وقتی کاملا ازش ناامید شدم عقایدم رو بی پرده تر گفتم...
پیش خودم گفتم حالا که قراره بره و پشت سرش رو هم نگاه نکنه، بذار صادقانه دیدگاهم رو نسبت به آینده بگم...
آخرای حرفم گفت:
این حد از خوش بینی بیشتر یه بلاهته تا یه فضیلت اخلاقی...
بعد با تمسخر پرسید:
کلا تو نگرانیه جدی ای هم داری توی زندگی؟
گفتم:
آره... یه نگرانی خیلی بزرگ دارم...
با تعجب نگاهم کرد و منتظر بود ادامه بدم:
گفتم:
برداشتم اینه که به زودی مسئولیت های خیلی بزرگتری بهم سپرده میشه و من هر وقت به این موضوع فکر میکنم از ضعف های اخلاقی و نساختن خودم نگران میشم...
احساس میکنم خیلی زمان ندارم و باید تا حالا خیلی بیشتر خودمو میساختم...
چهره اش کاملا کلافه نشون میده و میگه خدا شفات بده و میره...
برنامه رودررو رو دیدم...
مهمان برنامه دکتر خیراندیش بود
تا حالا پای صحبت هاش ننشسته بودم...
از نگاه کلان و استراتژیکش به سیستم طبی کشور خوشم اومد...
حتی یه مورد هم نبوده که عقایدش رو نپسندم...
فکر نمی کردم اینقدر نگاه سیستمیک و ساختار گرا و نظام مند داشته باشه به حیات طبی کشور...
احسنت...
- چهارشنبه ۲۸ آبان ۹۹