنامه ها و پروژه های این کلاست نمیرسی بعد اون وقت میخوای قالی هم ببافی؟

میگه: دوست دارم... قالی بافتن به آدم آرامش میده... تفریحی میخوام ببافم... مانع کلاسم نمیشه...

میگم: باشه...

بعد چند روز که وقت کردم و چله کشی کردم (14 سانت در 14 سانت)... 110 تا گره در هر ردیف...

بهش گفتم 14 سانت گرفتم... به نیت 14 معصوم و 110 تا هم در هر ردیف گره داری... به نیت امیرالمومنین...

بعدش بهم میگه: دوست دارم هر از گاهی از اینا ببافم و به بچه های درس و بحثمون هدیه بدم...

میگم : با وقت و سرعت تو همین قالی کوچولو، سه ماه طول میکشه هااا...

میگه اولی اش رو میدم به فاطمه خانم...

.

.

منم تحت تاثیر تصمیم قشنگش قرار میگیرم و میگم خودت که میدونی منم خیلی قالی بافتن رو دوست دارم... واقعا آرامش خوبی به آدم میده... با هم می بافیم منم دوست دارم یه هدیه به آقا مهدی (شوهرِ فاطمه خانم) بدم... 

اینو پیشنهاد دادم که ببافیم:

مقبول واقع شد الحمدلله...

این نخ ها (رنگ ها) رو داشتیم... در همین محدوده میتونستم تصمیم بگیرم...

یه هدیه دستبافت با این طرح البته قاب گرفته بهتون بدن خوشحال میشید؟

من که خیلی خوشحال میشم...

 

میخواستم بالا و پایینش کمی به فضا اضافه کنم و یه بیت از مولوی بنویسم:

جست و جویی در دلم انداختی

تا ز جست و جو روم در جوی تو

 

خاک را هایی و هویی کی بدی

گر نبودی جذب های و هوی تو...

 

اما خب همسرم بافنده حرفه ای نیست و برای بافتش اذیت میشه...

اون یه گل رو هم خیلی ساده و بدون سایه رنگ کردم که بافتش راحت باشه...

 

چقد دلم میخواد هدیه بدمش به آقا مهدی...

دلم براش تنگ شده...



از خواستگاریش تعریف میکرد برام

میگفت به مهریه که رسیدیم... پدر خانمم به خانمم گفت: خودت بگو...

خانمم گفت: 14 تا سکه

مادرم گفت: 14 تا کمه... اون عروسمون 150 تا سکه مهرش هست... شما هم عددی بگو که خیلی با اون متفاوت نشی و پایین تر نباشی...

خانمم به پدرش گفت: میشه ما (دوستم و خانمش)بریم توی اتاق با هم صحبت کنیم؟ 

رفتیم... بهم گفت من دوست ندارم زیاد مهریه بگیرم... تو متولد 24 ام هستی... 124 تا بگیرم خوبه؟

گفتم آره...

رفتیم و ایشون گفتن 124 تا...

همون موقع دامادمون مکتوب کرد و نوشت...

بعدش خانمم رو به باباش کرد و گفت میتونم چیزی بگم؟

باباش گفت بگو

گفت: همین الان 100 تا از سکه ها رو بخشیدم... اینو هم بنویسید لطفا...



خوشحالم که همچین ازدواجی داشته... الحمدلله...

دوستم، همسری داره که به لحاظ شخصیتی خیلی مستقل و واقعا همسر دوست هست...

به مقداری دوستم اذیت میشه چون استقلال شخصیتی اش اینقدر بالا نیست اما دوستم ویژگی های خوبی داره و خیلی انرژی مثبت داره که مطمئنم زندگی خوبی خواهند داشت...

دوستم دیپلمه... و خانمش چند وقت دیگه ارشدش رو هم میگیره...

الحمدلله بابت این اتفاقات خوب...



بزرگواران

من توی خونه که باشم... نماز ظهر و عصر، یا مغرب و عشا رو جدا میخونم... مثلا مغرب رو که خوندم یکی دو ساعت بعد عشا رو میخونم...

حدود یک ساله که اکثر وقتا (90 درصد) از خانمم می پرسم: من نماز دومم رو خوندم؟

اگه ایشون نباشن واقعا فکر میکنم دو تاش رو خوندم و تمام... در حالی که...

 

اگر نظراتی پاسخ داده نمیشه بدونید من همچین وضعی دارم... خیلی اوقات یادم میره که جواب ندادم...

جمعه ۲۳ آبان ۹۹ , ۲۱:۴۷ پلڪــــ شیشـہ اے

چه کار زیبایی.

به نظرم جذاب ترین هدیه، هدیه های دستساز و اصیل اند.

بله...
و ان شا الله نیت این کار و دلی که تصمیم به این کار گرفت از خود هدیه هم اصیل تر باشه...

از این مطالب کم مینویسم چون همیشه دلم با مجردهایی هست که دوست دارن ازدواج بکنن اما شرایطشون مهیا نیست... یا گرهی در کارشون هست...

الان هم برای اونها ناراحتم... 

اما توی این روزها با این همه خبرهای بد و اتفاقات ناگوار... لازم بود اینا رو بنویسم

همیشه زیبایی هست...
همیشه...
چون خدا همیشه هست...
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

آدم نباید نگاه کنه خدا به کسی چی داده چی نداده اگرم دید به کسی بیشتر داده دعا کنه خدا باز هم بهش بده

*** *** ****** ****** *** ******* ***** ***** ** ***** **** ****** *** ****** ** *** *********

این شوخی بین آقایون زیاد هست...
توی محیط کار هم بعضیا از این شوخیا میکنن
اما حتی یه بار هم این شوخی های آقایون رو به خانمم نگفتم...
میدونم خیلی ناراحت میشه...
برای همین شوخی ات رو سانسور میکنم...

اوکی

 

سلام

تو ماجرای تعیین مهریه ما، مشابه این اتفاق افتاد؛

من به همسرم گفتم ۱۴ تا سکه می‌خوام؛ پدر همسرم می‌گفتن کمه. 

ولی من گفتم به همون ۱۴ تا سکه راضی هستم و همون شد مهریه ما...

مهمتر از مهریه، مهری هست که به دل آدم بشینه؛ مهری که خدا بین دو تا دل ایجاد کنه...

سلام
و دقیقا این دو جوان به دل همدیگه نشسته بودن... به عقل همدیگه نشسته بودن...
وقتی انسان به اینجا برسه میخواد همه فرعیات دیگه رو بریزه دور...
و ریختن الحمدلله...
و ریختین الحمدلله

ان شا الله همه زوجها زندگی خوشبخت و پر ثمر و پر برکت داشته باشن 

ولی خارج از شوخی زندگی متأهلانه ات پر از خوشبختی

چه قدر این خانم خوب بوده که حاضر شده با کسی که دیپلم داره ازدواج کنه

اون چیزی که مهمه خصوصیات اخلاقیه ولی خیلی از خانم ها میگن من ارشد دارم همسرم هم باید ارشد داشته باشه

نظر خانم صبا و جواب منو بخون

به نام خدا

خواندم

و من الله توفیق

الحمدلله...

ان شا الله خدا همیشه دل و عقلمون رو به رضایت خودش هدایت کنه...

واقعا مدرک مهم نیست...

وقتی ما ازدواج کردیم هر دو دانشجوی لیسانس بودیم، من بعدا ارشد هم گرفتم ولی همسرم وارد بازار کار شدن؛

ولی خدای مهربان شاهده، هیچ وقت از این بابت احساس برتری نکردم؛ همیشه گفتم چیزی که مهمه ایمان و‌ تقوای آدمهاست که همسرم خیلی خیلی ازمن جلوترن در این زمینه...

خدا کنه همه شیعیان امیرالمومنین مزین به ایمان و‌ تقوا باشن؛ دیگه بقیه فضل‌ها میشه حاشیه، دیگه مدرک و تحصیلات و جایگاه و ... برتری نیست، فقط ابزاریه تو دست آدم برای انجام وظیفه‌ا‌ی که خدا بهش محول کرده...

 اگه دوست داشتی و وقت خوشحال میشم تو ایتا با هم گپ بزنیم جوان ایرانی:)

وضعی که توی پاسخگویی اینجا دارم...
تو ایتا و واتساپ به مراتب بدتره...
ولش کن...
نمی تونی تحمل کنی جواب ندادنهای منو...
همینجا بهتره...

:))) 

باشه اصلا بهتر شد تو جلالی هستی آدم باید بره با جمالی گپ بزنه:))) 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan