سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

جایگاه سالاری در خانواده


فرزندم:

جایی میخواندم که در خانواده نه زن سالاری موضوعیت دارد و نه مرد سالاری و نه حتی شایسته سالاری...

بلکه در خانواده جایگاه سالاری موضوعیت دارد...

روی آن حرف فکر کردم... نمیدانم همان اندازه که برای من دلنشین بود تو هم با آن ارتباط برقرار میکنی یا نه... اما به نطر من این جمله بسیار حکیمانه است...

معنای این حرف این است که حتی اگر علم تو یا توانمندی های تو از همسرت بیشتر بود دلیلی بر سالاری تو در منزل و خانواده نیست... بلکه آنچه در خانواده باید مورد حراست و حفاظت قرار بگیرد و خط قرمز خانواده باشد ، جایگاه زن و مرد است... حتی تمام علم تو باید در تثبیت این جایگاه صرف شود...

حق متعال جایگاه مرد را در خانواده اینطور بیان میکند: "الرجال  قوامون علی نساء"

قوام یعنی بسیار ایستاننده... که اگر بخواهیم این آیه شریفه را ربط بدهیم به آیه شریفه "نساوکم حرث لکم" میتوانیم قوام را به معنای "بسیار قیام دهنده و بسیار برانگیزاننده" هم معنا کنیم...

یعنی همسر تو کشتزار تو است و تو باید این کشتزار را برانگیزانی...

چه چیزی را در این کشتزار برانگیزانی؟!!!

قابلیت های وجودی او را... هر چه هست... هر اندازه که هست... هر اندازه که طلب دارد...

تمام زنان که طلب ولی الله شدن را ندارند... هر اندازه که قوه و منه و طلب دارد وظیفه تو است تا آن را برانگیزانی... و این ممکن نیست جز با توکل و تعقل و تدبر

اگر آن را برانگیختی بهترین برداشت را از این کشتزارت خواهی داشت... آنوقت محصول این کشتزار هم خانواده ساز است و هم جامعه ساز...

شاید برایت سوال پیش بیاید که چرا زن نیاز دارد تا مردی او را برانگیزاند؟!! اصلا چرا نیاز به برانگیزاننده و قوام دارد؟...

قصد ندارم به این سوال جواب بدهم اما کمی ذهنت را می شورانم:

اگر زنی به لحاط علمی و معرفتی از مردش قوی تر باشد و اصطلاحا عاقل تر باشد باز هم نیاز دارد تا آن مرد او را برانگیزاند... قوامش شود... و اگر دچار شطن شود و مردش را به واسطه سلطه علمی اش تضعیف کند، نزد خدا گله نکند که همسر من در شان من نبود... او با بی تدبیری و بی خردی شانیت قوام بودن مردش را تعطیل کرد و هم خودش را دچار ضعف و خلاء کرد و هم مردش را...

بله حق این است که زوجین، کفویت ایمانی داشته باشند... حتی کفویت علمی و فرهنگی ملاک "اصلی" نیست... کفویت سنی ملاک اصلی نیست... کفویت اقتصادی ملاک اصلی نیست... به کلمه "اصل" دقت کن... کفویت اصلی در ازدواج کفویت "ایمانی" است...

اما نگاه به قرآن بیانداز... در بین صاحبان عصمت و حتی غیر معصوم اما صالح هم مواردی ذکر شده اند که کفویت ایمانی هم نداشته اند... سبحان الله!!!

مثلا برای زنان حضرت آسیه با همسری غیر هم کفو زندگی کرد و برای مردان هم چند پیغمبر ذکر شده اند... اگر داستانهای قرآن را شرح وجودی انسان بدانیم معنایش این است که در زندگی کردن با همسری غیر کفو حتی در زمینه "ایمانی" هم بن بست وجود ندارد... و لذا برای همین در شرع مقدس شرایط طلاق را سخت گرفتند... به نحوی میتوان گفت که طلاق برای دفع افسد به فاسد است... چون من فقط یک نمونه طلاق در بین صاحبان عصمت دیدم آن هم درخواست طلاق از سوی صاحب عصمت نبود بلکه از سوی همسرش بود... با وجود جورهای فراوان این زن به امام صادق علیه سلام در نهایت خودش درخواست طلاق میدهد و حتی به نا حق دوبار هم مهریه اش را از امام گرفت...

شرع مقدس و روایات هرگز توصیه نمی کنند با همسری غیر هم کفو ازدواج کنید منتها گاهی قضای الهی بر این است که کسی دچار این مسائل میشود... و اگر عاقل باشد راه برای تکامل او هم بسته نیست...

شخصی نزد حضرت امیرالمومنین رفتند و از حضرت خواستند برای اینکه ازدواج بسیار خوب داشته باشند دعا بفرمایند.. تا همسری بسیار خوب نصیبش شود و امام در پاسخ به او فرمودند اگر من و تمام انبیای الهی برای تو دعا کنیم آن کسی که باید نصیب تو بشود میشود... 

این به معنای جبر نیست بلکه به این معناست که حضرت ایشان را به قضای الهی توجه دادند... هست ...

در نظام هستی بسیار پیش می آید...

مثل فرعونی سرکش و طاغی باید با زنی الهی و موحد و پاک زندگی کند... و مثل حضرت نوحی باید با زنی طاغی و غیر الهی و دچار شطن شده زندگی کند... هست... یکی هم مثل حضرت مریم اصلا نباید به سمت ازدواج برود چون ظاهرا کفوی در آن عصر برایش نیست...

قرآن هم بی حکمت اینها را بیان نکرد... یکی از معانی اش این است که بن بستی وجود ندارد... عاقل باش و خیلی عقل بکار بیاور تا دچار مقایسات نشوی... مخصوصا در زمینه همسرداری و زندگی مشترک انسانها بسیار دچار قیاس میشوند... خیلی مراقب باش... و اگر دیدی دچار قیاس شدی بدان دچار شیطان درونت شدی... استغفار کن و شطن زدگی را از اندیشه ات دور کن... بدان تکثر زدگی به اندیشه ات غالب شده... بدان از دایره توحید خارج شدی... بدان لطافت ادراکت را از دست دادی... بدان فهمت تنزل پیدا کرد...

برگردم به اصل بحث:

جایگاه تو در خانواده این است که هم همسر و فرزندانت به واسطه تو ایستایی پیدا کنند و مخصوصا همسرت... و هم اینکه تو او را برانگیزانی...

قبلا برایت اشاره کردم که زنها مظهر "نفس" هستند این نفس را به معنای "نفسانیات" در مباحث اخلاقی نگیر بلکه به معنای نفس در این حدیث شریف بگیر : " من عرف نفسه فقد عرف ربه"... نفس مقام جمعی و جامعیت دارد... نمیبینی که ادراک گوش کیفیتی جداست و ادراک چشم کیفیتی جدا و دیگر ادراکات کیفیتی جدا اما هم تحت ولایت نفس جمع هستند؟... نمی بینی مزاج، جمع اخلاطِ اضداد است اما تحت ولایت حقیقتی به نام نفس معنا پیدا میکند؟

از ویژگی های نفس این است که اگر به قوامی نرسد تزلزلش زیاد است... این از ویژگی های این مظهر است... حتی نظر من این است که زنانی که به ولایت هم میرسند به صورت آگاهانه از این تزلزل استفاده میکنند... (نظر من است... باید تحقیق بیشتری بکنم) و لذا میبینیم مثلا بیماری هایی مثل وسواس در زنان بیشتر است... چون بستر ظهور چنین بیماری هایی در زنها بیشتر است...

****اما همین مظهر نفس اگر به قوامی برسد و "ایستایی و قرار" شایسته را پیدا کند به جای افزایش تزلزل، انقلابات درونی اش در سیر صعودی افزایش پیدا میکند... و خود مردش هم میتواند بر سر سفره این انقلابات ارتزاق کند... ****


*****تزلزل رو به پایین است اما انقلاب و قلب رو به بالا...*****

حتی برداشت من این است که اگر شریعت در باب حقوق زن اینقدر مقام زن را بالا برده و سخت گرفته ، تا جایی که حتی شستن لباس و پختن غذا و حتی شیر دادن به فرزندی که بدنیا می اورد وظیفه او نیست خواسته هم به خود زنان و هم به مرد بفهماند رسالت زن خیلی فراتر از اینهاست و به این معنا نیست که اگر مردی از زنش خواسته تا در منزل غذا بپزد یا لباس بشوید به زنش ظلم کرده... بلکه ظلم به زن وقتی پیش می آید که جایگاهش درک نشود... 

سعی کن جایگاهت را در خانواده درک کنی تا از تلاقی دو بحر مردانگی و زنانگی در بستر خانواده بغی و ظلم پیش نیاید...

و بدان همواره جایگاه مرد و زن بر تشخص آن مرد و زن در خانواده ارجحیت دارد...

Designed By Erfan Powered by Bayan