سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

بلاهت دوست داشتنی من و دکتر خیراندیش

وقتی کاملا ازش ناامید شدم عقایدم رو بی پرده تر گفتم... 

پیش خودم گفتم حالا که قراره بره و پشت سرش رو هم نگاه نکنه، بذار صادقانه دیدگاهم رو نسبت به آینده بگم...

آخرای حرفم گفت:

این حد از خوش بینی بیشتر یه بلاهته تا یه فضیلت اخلاقی...

بعد با تمسخر پرسید:

کلا تو نگرانیه جدی ای هم داری توی زندگی؟

گفتم:

آره... یه نگرانی خیلی بزرگ دارم...

با تعجب نگاهم کرد و منتظر بود ادامه بدم:

گفتم:

برداشتم اینه که به زودی مسئولیت های خیلی بزرگتری بهم سپرده میشه و من هر وقت به این موضوع فکر میکنم از ضعف های اخلاقی و نساختن خودم نگران میشم...

احساس میکنم خیلی زمان ندارم و باید تا حالا خیلی بیشتر خودمو میساختم...

 

چهره اش کاملا کلافه نشون میده و میگه خدا شفات بده و میره...



برنامه رودررو رو دیدم...

مهمان برنامه دکتر خیراندیش بود

تا حالا پای صحبت هاش ننشسته بودم...

از نگاه کلان و استراتژیکش به سیستم طبی کشور خوشم اومد...

حتی یه مورد هم نبوده که عقایدش رو نپسندم...

فکر نمی کردم اینقدر نگاه سیستمیک و ساختار گرا و نظام مند داشته باشه به حیات طبی کشور...

احسنت... 

تو کلا نگاهت خیلی جالبه به زندگی:)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan