سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

شراکت با اهل بیت

وقتی تصمیم گرفتم این ریسک رو بکنم، با سرمایه اندکی که داشتم شروع کردم به خرید تجهیزات...

 فکر هر شبه به برنامه ها و جواب دادن یا ندادنشون منو بد خواب کرده بود...

شب عید غدیر بود... خوابم نبرد...

یکی دو ساعت مونده بود به اذان صبح...

رفتم وضو گرفتم و نمازی مستحبی خواندم... بعد از نماز یک دل سیر با پدرِ جانم بابا علی صحبت و مناجات کردم...

حسابی سبک شده بودم...

روز عید غدیر یک دفتر کار خیلی مناسب گیرم اومد...

خیلی بزرگتر و با امکانات تر از چیزی که نیاز داشتم... با قیمت مناسب

تازه با شرایط خیلی مناسب...

مثلا هر چقدر که من خواستم از ودیعه کم کنه... کم کرد...

و بعد گفتم من به همین پول باقی مونده (ودیعه ای بسیار اندک) برای خرید تجهیزات نیاز دارم... میشه با اجاره اول بهتون بدم؟

اینو هم قبول کرد...

انگار دستی در کار بود برای رسیدن من به این دفتر کار...



توی شرکت مشغول کار بودم که محمد گفت:

تو هیئت بودیم که حاج آقا بالا منبر گفت: سعی کنید توی کارهاتون بخشی از درآمدتون رو با اهل بیت شریک بشید و...

 

انگار دیگه بقیه حرفهای محمد رو نمی شنیدم... خیلی این حرف به دلم نشست...

اصلا جوری به دل نشسته بود که طبیعی نبود... انگار یه پیامی بود به من...

فکرم درگیرش شد...

شراکت با اهل بیت...

 

فردای همون روز خانمم یه ویدئویی از آقای عالی برام فرستاد...:

https://www.instagram.com/tv/CDg7j-Hp_nc/?igshid=1vky5ig0jj0ga

از آشنایی تاجر و متدین سخن میگفت که کارش برکتی نداشت... آقای عالی بهشون پیشنهاد دادن: توی سود کارت یکی از اهل بیت رو شریک کن... و بعد از دو سال که اون آشنا رو دیدن... خیلی زندگی اون کاسب زیر و رو شده بود...

 

این ویدئوی ارسالی از خانمم مهر تاییدی شد به اقبال دلم به شراکت با اهل بیت... گویی خودشون داشتن بهم میگفتن این کار رو بکن...

بیا با ما شریک شو...

 

و من هم با شوقی وافر درصدی از درآمدم رو ان شا الله برای روز غدیر و تبلیغ غدیر و ولایت خواهم گذاشت و درصدی را هم برای محرم به نیت حضرت ابوالفضل العباس علیه سلام که باب ولایت هستن...

 

ان شاالله به دعای خودِ اهل بیت و همه بزرگواران اینجا ،نیروهایی خوب هم در دفترم استخدام بشن...

و ان شا الله این کار شروعی باشه برای کارهای بزرگتر... و عمیق تر...

 

 

خدا هم پنهان کاری میکند...

از عدم گشایش معیشتی سخن میگفت...

از اینکه هر راهی به ذهنش میرسیده امتحان کرده اما بن بست بوده...

و خب ، واقعا مرد باهوشی هست توی مسائل اقتصادی و ...

مثلا اگر مدیر فروش یه کارخونه بشه حتما اتفاقات خوبی برای اون مجموعه تولیدی رقم میخوره... (تجربه اش رو داشته)

یا تخصص های مختلف و کاربردی داره که هر کدوم میتونن منشاء درآمد زایی باشن...

و... کلا خیلی چیزا بلده و خیلی هم شجاع هست... و فکرش هم توی مسائل بازار خیلی بازه...

اما خب... خودش هم نمیدونه چرا نون هنر و تخصصش رو دیگران میخورن اما چیزی به خودش نمی رسه...

.

.

.

منم چیزی به ذهنم نمی رسید اما ناگهان گفتم:

یه راهی به ذهنم رسیده که امتحانش ضرر نداره...

-- : چی؟

++ : یه بچه دیگه بیارین...

-- : چطور؟

++ : توی روایات در باب انعقاد نطفه فرمایشات قابل توجهی (به لحاظ کمی) از صاحبان عصمت داریم که در چه شرایطی نفطه منعقد بشه اون فرزند وسعت رزق خواهد داشت... اگر رزقی بیشتر میخوای به این گزینه هم فکر کن... انسان وسیع الرزق توی خانواده ات باشه خدا به واسطه اون شخص به کل خانواده بسط رزق میده...

و گزینه دوم هم اینه که در فعالیت های مختلفی که داری سعی کن همسرت رو با خودت همسو و همدل کنی... این همدلی هم موجب گشایش در امور خواهد شد... کلا وفق و همدلی زوجین یکی از برکات مادی و دنیایی اش : "فی الدنیا حسنه" هست...



یاد فرمایشات آقای بهجت افتادم که میفرمودن برای گرفتاری هایی که برای مومنین پیش میاد دعا کنید که اگر بی تفاوت باشیم اون بلایا در جامعه همه گیر خواهد شد...

در دل کلمه مومن... معنای : "امن و امنیت" نفهته شده... مومنین هر عصری، ستون های امنیت اون جامعه هستن... جامعه ای ستونِ امن نداشته باشه بنای اون جامعه با کوچکترین تکانه فرو خواهد ریخت...

برای اونهایی که خیلی با ادبیات مذهبی موانست ندارن عرض کنم که نمی خوام مومنین رو توی سر غیر مومنینی مثل خودم بکوبم... از شما دعوت میکنم بیاییم روی این حدیث امیرالمومنین یه تامل و تحلیلی داشته باشیم:

 

و ولی خود را در میان بندگان خود پنهان داشته پس به هیچ بنده‏ ای از بندگان خدا با چشم حقارت منگر که شاید همان ولی خدا باشد و تو ندانی.

 

من به عربی این حدیث رجوع کردم... اونجا که از کلمه حقارت گفته... فرمایش امام به زبان عربی از کلمه "صغیر" استفاده کردن...

معنای مستترش اینه که غیر از اولیای خدا، تمام بندگان صغیر هستن... اما بنده ای رو صغیر پنداشتن عمل پسندیده ای نیست... چرا؟

چون همون صغیر مورد توجه یک کبیر هست... در واقع ناموس یک کبیر محسوب میشه...

مثلا فرزند من از خودش قدرت دفاعی نداره... فلذا ضعیف هست... اما کسی جرات زورگویی بهش نداره... چون فرزند من، منتسب به من هست... من ضعیف نیستم و از فرزندم دفاع میکنم...

 

پس تحلیل من اینه که این صغیر بودن فی نفسه بد نیست... وقتی بد میشه که اون صغیر خودش رو به هیچ کبیری وصل نکنه... اونوقت دچار شرور خواهد شد...

وقتی حق متعال ولی خودش رو در بین بندگان پنهان میکنه در واقع دارن واجبی رو در بین مستحبات پنهان میکنن تا جامعه انسانی اهل مستحبات بشن...

استحباب هم از مصدر حب و عشق میاد...

یعنی حکمت این پنهان کردن اینه که جامعه انسانی باید بر اساس حب و عشق اداره بشه...

 

خدا سنتش اینه: یکی رو توی یه جمعی نورانی میکنه... میگه اگر نور میخواید این شخص نورانی رو حفظ کنید...

بعد اون شخص نورانی رو هم پنهان میکنه... میگه برای اینکه اون شخص نورانی حفظ بشه، باید تمام اشخاص رو حفظ کنید...

بعد میگیم خب چجوری این همه آدم رو حفظ کنیم؟

اونوقت دستورالعمل میدن: "دین"

 

حالا چون فرصت نیست باز کنم مسئله رو قطعا سوال زیاد پیش میاد...

اما کلیت و محور مطلب اینه که عالم خلقت عالم واسطه هاست... واسطه ها رو جدی بگیریم... موضوع وساطت رو جدی بگیریم...

هیچ اشکالی نداره که من به هر دلیلی مصداق "صغیر" باشم در اون روایت... اگر تنگ نظر نباشم به تمام مواهب اون انسان های کبیر میرسم... اما وقتی قضیه منفی میشه که به اون کبیر حسادت میکنم... یا ازش متنفر میشم... اونوقت هی هر روز تیره تر میشم...

این قضیه اونقدر مهمه که میخوندم علامه شعرانی (واقعا مستحق کلمه علامه بودن ایشون) در وصیت نامه شون به مخاطبان توصیه میکردن که از سوء ظن به افراد بپرهیزید چون ممکنه همون شخص ولی خدا باشه و سوء ظن حتی نادانسته به ولی خدا موجب قساوت قلب میشه...

سبحان الله...

چقدر این موضوع برای خدا اهمیت داره که حتی اگر ندونی شخصی ولی خداست و بهش سوء ظن داشته باشی قلبت تیره میشه...

راستش میشه خیره سر و عجول بود و گفت: بیاااا اینم از عدل خداااا...

اما میشه صبور و اهل تامل و عاقل بود و پرسید: سِرِّ این همه سخت گیری خدا بر سر این موضوع چیه؟

من از همه دعوت میکنم که بیایید به جای اعتراض های بی جهت به این حدیث، به سِرِّ این حدیث فکر کنیم...

خدایا... شما هر عملی اشتباهی که سهوا یا نادانسته انجام بدیم ازش میگذری... اما به این داستان ولی و مومن خودت که میرسی کلا خیییلی قضیه رو سختش میکنی... چرا آخه؟!!!

خوب که دقت کنیم تهش میرسیم به این قصه زیبا که هیچ جامعه بشری مدیریت و معیشت آسوده ای نخواهد داشت مگر اینکه اون جامعه بر اساس حب اداره بشه... تا جامعه ای بر اساس حب اداره نشه... دین در اون جامعه ساری و جاری نخواهد شد... و قوانین جز بر سختی و پریشان حالی اون جامعه نخواهد افزود

و برای اینکه انسانها اهل حب بشن ولی خودش رو پنهان کرده... ستون های امنش رو پنهان کرده...

 

رندان تشنه لب را ... آبی نمیدهد کس

گویی ولی شناسان ... رفتند از این ولایت



عذر خواهی میکنم از تمام دوستانی که در خصوصی پیام دادن... در واتساپ پیام دادن... و مشورتی خواستن یا کمکی خواستن... نتونستم جواب بدم و ممکنه بعد از این هم به این زودی ها فرصت پاسخ گویی پیدا نکنم... تغییراتی در زندگی ام داره اتفاق می افته... که تقریبا هیچ زمانی برام باقی نگذاشت... دعا کنید برام...

به رسم اینکه اگر من صغیر هستم... دلم به کبیری وصله.. و اگر برای من دعا کنید اون کبیر ها از شما پذیرایی خواهند کرد

یا علی و التماس دعا... 

شرمندگی از سخنوری...

وقتی به همکارهای مذهبی و غیر مذهبی و مجردم که ماهی حداقل 3 میلیون حقوق میگیرن میگم ازدواج کنید... و اونها میگن الان با ماهی سه تومن یک نفر هم اداره نمیشه چه برسه به دو نفر!!!!

با خاطری آسوده استدلال میکنم و حرف هاشون رو باطل میکنم...

چرا؟!!!

چون خودم با درآمد ماهانه 0 تومن اقدام به ازدواج کرده بودم...

همسرم رو هم از قبل نمی شناختم که بگم شدت علاقه به ایشون منو وادار به این ریسک کرده بود...

راستش بعد از ازدواج هم بلافاصله فتح الفتوح نشده بود... حداقل یکی دو سالی انواع فشارهای مالی رو داشتم... 

.

.

و امروز هم خوشحالم که ظعم اینکه به خانواده بچه دار خانه اجاره ای نمیدن رو چشیدم...

توی ایام کرونا... صاحب خانه گفت دوست ندارم بلندتون کنم اما واجبی پیش اومده... باید پاشید... میخوام خواهر و مادرم رو بیارم اینجا...

قریب به 20 روز هر جا می رفتم جواب رد میشنیدم... به خاطر کرونا اغلب مستاجر ها به هر ترتیبی بود تمدید میکردن... لذا خانه اجاره ای نسبت به سالهای قبل هم کمتر بود... و هم بسیییار گرانتر از سالهای قبل... و من تقریبا پول ودیعه هم نداشتم... اینجایی که نشسته بودیم 5 تومن ودیعه داده بودیم... و امسال تقریبا خانه ای با 5 تومن ودیعه اصلا وجود نداشت... حتی وقتی پسر صاحب شرکت فهمید اوضاعم رو... گفت برو رهن کامل بنشین... پول رهن رو خودم میدم... بعدا خودم پس میگیرم... اما خب... اسلامی نبود... و قبول نکردم...

خلاصه که اوضاع مناسبی نبود و خونه گیر نمی اومد...

بیش از 80 درصد خانه هایی هم که گیر می اومد صاحب خانه میگفت به 4 نفر نمیدم...

یعنی خانه ای 110 متری یا 120 متری... اما به 4 نفر نمیدادن...

حالا مهلت ما هم رو به اتمام بود...

خیلی به خودم دقت میکردم... وقتی اغلب میگفتن به بچه دار خونه نمیدیم چه حالی پیدا میکردم...

ذره ای ناامیدی در وجودم ایجاد نشد... و بابت این حال خدا رو شاکرم...

اما دلم میشکست...

و دلم برای سرنوشتی که این نوع رفتار مردم با هم برای سرزمینی رقم میزنه می سوخت...

شاید تازه داشتم لمس میکردم که چرا گره های زندگی ها زیاد شده...

چرا هر دولتی روی کار میاد فاسد میشه...

چرا به هر چیزی امید میبندیم تو زرد از آب در میاد...

من توی محیط کوچک مدیریتی ام یک اصل بسیار بزرگ رو چشیدم و اون اینکه نوع ارتباط مردم با هم نتیجه قهری داره با نوع تعامل خدا با اون مردم...

مثلا وقتی بعضی از همکارهام به هم رحم نمیکردن و هر روز حاشیه ای درست میکردن و اغلب هم اختلافاتشون وهمی بود... در نهایت درست ترین تدبیری که تونستم اتخاذ کنم این بود که: به همدیگه سخت بگیرید به همتون سخت میگیرم...

 

خوشحالم که این سختی رو هم چشیدم... که فردا بتونم با موارد مشابه سر سخن باز کنم و بگم ناامید نشو...

البته خونه هم گیرم اومده...

ان شا الله که خوبه...



راستی یه شرمندگی واقعا قلبی پیش همه شما دارم... الان که دارم مینویسم خیلی هم حال احساسی و رقیقی پیدا کردم...

من توی این مدت چند ماه اخیر فهمیدم که خیلی خوب است و بد است ها در این وبلاگ گفتم... شاید همه حرفام درست بود اما خیلی از اون حرفها در قامت و قواره من نبود...

توی این دو ماه فهمیدم خیلی کوچکتر از اون بودم که بخوام خیلی از حرفهای خوب رو بزنم...

اما خب به خاطر میل و علاقه ام به خوبی ها نوشتم...

ولی الان دلم یه شرمندگی داره...

حس کسی رو دارم که 15 سالشه و نشسته یه انسان 40 ساله رو نصیحت کرده... با خاطری تخت و تبارک... مثلا خودش هنوز ازدواج نکرده... اما به یک مرد عیال وار نصحیت کرده که دل از فرزند بِکَن... وابستگی خوب نیست... وقتی خودش پا به سن گذاشت فهمید: چه جسارت ها !!!

 

حلال کنید...

 

Designed By Erfan Powered by Bayan