سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

و اما انتخاب اصلح

  

بلاخره بعد از درگیری ممتد با خودم سر تشخیص اصلح بین دکتر جلیلی و آقای رئیسی به نتیجه رسیدم...

احتمالا این مطلب طولانی بشه...

 

در ابتدا باید از یکی از الگوی های زندگی سیاسی و اجتماعی ام صحبت کنم...

قطعا اون الگو دکتر جلیلی هستن... هر چند در این دوره ایشون رو اصلح ندونم... و هر چند بیش از شخص اصلح در زندگی من تاثیر داشتن...

 

ما اونقدر نشنیدیم که یکی که اهل حق هست در یک مساله ای که نفع و ضرر عموم مردم مطرح هست به یک مدیر نالایق و احیانا متمایل به باطلی کمک کنه که وقتی از کمک ها و مشورت های  امیرالمومنین به خلیفه اول و دوم در زمان خلافتشون میشنویم گاها در سند این اقوال تاریخی شک میکنیم... گاهی هم با مغالطه میخوایم این حقیقت رو یک دروغ تاریخی فرض کنیم... اما مخاطبان عزیز باور کمک های امیرالمومنین به خلفای اول و دوم بعد از پیامبر صلوات الله به خاطر منفعت مردم، وقتی برام ملموس و عینی شد که ده ها قصه شبیه به این در مورد دکتر جلیلی شنیدم:

 


دریافت
مدت زمان: 4 دقیقه 24 ثانیه

 

مردی که معتقده ما باید کار جدی در زمینه اداره کشور رو بعد از انتخابات 92 شروع کنیم...

چرا؟... شما که الان رئیس جمهور نیستید...

چرا این قدر انرژی و هزینه صرف میکنید؟

بیش از رئیس جمهور و وزراش سفرهای استانی رفتید که چی بشه؟!!!

که توی انتخابات 96 یا 1400 با دست پر شرکت کنید؟

 

اگر هم با این نیت میرفتن باز هم نیت بدی نبود... میخواستن با دست پر بیان میدون و حرفی که به مردم میزنن بی سند و پشتوانه نباشه...

اما نیتشون این بود که بریم راهکارها و چالش ها رو پیدا کنیم برای کمک به دولت فعلی...

و بعدش هم هر کس دیگری دولت رو به دست گرفت در اختیار اون بذاریم...

 

از کجا اینقدر مطمئنم؟!!

سال 96 کل برنامه هاشون رو در اختیار آقای رئیسی قرار دادن در حالی که جبهه پایداری جلیلی رو به عنوان گزینه شون انتخاب کرده بودن... وارد میدون نشدن و رفتن برای اقای رئیسی تبلیغ کردن... بدون هیچ چشم داشتی...

 

مردی که توی تیم های کارشناسی اش از هر طیف و جناحی آدم پیدا میشد... از دولت مردان دولت خاتمی تا رفسنجانی و احمدی نژاد... و حتی از خودِ برادران لاریجانی که مردم ذهنیت مثبتی نسبت بهشون ندارن در کارگروههای دکتر بودن...


دریافت
مدت زمان: 59 ثانیه

آقای لاریجانی سال 95 معتقد بودن آقای جلیلی باید پا به میدون انتخابات بذارن چون یک انسان پاک باخته و تیزهوش و کارآمد هستن

همین ایشون توی سال 1400 هم گفتن آقای جلیلی و آقای رئیسی بهترین گزینه ها هستن... و از نوع گفتارشون اینطور برمی اومد که آقای جلیلی رو اصلح میدونن

قابل توجه اون دسته از دوستانی که قدرت اجماع سازی رئیس جمهور براشون مهمه...

 

اگر مجالی بشه تا قبل انتخابات از این الگوی زندگیم بیشتر مینویسم و بعد در مورد اصلح بودن شخصی دیگه مطلب مینویسم...

 

 

 

  

زیبایی های این روزهایم...

امسال قصد داشتم هر کسی که نامزد انتخاباتی شده و رقابت به هر شکلی که شده... من فقط زیبایی های رقابت رو رصد کنم و بنویسم...

چون نظرم اینه که باید بین رئیسی و جلیلی انتخاب کنم با توجه به وقتم فقط برنامه های اینها رو میبینم و رصد میکنم...

پس دو تا از زیبایی هاش رو اینجا مینویسم:

توی برمامه بدون تعارف ، رضوانی از جلیلی پرسید:

اگر انتخاب نشید و رای نیارید تمکین میکنید؟

دکتر جلیلی:

نه تنها تمکین میکنم بلکه بهترین برنامه هامون و بهترین کمک هامون رو تقدیم دولت منتخب میکنیم

این زیبایی وقتی با شکوه تر جلوه میکنه که بدونیم آقای دکتر توی همین 8 سال دقیقا داشتن همین کار رو میکردن و اتفاقا چند طرح و کمک بزرگشون رو دولت قبول کردن اما اغلب کمک ها رو میکوبیدن به دیوار...

یکی از کمک های دکتر طرح چگونه فروختن نفت در شرایط تحریمی بوده که آقای زنگنه خودشون گفتن من با آقای قاسمی به لحاظ فکری خیلی اختلاف داریم اما اگر ایشون  نامزد بشن من بهشون رای میدم... طرحی که آقای دکتر به دولت دادن گفتن آقای قاسمی میتونه این طرح رو اجرا کنه و ما تضمین میکنیم...

 

کمک در خفا... گره گشایی بدون بوق کرنای رسانه ای...

این مرام دکتر جلیلی اون زیبایی اش رو باید در ملکوت دید...

 

توی یکی از برنامه های آقای رئیسی:

ایشون توی اون برنامه به عنوان حرف آخر و مهمشون از مردم خواستن:

مشارکت در انتخابات رو جدی بگیرن و برای افزایش مشارکت کمک کنن...

این اوج دلسوزی یک شخص برای اصل نظام رو نشون میده... نه رای آوری خودش... بلکه حتی به قیمت کمتر شدن رای خودش...

هیچ کدوم از کاندیداها این دغدغه رو وارد برنامه های تبلیغاتی شون نکردن... اما رئیسی به عنوان حرف مهم و آخرین حرفشون توی یکی از برنامه ها مطرحش کردن...

یه مقداری بهش فکر کنید...

افزایش مشارکت به احتمال زیاد و به حساب ظاهری خیلی به نفع رای آوری ایشون نیست...

بهش فکر کنید!!

چرا باید به این موضوع تاکید کنن؟!!

متوجه زیبایی اش شدید یا بیشتر بازش کنم؟!!

 

انتخاباتی این چنینی و نامزدهایی به این زیبایی ام آرزوست...

شما هم اگر زیبایی ای در این انتخابات میبینید به مشارکت بذارید... بذارید زیبایی ها رو بقیه هم ببینن...

تا عاشق زیبایی بشن...

 

حاج قاسم دیگر من...

از وقتی برام واضح شده که نوشتن توی این محیط میتونه یه جور انفاق باشه...

و وقتی فهمیدم من بیش از نوشتن و بیان خودم، به این انفاق کردن نیاز دارم... نمیتونم بنویسم...

من این وبلاگ رو برای انتخابات 1400 نگهش داشته بودم... اما الان...

 

میبینید!!!

نوشتن از حالات خود... بیان منویات درون اونقدری توفیق نمی خواد... اما انفاق کردن یه سنخیتی میخواد با حقیقت این عالم...

 

نمیدونم بعد از این هم اگر نوشتنی باشه نیت پشتش چیه... الله اعلم

ولی اگر چیزی برای انفاق دارید و می تونید انفاق کنید فکر نکنید دارید به انفاق شونده لطف میکنید... لطف رو حق متعال به شما کرده که نیازمند انفاق رو در مسیر شما قرار داده تا شما یه خود شیرینی ای بکنید...

و بابت خود شیرینی تون کلی هم بهتون مقام و مرتبه بده...

در حالی که الان دارم... از کل نوشته های قبلی و احیانا بعدی ام باید استغفار کنم...

 

در مورد انتخابات هم عمیقا به این مطلبم امیدوارم...

خوابی که بین الطلوعین روز 12 فروردین روز جمهوری اسلامی دیدم...

 

قلبا سعید جلیلی رو خیلی دوست دارم...

اخلاصش ، پاکی و ایمانش... تلاش و برنامه ریزیش... هوش بالای سیاسی شون... دشمن شناسی شون... فهم ولایی و فهم ولایت شون... قوت قلب بودنشون برای اون ولی خدا... شاید یه عده بگن اغراق هست:

اما من ایشون رو حاج قاسمی دیگر میدونم...

 

اما با همه این اعتقادی که به ایشون دارم فعلا هنوز بین جلیلی و رئیسی به انتخابی نرسیدم...

چون 8 سال هست که دکتر جلیلی رو رصد میکنم و میدونم چه انسان شگفت انگیزی هستن... اما منتظرم حالا که هم دکتر و هم آقای رئیسی عزیز اومدن فرمایشات آقای رئیسی رو هم بشنوم...

ایده آل ترین حالت برای من اینه که رئیسی و جلیلی رو در یک دولت ببینم...

اگر این اتفاق با انتخاب آقای رئیسی ممکن بشه حتما این کار رو میکنم...

هر چند آقای رئیسی یک ویژگی ای دارن که به این قوت هیچ کاندیدای دیگری ندارن و اون قدرت اجماع سازی بین سیاسیون و جناح های سیاسی و بین آحاد مردم هست...

این بزرگترین حسن آقای رئیسی هست حتی از حسنِ فساد ستیزی ایشون هم از اهمیت بیشتری برخوردار هست...

اما من هنوز بین دکتر جلیلی و آقای رئیسی عزیز انتخاب نکردم...

آخه جلیلی حسابی توی این سالها از من دلبری کرد... منتظر دلبری های آقای رئیسی هستم... منتظر خوش رقصی اش برای خدا هستم...

هر کی بیشتر دل ببره به اون رای میدم...



از اخلاص آقای جلیلی همین بس که:

سال 96 با اینکه 4 سال با کارگروههای تخصصی روی مشکلات و چالش ها و فرصت های کشور کار کرده بودن و برنامه خیلی خوبی داشتن اما وقتی دیدن آقای رئیسی ورود کردن... کل برنامه هاشون رو در اختیار آقای رئیسی قرار دادن... و خودشون بیش از 20 سفر استانی برای تبلیغ آقای رئیسی رفتن...

من سراغ ندارم هیچ انقلابی ای رو که برای رای آوری اقای رئیسی در سال 96 اینقدر از خودش آبرو و توان و هزینه و سرمایه گذاشته باشه...

 

آقای جلیلی یکی از ایده آلهای من در عرصه سیاسی کشور هستن...

انشا الله شاهد بهترین اتفاقات در هفته های پیش رو باشیم...

افغان من...

شاید خنده دار باشه... اما از وقتی که سلیمان 19 ساله توی دفترم کار میکنه... احساس میکنم نمایندگی افغانستان رو توی دفترم دارم...

سلیمان توی ایران بدنیا اومد و بزرگ شد اما پدر و مادرش افغان هستن... 5 تا هم برادر و خواهر داره...

پسر بزرگ خانواده اش هست و برای اینکه کمک مالی باباش باشه از یه جایی به بعد درس رو رها کرد... اما پسر بسیار خوش قلب و بصیری هست...

روی ناخوش دنیا اون روزی هست که خطورات ذهنم میگه مبادا این معصومیت و شفافیت سلیمان برای سن کم اش باشه...

مبادا مثل امثال من عمر دنیایی اش زیاد بشه خوی دنیایی هم پیدا بکنه...

سلیمان سوالات قشنگی از من میپرسه... برعکس بقیه بچه ها که فقط سوالاتشون کاری هست... سلیمان اگر وقتی گیر بیاره از من سوالات سیاسی و اعتقادی میپرسه...

خیلی صاف و دوست داشتنیه... تشخیص هاش خیلی خوبه... توی مسائل سیاسی...

خیلی هم عزت نفس داره...

وقتی بهش گفتم اگر وضعیت مالی خانواده ات مساعد نیست میتونی روی کمک من حساب کنی... اگر لازمه داداشت رو بیاریم اینجا کار یادش بدیم (به شرطی که از درسش عقب نمونه)... اگر خواهرت میتونه کار یاد بگیره و توی خونه پشت سیستمت انجام بده... حتی اگر جایی خواست بره آموزش ببینه من هزینه اش رو میدم...

خواهرِ نوجوانش قالی بافی میکنه...

اما سلیمان حاضر نشد بگه ما نیاز به کمک داریم... جوانِ عزتمند...

چقدر تحلیل هاش از اوضاع سیاسی افغانستان قشنگ هست... دقیق...



با شنیدن خبر انفجار مدرسه دخترانه توی افغانستان نمیدونم حال سلیمان و جوانان پاک افغانی چطور هست... اما من نمی تونم آروم بگیرم...

این روزها از مرد بودنم خجالت میکشم... از اینکه کاری از دستم برنمیاد خجالت میکشم...

باید مرد باشید و غیور باشید تا بفهمید وقتی مرد در مقابل حفظ و حراست امانت و مسئولیتی که به دستش سپردن ناتوان بشه چه حالی داره...

امروز من به عنوان یک مرد خجل هستم...

خجل از گریه های اون مادر افغانی بر سر جنازه دخترش...

آتش میگیرم که عجز مرد اون خانواده رو در مقابل گریه های زن و فرزندش میبینم...

.

.

خدایا...

من با این حجم از چالش های درونم به کجا پناه ببرم؟!!!

فقط یک سوال...

یک سوال از اعماق وجودم...

 

چگونه مرد رو خلق کردید که یک مرد میتونه داغدار شدن زن و فرزندش را ببینه...

اما فقط ببینه...

و در نهایت هم زنده بمونه؟

چطور خلقتی هستیم ما مردها؟!!!

 



احساس سوختن به تماشا نمیشود...

آتش بگیر تا بدانی که چه میکشم...

 

این روزها که بیشتر میفهمم عمق عمل هر انسانی به باطن عملش هست... نه ظاهر عملش...

ممنونتم که با باطنم این کارها رو میکنی...

ممنونم بابت این آتش در نیستان درونم...

تولد امام سومم... خبر خوش از فرزند سومم

تولد امام سوم ما شیعیان هست... امام حسین جان ما... اعیاد شعبانیه هست... چند روز دیگه هم عید نوروز هست... چه فرصتی بهتر از این که بیام و تبریکی بگم و خبرهای خوب بدم...

من و خانمم از اول دوست داشتیم خدا بهمون دختر بده... اما از اوناش نبودیم که وقتی دیدیم بچه مون پسر شده... اون هم دوبار... خوشحال نشیم یا گله گی بکنیم... ذره ای حال شکوه و شکایت نداشتیم...

سر این تو راهی سومی... بازم خانمم میگفت دلم میخواد دختر دار بشم و از خدا میخوام... اما اگر باز هم پسر شد ناراحت نمیشم... خدا رو شکر میکنم...

در همین حد بروز میداد...

اما روزی که متوجه شد این وروجک تو راهی مون دختر هست (دیشب)... از مطب دکتر رفت یه کیک تولد خوشمزه خرید و وقتی با دو تا بچه رفتم دنبالش به محض اینکه وارد ماشین شد اونقدر ابراز خوشحالی کرد که واقعا دلم براش شرحه شرحه شد...

گفتم عزیزم تو به این شدت منتظر دختر بودی و هیچ وقت بروز نمیدادی؟

گفت: اگه بروز میدادم کاری از دستت بر می اومد؟

گفتم : نه...

خلاصه که درسته که از اوایل آذر ماه امسال تا اواسط بهمن پوستم کنده شد: خانمم ویار شدید داشت... در حدی که تقریبا صبح تا شب افقی بود و همیشه خوابش می اومد... صبح تا شب تهوع داشت... اصلا نمی تونست نزدیک گار بره برای آشپزی و تقریبا هیچ غذایی هم نمی تونست بخوره... حالش بد میشد... به همه اینها اضافه کنید توی این مدت من هم مریض شدم... امیر علی مریض شد... امیرعباس که ویروسی شده بود و کارش به تشنج و بیماستان و بستری چند روزه کشید... و با همه این مشکلات هیچ کسی از خانواده کنارمون نبود تا کمکی بکنه...

طوری که وقتی از اواسط بهمن که اوضاع همه چیز طبیعی شد رفتیم شمال... مادرم که منو دید گفت خیلی لاغر شدی...

یعنی از زمین و آسمون میبارید...

با همه این سختی ها... ارزشش رو داشت...

این بچه سومم خیلی ارتباط های ویژه ای با امام سوممون امام حسین جان داره...

روز اربعین، خدا (امام حسین علیه سلام) به دل من و همسرم انداختن... و یه شرایط نجومی ای که من در حدود 9 سال زندگی مشترک همیشه رصدش میکردم چون توی اون شرایط فرزند آوری اثرات مثبتی داشت که من خیلی دوست داشتم یکی از فرزندانم این ویژگی رو داشته باشه... اما هیچ وقت جور نمیشد... برای اون دو فرزندم اون شرایط نجومی که من رصد میکردم مهیا نمیشد... اما به لطف خدا و اهل بیت برای این سومی مهیا شد...

هر چند این شرایط ظاهری همه اسباب و علل هستن و اثر حقیقی دست خود اهل بیت هست... اصالتی برای این اسباب و علل قائل نیستم... اما این مهیا شدن هم لطف اهل بیت بوده...

نماز مغرب دیروز رو که خوندم به امام حسین عرض کردم آقا امشب شب ظهور نور وجودی شما در این عالم خاکی هست... میشه یه هدیه به ما بدید؟... و هدیه امام این خبر خوش بوده... الحمدلله...



دیشب که خانمم همچنان از اینکه این سومی دختر هست خوشحال بود (خبر دختر بودنش هم شب تولد امام حسین علیه سلام بهمون رسیده) گفت تو هم به اندازه من خوشحالی؟...

گفتم خودت که میدونی من از اولش هم دختر دوست داشتم اما الان بیشتر از خوشحالی تو خوشحالم... و از اینکه به آرزوت رسیدی خدا رو شاکرم... خیلی زیاد...



خلاصه که سال 99 برای من که خیلی سال پر برکت... بسیار سخت... اما با گشایش های باورنکردنی بود...

این اعیاد رو خدمت همه تبریک میگم... ورود قرن جدید رو هم به همه بزرگواران و مخاطبان اینجا تبریک میگم...

ان شا الله در سال جدید رزقتون با اهل بیت و ان شا الله همه ما با طهارت حقیقی فکر و ذهن و قلب و اعمالمون وسعت رزق پیدا کنیم...

یا علی

انتهای عمر وبلاگ_ نویسی ام

این اطلاعیه رو توی میهن بلاگ که دیدم خیلی ناراحت شدم...

ادامه اداره بلاگ براشون به صرفه نیست و از 15 آذر کلا بساط رو جمع میکنن...

هیچ بعید نیست این اتفاق در آینده برای بیان هم بیفته... اینو با توجه به سیر نزولی و کاهش خدمات بیان توی دو سال اخیر میگم...

دلیل های میهن بلاگ رو توی اون آدرس بخونید... و پاسخ هایی که به کاربرهاش داده...

بیان هم در همچین شرایطی هست تقریبا...

 

در هر حال ان شا الله بیان به کار خودش ادامه بده... و این اتفاق براش نیفته... اما من با وجود تعلق خاطر زیادی که به این فضا دارم... دیگه باید تموم کنم فعالیتم رو...

خیلی ها بودن که به هر دلیلی ازم دلخور شدن... 

یا اصطحکاکی بینمون ایجاد شده...

به لطف خودتون عفوم کنید... و از همه عاجزانه میخوام برام دعا کنید...

یکی دو ماه پیش با استاد عزیزی صحبت میکردم... گفتم استاد: خدا و اهل بیت توی بدترین شرایطِ مومنین... باز هم برای نصرت دینشون توسط ماها ، هر کسی رو انتخاب نمیکنن... توی بدترین شرایط مومنین، دوست ندارن کسی از روی جوگیری بیاد کمک...

من دوست دارم برای دین هزینه بدم وهزینه بشم... کمکم کنید که بتونم... که لیاقتی پیدا کنم..

حرفم رو تایید میکردن... که بله... امام حسین علیه سلام توی شب عاشورا هم به یارانشون فرموده بودن: برید...

این سنت انسانهای الهی هست... سنت حق متعال هست...



من توی ماههای اخیر کارهایی کردم... اما الان از کارهای مثبتم بیش از کاری نکردنِ ماههای قبل میترسم...

از اینکه با خودم بگم دارم کاری میکنم میترسم...

مثلا توی ماه گذشته مبلغی که برای کار خیر پرداخت کردم دو میلیون پانصد بوده... ماه قبلش یه مبلغی کمتر از این... این مبالغ هم میره برای ترمیم شغل شاغل هایی که به علت های اقتصادی شغلشون آسیب دیده... میره برای درمان بیماران... مخصوصا نازایی و ... وام داده میشه... بدون سود و کارمزد... بدون تعیین زمان قطعی برای پرداخت حتی...

اداره این مبالغ با یک ولی خدایی هست... من یکی از کسانی هستم که دارم ماهانه مبالغی متغیر پرداخت میکنم... قطره ای از دریا...

 

از همین پرداخت هام میترسم... بی تعارف میگم که میترسم... برای همین نیاز به دعا دارم...

کارهای دیگه ای هم به غیر از این کارهای اقتصادی شروع کردیم... خیلی خوشحال کننده هست ،خوشحال کننده تر از این کارهای اقتصادی... نمیشه بیانشون کرد... از همون ها هم میترسم...

من از خودم میترسم...

از همین نوشتن ها میترسم... از این باب نوشتم که دیگران بدونن میشه اینطوری هم حساب و کتاب کرد... بدونن این کارها بر اساس حساب و کتاب هایی داره انجام میشه... اینها آورده داره... منتها آورده اش از سوی خلق نیست...

ما طمع مون خیلی بیشتره که برای آورده کارهامون روی حق متعال حساب میکنیم... پس ما خطرناکتر هستیم... اگر این تفکر فاسد بشه، مفسده اش بیشتره... از این جهت از خودم میترسم...

برام دعا کنید که آدم باشم و آدم بمونم...

اینها تواضع و شکسته نفسی نیست...

ولله نیست...

هر کسی به نفس خودش بصیرتر هست...

من فقط میدونم دوست دارم در راه خدا و اهل بیت هزینه بشم و هزینه بدم... اما از اون طرف هم میدونم چه نفسی دارم... هفت خانی پیش رو دارم...

برای همین صادقانه میگم برام دعا کنید...

 

دیگه به وبلاگ نویسی برنمیگردم...

نمیدونم بعدش چی میشه... اما دعا کنید انتخابات 1400 این جهنمی که چند دهه توی کشور توسط سیستم اجرایی کشور گسترده شده ، ختم بشه...

اونقدر جهنمی که درست شده عمق داشته که یه جاهایی کشورهای استکباری مثل امریکا هم از جهنم ما ایده گرفتن و در آتش جهنم کشور خودشون دمیدن...

 

کاش میشد کاندیداهای بعدی ما میومدن توی مناظرات... نقاط قوت خودشون و نقاط ضعفشون رو صادقانه میگفتن... و بعد هم نقاط مثبت رقیبشون رو هم صادقانه میگفتن... و توی بخش هایی که رقیبشون قوی تر هست هم اعتراف میکردن...

میبینید چقدر دور از ذهن هست؟

ما وسط جهنمی هستیم که وقتی توصیفات بهشتی میکنیم برامون خیلی بعید بنظر میرسه... و اون توصیفات رو حتی به تمسخر و غیر اجرایی بودن متهم میکنیم...

باید بفهمیم با جدل های جهنمی نمیشه کشور رو بهشت کرد...

ریاست جمهوری ای که با مکر و تزویر و حیله شروع بشه به نکبت ختم میشه...

چیزی که با جهنم شروع بشه به بهشت ختم نمیشه...



حلال کنید

یا علی و اهل بیت نگهدارتون...

هر چه پیش آید

از 2.30 صبح تا حالا (6.10) بیدارم... حالا که کارم تموم شده باید یه خواب مختصری داشته باشم و دوباره پاشم بدوم دنبال دنیا، ان شا الله به نیت آخرت...

اما میبینم سلسله مطالبی که شروع کردم ناتموم مونده...

بذارید یه خلاصه برداری بکنم:

با یه سوال اساسی شروع کردیم که اساسا چرا برخی حقایق بعد از گذشت قرن ها مونده، و نه تنها موزه ای نشدن بلکه همین امروز حیات دارن و حیات بخش هستن و جریان ساز و مکتب ساز هستن توی دنیا...

مثل تشیع...

مثل قیام امام حسین علیه سلام...

 

خب اساسا هیچ چیزی بدون برنامه و استحکامات و نظم و نظام باقی نمی مونه...

بعد طرح مسئله کردم که اساسا رابظه نظم و تقوا چیه؟

و نظمِ بدون تقوا چه تفاوتی با نظم با تقوا داره؟

 

بعد در مورد اصالت مولف نوشتم... گفتم چرا اهل بیت ما بینشون مرسوم نبوده که علم بی کرانشون رو کتابت کنن...

اهل تعلیم بودن اما اهل کتابت نبودن... عموما اینطور نبودن... چرا؟

 

 

مانایی واثر بخشی

برنامه ریزی و نظام سازی

انسان و مولف...

 

اگر میخوایم کار رسانه ای بکنیم...

اگر میخوایم خدمتی به دین و اماممون بکنیم...

اگر میخوایم منتظر موثر باشیم...

اگر میخوایم زینت اهل بیت باشیم...

 

بدونیم آنچه موجب اثر بخشی و مانایی میشه اخلاص ما هست...

آنچه موجب نظم حقیقی و منطبق با تکوین الهی میشه تقوای درونی ما هست

و آنچه موجب میشه اثر ما روی مخاطب عمیق ترین تاثیر رو بذاره مدل ارتباطی ما با خداست که داره تجلی میکنه... نه خودِ اون اثر یا تجلی...

اثر هنری یا رسانه ای، تجلی ما هست...

اون رو یه عده جمع بشن محتواش رو بررسی کن... یه عده هم جمع بشن به لحاظ فرمی بررسی اش کنن... همه رفتن پی نخود سیاه...

اون ارتباطی که موجب این تجلی شده عمق اثر گذاری رو مشخص میکنه... نه خودِ این تجلی...

یعنی اگر کسی مثل آوینی مستند ساخته و مثل منی با برخی قسمت هاش غرق در اشک شدم، اقتضاء اون روزش این نبود که مستند بسازه بلکه امروز در عصر شبکه های اجتماعی بوده و یک جمله (فقط یک جمله) در اینستا می نوشت... و بعدش هم اون صفحه رو رها میکرد... باز همون تاثیر گذاری رو داشته...

 

این به لحاظ رسانه ای اش...

به لحاظ اعتقادی هم باز ما رو به قرآن و عترت سپردن...

نه قرآن وحدیث...

فرق قرآن و عترت با قرآن و حدیث چیه؟

 

عزیزم بگرد شخص رو پیدا کن...

به امام زمان دسترسی نداریم؟!!!

به سلسله ی عترت چی؟

مخفی هستن بین ما؟

 

آب کم جو تشنگی آور بدست

تا بجوشد آبت از بالا و پست...

 

و حرفی که هیچ وقت نتونستم جا بندازم...

اینکه توی مسائل سیاسی دنبال اطلاعات چنهان و آشکار باشیم تا تحلیل مون شکل بگیره تا تشخیصمون درست بشه ... درست... این تلاش ها باید باشه...

اقتضاء این زمان هم هست...

اما کافی نیست... با تمام اطلاعاتمون باز هم سرمون کلاه میذارن... نه یک بار... نه دو بار...

اونقدر که خسته بشیم و کلا از بازی کناره گیری کنیم...

 

نشانه شناس بشیم...

خیلی نشانه ها هست که به راحتی میشه فهمید عاقبت این آدمها چیه؟!!

توی اون زمانی که مخمل باف فیلم های مذهبی میساخت و همه فکر میکردن اون یک انقلابی هست، شهید آوینی در مورد ایشون حرف های قابل تاملی میزدن و ایشون رو خطرناک میدونستن... حالا میبینیم همش درست بوده... از کجا فهمیده بود؟

نشانه شناس بود...

 

چجوری نشانه شناس بشیم؟

اول خودم بعد بقیه...

برگردیم به کلام امیرالمومنین...

اول تقوا...

بعد هر چه پیش آید...

 

اول تقوا..

بعد 

تا یار که را خواهد و میلش به که باشد...

 

از به تعلیق در اومدن نترسید... فراری نباشید...

اول تقوا...

بعدش صبر...

 

اول تقوا

بعدش هر چی پیش آمد...

 

چون خودم از این دسته هستم به خودم میگم و نفس خودم رو مورد خطاب قرار میدم:

تقید ما به بسیاری از نظم هایی که برای خودمون درست کردیم به علت سالم نبودن روح و روان ماست...

مزاج هامون بهم خورده هست...

به لحاظ علمی، بیماریم خیلی از ماها...

منتها بیمارهای شیک و اتو کشیده...

 

آن یکی پرسید اشتر را که هی

از کجا می آیی ای فرخنده پی؟

 

گفت از حمام گرم کوی تو

گفت خود پیداست از زانوی تو...

 

یا حق و بدرود

کاش بتونم مدتی نباشم و ننویسم...

و اصلا اگر هم خواستم بنویسم با اسم و رسم جدید و گمنامی بنویسم...

از این اسم و رسمی هم که اینجا دارم ادبار پیدا کردم

 

از سخت ترین امتحاناتم...

یکی از سخت ترین امتحانات من بعد از شروع این کار و راه اندازی دفترم این بود که :

کارهایی به من سپرده میشد و اختیار کاملش دست خودم بود که برای اجرا به چه گروهی یا دفتری بسپرم...

اتفاقا چون اعتماد زیادی به من داشتن، خیلی راغب تر بودن که کار رو توسط دفتر خودم انجام بدم...

اما قبل از این که من وارد بشم یه دفتر دیگری کارهاشون رو انجام میداد...

معایبی داشت:

خیلی بدقولی میکرد در تحویل کارها... اونقدر که بارها من مواخده شدم که چرا یه فکری به حال این تاخیرها نمی کنی... حیثیت ما توی بازار داره میره...

تسلطی نداشتیم روی کارهاشون... و مدیریتش برامون سخت بود...

حالا منِ نوپا... با چند نفر پرسنل در دفترم... بعد از چند ماه آموزش رایگان دادن و اجاره دادن و میز و صندلی و سیستم و یخچال و فلان و بهمان خریدن و...

اختیار تام هم دارم که کلا دیگه کارها رو به اون دفتر قبلی نسپرم... و همه اش رو خودم انجام بدم...

اما همه اصول اعتقادی ام جلوی من قد علم میکنن...

با خودم میگم: کاش اختیار تام نمیدادن به من... حداقل دیگری عملکرد ما دو دفتر رو با هم مقایسه میکرد بعد هر کدوم بهتر بود کارها رو به همون میسپرد...

با همه فراز و نشیب درونی، تصمیمم به این شد که هر چی کار میاد، اول به اون دفتر بسپرم و بعد اگر ظرفیت اون پر شد، به دفتر خودم بسپرم...

 

به همه اینها اضافه کنید، این شخص که صاحب اون دفتر بود و هست ، اغلب کلیپ های صوتی و تصویری توسط اشخاص رسانه ای و سیاسی و ... بر علیه شخص رهبری برای من میفرسته...

و من این اعتقادم هست که اگر جایی حضور داشته باشم که علیه رهبری حرفی زده بشه، اگر بتونم محترمانه دفاع کنم، دفاع میکنم... اگر ببینم دفاع نمی تونم بکنم یا دفاع کردن دردی رو دوا نمیکنه، از اون جمع خارج میشم... تا شاهد تضعیف شدن این شخص عزیز نباشم...

با همه اینها تا مدتها به همین روش جلو رفتم...

از یه جایی به بعد دیدم دارم کم میارم... اختیار کار سپردن به دفاتر رو دادم به همکارم...

ناگفته نماند که همکارم نسبت به کار من حسادتی دارن که پنهان میکنن اما برای من آشکار هست... برای همین سپردم دست اون... تا طرفداری من رو نکنه... هر وقت ناچار شد به دفاتر بسپره این کار رو انجام بده... و وقتی هم خواست بسپره، باید بسنجه ببینه کدوم دفتر به وقتش بهش میرسونه و با کیفیت بهتر بهش میرسونه که بعدا خودش زیر سوال نره...

الان خیالم راحت تره...

اما بنظرم توی امتحان سختی که داشتم، رفوزه شدم...

خدایا من ظرفیتم کمه... کمکم کن...

این امتحان هیچ وقت از یادم نمیره...

مرگ مولف و تاثیر مولف

شاید روزی که رولان بارت در اواسط قرن بیستم حرف از "مرگ مولف" در متون و آثار ادبی میزد نمیدونست داره روح و ذات مدرنیته رو مطرح میکنه...

فکر میکرد داره نظریه میده اما به نظر من داشت روح مدرنیته رو شرح و تفسیر میکرد... 

وقتی نظریه اش مورد پسند اکثر فلاسفه قرار گرفت دعوا بر سر این شد که حالا در یک متن و یا اثر هنری اصالت با ساختار و فرم اثر هست یا محتوا...

فرمالیسم ها داد سخن میدادن که آنچه اهمیت دارد فرم هست و مباحث هرمونوتیک هم به دنبال درک محتوا در یک اثر بود...

خورشید رو کنار گذاشته بودن و در پی این بودن که کدام کرمک شب تاب را به جای خورشید قرار بدن تا از خلا نور رنج نبرن...

افسوس که این مزرعه را آب گرفته...

دهقان مصیبت زده را خواب گرفته...

 

نطریه مرگ مولف چیه؟

میگه وقتی اثری خلق شد باید اثر رو صرف نظر از مولفش بررسی کرد... مولف هر اثر با همون اثر خلق میشه... هیچ گذشته ای نداره... اصالت رو بدیم به خود متن و اثر...

 

شاید به ظاهر حرف درستی بیاد... خب مگه از انسان بد هم نمیشه حرف خوب شنید؟

مگه نفرمودن علم رو بجویید ولو در چین باشد

مگه نفرمودن ببینید چه میگوید... نبینید که میگوید؟

همه اینها رو میشه به عنوان دلیل آورد که در مواجهه با اثر و متن، کاری با مولفش نداشته باشیم...

بذارید با زبانی دیگر نظریه رولان بارت رو براتون بپرورونم:

اگر یه کارگردان بسیار کارکشته هالیوودی با سیستم هالیوود به مشکل بخوره و پناهنده بشه به ایران :)))

ایرانی ها هم از فرصت استفاده کنن و بگن با تمام هنرت بیا یک فیلم در مورد حضرت بقیة الله برای ما بساز...

این بده؟

خوبه؟

اگر ایشون بیاد محتوای فیلمش رو از آیت الله های ما بگیره و هنر و خلاقیتش رو به کار بگیره و یه فیلم عالی بسازه...

خوبه یا بد؟

ما مگه تاثیر گذاری نمی خواستیم؟

چه چیز بهتر از این که اطلاعات و محتوا رو از علمای ما بگیره و فرم و ساختار هم که خودش آخرت فرم و ساختاره...

دو تا میر باقری و مجیدی رو هم میذاره توی جیب کوچیکه اش...

هان؟!!!

بده؟

رولان بارت همین رو میگه...

میگه چکار دارید کی داره اثر خلق میکنه...

ببین داره چی خلق میکنه... اون خلقت مهمه... نه خالق...

...

می بینید؟

پر بی راه هم نمیگه هاااا

ما میخوایم محتوای خوب به مخاطبان خودمون برسونیم... فرم رو میاریم در خدمت محتوا...

این خوبه دیگه؟!!!



حالا بیاییم توجه کنیم به یک حرکت بسیار عجیب و قابل تامل از اهل بیت و ائمه معصومین خودمون...

به غیر از قرآن که در اختیار همه هست... با دستان مبارکشون نه فرمی تولید کردن و نه محتوا...

یه کتاب ننوشتن که امروز در دست ما باشه...

بله از زمان امام صادق جان و امام باقر جان علوم زیادی در محضرشون بروز کرده... 

اما خودشون ننوشتن... شاگردان زحمت کشیدن و نوشتن...

وقت نداشتن بنویسن؟!!!

به نوشتن اعتقادی نداشتن؟

امام نازنین که نیازی به فکر نداشتن... دست به قلم میشدن میتونستن حداقل روزی یک کتاب برای ما تصنیف بفرمایند...

اما این کار رو انجام ندادن...

این رویه تا حضرت بقیةالله عج الله ادامه پیدا کرد... و امام دوازدهم ما هم که خواستن به غیبت کبری تشریف ببرن فرمودن بعد از من رجوع کنید به روات احادیث ما...

و یه سری ویژگی ها هم براشون ذکر فرمودن...

نه یه کتابی... نه نامه ای... هیچی...

خب آقا جان کتاب یا کتبی به خط مبارکتون می نوشتید تا میشد مرجع ما شیعیان...

چرا مدل تولید محتوای اهل بیت اینطور بوده؟!!

محتوا تولید نمیکردن... بلکه دنبال تولید مولف بودن...

توی صفین هم محتوا رو سر نیزه کردن دیگه...

عمار فرمود: محتوا ، خود علی علیه سلام هست...

 

وقتی مولف تولید میکردن خیالشون راحت میشد که محتوای خوب توسط مولف خوب منتقل میشه... و محتوای خوب بدون مولف خوب تمااااااام ماهیتش رو از دست میده...

 

پس ببینید... همونطور که برهان میتونه به الحاد هم ختم بشه... محتوایی مثل قرآن هم میتونه به داعش ختم بشه...

حالا میبینید رولان بارت دانسته یا نادانسته وقتی از مرگ مولف سخن گفت، مشابه این کلام رو که در زمان شهادت پیامبر اون دومی بر زبان آورد، بیان کرد

دومی چی گفت؟

گفت : حسبنا کتاب الله... 

جسارت کرد که بر پیامبر درد غلبه کرد... و کتاب خدا برای ما کافیست...

یعنی محتوا برای ما کافیست...

تقریبا همون حرف رولان بارت هست...



حالا سوال:

چرا اگر مولف و اهمیت مولف و کیفیت مولف رو کنار بذاریم، فرم و محتوا در بهترین حالتش هم که باشن هیچ تاثیر عمیق و ماندگاری در مسیر الی الله ندارن...

مگر نه اینکه مولف خوب و با کیفیت هم قرار هست محتوای خوب رو به ما برسونه؟!!!

چرا دارم مولف اثر رو اینقدر برجسته میکنم؟!!!

دهش و دارایی...

حتما همه تون شنیدید که حضرت نوح تا هفت بار بر اساس وحی الهی، به پیروان خودش گفت در مقابل ظالمان عصر خودشون گشایشی خواهد رسید... هر بار هم برای اون وعده فرج، زمان هم میگفتن... زمانی هم که تعیین میکردن بر اساس وحی الهی بوده...

اما شش بار...

وعده زمانی فرج...

که بر اساس وحی به مردم گفته شده بود...

تحقق پیدا نکرد...

خیلی ها ایمانشون رو به حضرت نوح از دست دادن...

 

حتما همه تون میدونید که حضرت موسی وقتی به کوه طور رفتن، به قومشون فرمودن: سی (؟) روز دیگه برمیگردم...

اون سی روز شد 40 روز...

و قومش منحرف شدن...

.

.

.

آهای وحی الهی...

چرا وعده ای میدی که عملی نمیشه؟

 

آی حضرت نوح، چرا وعده ای که محقق نشه میدید؟!!!

اونم شش بار؟

 

آی حضرت موسی کلیم الله!!!

قومتون توی همون ده روزی که دیر(؟) کردید به سامری ایمان آوردن...

نمیشد نظم رو رعایت کنید؟!!!



این اقوام میخواستن به سمت تعالی برم...

به همین خاطر با همچین چالش هایی روبرو میشدن...

نوعا هم در همراهی با یک ولی خدا همچین وقایعی پیش میاد...

حتی خود حضرت موسی وقتی میخواستن از حضرت خضر تعلیماتی بگیرن بزرگترین امتحانشون (به زبان عامیانه میگم... والا این داستان تفاسیر خیلی نابی داره) صبر در مقابل، شکستن چارچوب ذهنی شون بوده... (ذهن و اسیر ذهن بودن مال ما غیر معصومینه... معصومین از این نسبت ها مبرا هستند.. برای تقریب به ذهن از همچین الفاظی استفاده کردم)

هر بار حضرت خضر اون چارچوب رو میشکستن و حضرت موسی زبان به اعتراض میگشودن...

و یکی از ائمه معصومین ما فرمودن اگر حضرت موسی صبر میکردن، قرار بود حضرت خضر 1001 صحنه به ایشان نشان بدهند...



میدونید دوستان؟!!

اگر می خواید عاشق بشید خودتون رو برای شکسته شدن آماده کنید...

کسانی که در مقابل شکسته شدن خیلی مقاومت میکنن، شاید در وجودشون طلب عشقِ عمیقی وجود نداشته باشه...

میشکنن...

چی رو؟!!

قبرهایی که برای خودمون درست کردیم رو...

قبر هم میدونید که چه مکعب مستطیل منظم و شکیلی هست دیگه...

این مکعب خوشگل و منظم باید شکسته بشه...



یعنی بی نظم باشیم؟

نه... خدایی که ما رو خلق کردن، خالق نظم هستن... همه چیز رو بر اساس نظم خلق کردن... چرا ما بی نظم باشیم؟!!!

اما تا حالا روی نظم الهی چقدر تعمق کردیم؟!!!

رابظه اش با نظمی که خودمون برای زندگی مون تعریف میکنیم چیه؟!! اصلا ربطی میبینیم؟!!

طرف رفته بود پیش عالمی...

گفت آقا عیال وار هستم... فقر امان زندگی منو بریده... نان شب ندارم بخورم...

اون عالم بهشون فرمودن برو انفاق کن... حل میشه...

گفت: آقا میگم نون شب ندارم ... بچه هام گرسنه هستن... میگید انفاق کنم؟!!!

اون عالم فرمودن: یه نون هم در خانه ندارید؟!!

گفت... نه... یه نصفه نان در خانه هست...

عالم گفت بخشی از همون نان نصفه را انفاق کن... حتی شده به پرندگان (نقل به مضمون)

 

 

این نظم الهی هست:

برای دارا شدن باید دهش داشته باشی...

 

اما در نظم زمینی ما: 

برای دهش داشتن، باید دارا بشیم...

 

عزیزانم... خدا گواهه دستام میلرزه از تایپ این حرفها...

میدونم برای خودم هم امتحان پیش خواهد آمد...

 

اما باید بگم: اگر تقوا نباشه، از دل نظم بزرگترین دیکتاتوری جهان پدید میاد...

انسان با نظمِ بدون تقوا، در زندگی شخصی خودش، خودش رو مستعمره و مستضعف خواهد کرد و در زندگی اجتماعی دچار یک دیکتاتوری پیشرفته و مخوف اما با ظاهری زیبا خواهد شد که اسمش رو شاید بشود گذاشت دموکراسی...

این دیکتاتوری، خونت رو خواهد مکید اما کاری با تو خواهد کرد که نفهمی چرا هر روز بیش از دیروز تحلیل میروی... و ضعیف میشوی...

 

انسانهایی که خودشان را به استعمار نظمِ بدون تقوا کشاندن، طعمه های آماده ای هستند برای مستعمره شدن در دیکتاتوری اجتماعی که توسط بی تقوایان جهان رقم میخورد...

امیرالمومنین اول به تقوا اشاره فرمودن ... بعد به نظم...

در فلسفه... برهان همون نظم هست...

امروز همه میگیم ما حرف غیر برهانی را نخواهیم پذیرفت...

چرا برهان اینقدر در بین ما عزیز هست؟

چون برهان دارای یک نظم محکم هست... حتی برهان اونقدر شریف هست که از اسماءالله هست...

رهاورد برهان، یقین هست... چه چیزی بالاتر از یقین؟!!!

میبینید چقدر برهان رو ستودم؟!!! چون واقعا شایسته ی ستودن هست...

 

اما بذارید اون طرفش رو هم بگم:

ملاصدرا رو هم میشناسیم... وقتی اسم فلسفه میاد یکی ملاصدرا و دیگری ابن سینا هست که در ذهن هر کسی میاد...

استاد ملاصدرا به ایشون گفتن: فلسفه (شما بخوانید برهان)... بذارید با تفسیرش بگم:

فرمودن: برهان، به در راه ختم میشود... یکی اله... و دیگری الحاد...

 

یعنی با برهان، قابلیت ملحد شدن هم وجود داره...

سبحان الله!!!

بعد در قرآن داریم:

الا من اتی الله بقلب سلیم...

توی آیات قبلش هم اشاره به " یوم یبعثون" کردن...

روزی که هر کسی برانگیخته میشه...

قوم حضرت موسی در اون ده روز، یوم یبعثونشون بود...

اونجا دیگه برهان جواب نمیداد...

اونجا خودِ حضرت هارون که برهان ناطق بود نتونست اونها رو از انحرافشون برگردونه...

چرا؟!!

چون "قلب سلیم" باید باشه تا در اون ده روز نظم خودش رو تولید کنه... برهان خودش رو تولید کنه...

قلب ها سلیم نبود...

برهان هم کارکردش رو از دست داد...



چه نظمی مد نظر خداست؟!!!

به چه نظمی چنگ بزنیم تا عاقبت منظم شدن ما الحاد نباشه؟!!!

یادتونه گفتم هر چی آخرالزمانی تر بشیم باطل بیشتر لباس حق به تن میکنه؟

نظم، یک حسن هست...

باطل لباس نظم و برهان و منطق به تن خواهد کرد...

چگونه تشخیصش خواهی داد؟!!!

۱ ۲ ۳ . . . ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ . . . ۱۴ ۱۵ ۱۶
Designed By Erfan Powered by Bayan