سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

قیامت همین جاست

توی سال 99 آموزش های تخصصی تری دادم به مجموعه طراحی مون...

طوری شد که شرکت تقریبا 90 درصد کل نیازهای طراحی اش رو در درون مجموعه حل میکنه و با وجود اینکه سال 99 به مراتب گرونی ها و اوضاع بازار وخیم تر از سال 98 بوده اما هزینه های مجموعه طراحی شرکت ما نسبت به سال 98 حدود 70 درصد کاهش پیدا کرد...

 

کار رو به این صورت شروع کردم که امکان آموزش رو برای همه به صورت یکسان فراهم کردم... اما خب از بین حدود 10 نفر... فقط سه الی چهار نفر خودشون رو به حد مطلوب رسوندن...

با همون سه چهار نفر کارهای تخصصی تر رو شروع کردم...

سه نفر از این چهار نفر که انتخاب شدن سابقه شون کمتر از بقیه بود... و این زمینه ساز حسادت ها شد...

به این حسادت ها اضافه کنید، بی رعایتی و گاها فخر فروشی بعضی از این انتخاب شده ها رو...

الان کار به جایی کشیده که به یکی از این نیروهای برگزیده تهمت جنسی هم زدن...

دو شب هست خوابم نمیبره...

این افراد این حجم از خباثت رو کجا پنهان کرده بودن...

واقعا که قیامت همین جاست...

فقط به وقتش...

خدایا پناه میبرم به تو...



با همه تلخی ها و شیرینی ها... این چند سال اونقدر کد های مدیریتی دستگیرم شده که خدا رو شاکرم... خیلی چیزها فهمیدم... خیلی...



ظن مثبتی از دکتر نمکی دارم... اما هیچ جوره توی کتم نمیره که امثال حریرچی و جهانپور و ... دلسوز مردم و نظام باشن...

نفوذ در وزارت بهداشت حتما ریشه قطوری داره...

نسبت وزارت بهداشت به کادر درمان دقیقا شبیه نسبت دولتمردان ایران هست به مردممون...

بلاهت دوست داشتنی من و دکتر خیراندیش

وقتی کاملا ازش ناامید شدم عقایدم رو بی پرده تر گفتم... 

پیش خودم گفتم حالا که قراره بره و پشت سرش رو هم نگاه نکنه، بذار صادقانه دیدگاهم رو نسبت به آینده بگم...

آخرای حرفم گفت:

این حد از خوش بینی بیشتر یه بلاهته تا یه فضیلت اخلاقی...

بعد با تمسخر پرسید:

کلا تو نگرانیه جدی ای هم داری توی زندگی؟

گفتم:

آره... یه نگرانی خیلی بزرگ دارم...

با تعجب نگاهم کرد و منتظر بود ادامه بدم:

گفتم:

برداشتم اینه که به زودی مسئولیت های خیلی بزرگتری بهم سپرده میشه و من هر وقت به این موضوع فکر میکنم از ضعف های اخلاقی و نساختن خودم نگران میشم...

احساس میکنم خیلی زمان ندارم و باید تا حالا خیلی بیشتر خودمو میساختم...

 

چهره اش کاملا کلافه نشون میده و میگه خدا شفات بده و میره...



برنامه رودررو رو دیدم...

مهمان برنامه دکتر خیراندیش بود

تا حالا پای صحبت هاش ننشسته بودم...

از نگاه کلان و استراتژیکش به سیستم طبی کشور خوشم اومد...

حتی یه مورد هم نبوده که عقایدش رو نپسندم...

فکر نمی کردم اینقدر نگاه سیستمیک و ساختار گرا و نظام مند داشته باشه به حیات طبی کشور...

احسنت... 

کارهای قشنگ...

میگه: اون دار کوچیکه رو برام چله کشی میکنی؟

میخوام یه قالی کوچولو اینقد در اینقد (با دستاش نشونم میده ،حدودا 20 در 20 سانت) ببافم...

با تعجب میگم: چرا؟... تو به برنامه ها و پروژه های این کلاست نمیرسی بعد اون وقت میخوای قالی هم ببافی؟

میگه: دوست دارم... قالی بافتن به آدم آرامش میده... تفریحی میخوام ببافم... مانع کلاسم نمیشه...

میگم: باشه...

بعد چند روز که وقت کردم و چله کشی کردم (14 سانت در 14 سانت)... 110 تا گره در هر ردیف...

بهش گفتم 14 سانت گرفتم... به نیت 14 معصوم و 110 تا هم در هر ردیف گره داری... به نیت امیرالمومنین...

بعدش بهم میگه: دوست دارم هر از گاهی از اینا ببافم و به بچه های درس و بحثمون هدیه بدم...

میگم : با وقت و سرعت تو همین قالی کوچولو، سه ماه طول میکشه هااا...

میگه اولی اش رو میدم به فاطمه خانم...

.

.

منم تحت تاثیر تصمیم قشنگش قرار میگیرم و میگم خودت که میدونی منم خیلی قالی بافتن رو دوست دارم... واقعا آرامش خوبی به آدم میده... با هم می بافیم منم دوست دارم یه هدیه به آقا مهدی (شوهرِ فاطمه خانم) بدم... 

اینو پیشنهاد دادم که ببافیم:

مقبول واقع شد الحمدلله...

این نخ ها (رنگ ها) رو داشتیم... در همین محدوده میتونستم تصمیم بگیرم...

یه هدیه دستبافت با این طرح البته قاب گرفته بهتون بدن خوشحال میشید؟

من که خیلی خوشحال میشم...

 

میخواستم بالا و پایینش کمی به فضا اضافه کنم و یه بیت از مولوی بنویسم:

جست و جویی در دلم انداختی

تا ز جست و جو روم در جوی تو

 

خاک را هایی و هویی کی بدی

گر نبودی جذب های و هوی تو...

 

اما خب همسرم بافنده حرفه ای نیست و برای بافتش اذیت میشه...

اون یه گل رو هم خیلی ساده و بدون سایه رنگ کردم که بافتش راحت باشه...

 

چقد دلم میخواد هدیه بدمش به آقا مهدی...

دلم براش تنگ شده...



از خواستگاریش تعریف میکرد برام

میگفت به مهریه که رسیدیم... پدر خانمم به خانمم گفت: خودت بگو...

خانمم گفت: 14 تا سکه

مادرم گفت: 14 تا کمه... اون عروسمون 150 تا سکه مهرش هست... شما هم عددی بگو که خیلی با اون متفاوت نشی و پایین تر نباشی...

خانمم به پدرش گفت: میشه ما (دوستم و خانمش)بریم توی اتاق با هم صحبت کنیم؟ 

رفتیم... بهم گفت من دوست ندارم زیاد مهریه بگیرم... تو متولد 24 ام هستی... 124 تا بگیرم خوبه؟

گفتم آره...

رفتیم و ایشون گفتن 124 تا...

همون موقع دامادمون مکتوب کرد و نوشت...

بعدش خانمم رو به باباش کرد و گفت میتونم چیزی بگم؟

باباش گفت بگو

گفت: همین الان 100 تا از سکه ها رو بخشیدم... اینو هم بنویسید لطفا...



خوشحالم که همچین ازدواجی داشته... الحمدلله...

دوستم، همسری داره که به لحاظ شخصیتی خیلی مستقل و واقعا همسر دوست هست...

به مقداری دوستم اذیت میشه چون استقلال شخصیتی اش اینقدر بالا نیست اما دوستم ویژگی های خوبی داره و خیلی انرژی مثبت داره که مطمئنم زندگی خوبی خواهند داشت...

دوستم دیپلمه... و خانمش چند وقت دیگه ارشدش رو هم میگیره...

الحمدلله بابت این اتفاقات خوب...



بزرگواران

من توی خونه که باشم... نماز ظهر و عصر، یا مغرب و عشا رو جدا میخونم... مثلا مغرب رو که خوندم یکی دو ساعت بعد عشا رو میخونم...

حدود یک ساله که اکثر وقتا (90 درصد) از خانمم می پرسم: من نماز دومم رو خوندم؟

اگه ایشون نباشن واقعا فکر میکنم دو تاش رو خوندم و تمام... در حالی که...

 

اگر نظراتی پاسخ داده نمیشه بدونید من همچین وضعی دارم... خیلی اوقات یادم میره که جواب ندادم...

دهش و دارایی...

حتما همه تون شنیدید که حضرت نوح تا هفت بار بر اساس وحی الهی، به پیروان خودش گفت در مقابل ظالمان عصر خودشون گشایشی خواهد رسید... هر بار هم برای اون وعده فرج، زمان هم میگفتن... زمانی هم که تعیین میکردن بر اساس وحی الهی بوده...

اما شش بار...

وعده زمانی فرج...

که بر اساس وحی به مردم گفته شده بود...

تحقق پیدا نکرد...

خیلی ها ایمانشون رو به حضرت نوح از دست دادن...

 

حتما همه تون میدونید که حضرت موسی وقتی به کوه طور رفتن، به قومشون فرمودن: سی (؟) روز دیگه برمیگردم...

اون سی روز شد 40 روز...

و قومش منحرف شدن...

.

.

.

آهای وحی الهی...

چرا وعده ای میدی که عملی نمیشه؟

 

آی حضرت نوح، چرا وعده ای که محقق نشه میدید؟!!!

اونم شش بار؟

 

آی حضرت موسی کلیم الله!!!

قومتون توی همون ده روزی که دیر(؟) کردید به سامری ایمان آوردن...

نمیشد نظم رو رعایت کنید؟!!!



این اقوام میخواستن به سمت تعالی برم...

به همین خاطر با همچین چالش هایی روبرو میشدن...

نوعا هم در همراهی با یک ولی خدا همچین وقایعی پیش میاد...

حتی خود حضرت موسی وقتی میخواستن از حضرت خضر تعلیماتی بگیرن بزرگترین امتحانشون (به زبان عامیانه میگم... والا این داستان تفاسیر خیلی نابی داره) صبر در مقابل، شکستن چارچوب ذهنی شون بوده... (ذهن و اسیر ذهن بودن مال ما غیر معصومینه... معصومین از این نسبت ها مبرا هستند.. برای تقریب به ذهن از همچین الفاظی استفاده کردم)

هر بار حضرت خضر اون چارچوب رو میشکستن و حضرت موسی زبان به اعتراض میگشودن...

و یکی از ائمه معصومین ما فرمودن اگر حضرت موسی صبر میکردن، قرار بود حضرت خضر 1001 صحنه به ایشان نشان بدهند...



میدونید دوستان؟!!

اگر می خواید عاشق بشید خودتون رو برای شکسته شدن آماده کنید...

کسانی که در مقابل شکسته شدن خیلی مقاومت میکنن، شاید در وجودشون طلب عشقِ عمیقی وجود نداشته باشه...

میشکنن...

چی رو؟!!

قبرهایی که برای خودمون درست کردیم رو...

قبر هم میدونید که چه مکعب مستطیل منظم و شکیلی هست دیگه...

این مکعب خوشگل و منظم باید شکسته بشه...



یعنی بی نظم باشیم؟

نه... خدایی که ما رو خلق کردن، خالق نظم هستن... همه چیز رو بر اساس نظم خلق کردن... چرا ما بی نظم باشیم؟!!!

اما تا حالا روی نظم الهی چقدر تعمق کردیم؟!!!

رابظه اش با نظمی که خودمون برای زندگی مون تعریف میکنیم چیه؟!! اصلا ربطی میبینیم؟!!

طرف رفته بود پیش عالمی...

گفت آقا عیال وار هستم... فقر امان زندگی منو بریده... نان شب ندارم بخورم...

اون عالم بهشون فرمودن برو انفاق کن... حل میشه...

گفت: آقا میگم نون شب ندارم ... بچه هام گرسنه هستن... میگید انفاق کنم؟!!!

اون عالم فرمودن: یه نون هم در خانه ندارید؟!!

گفت... نه... یه نصفه نان در خانه هست...

عالم گفت بخشی از همون نان نصفه را انفاق کن... حتی شده به پرندگان (نقل به مضمون)

 

 

این نظم الهی هست:

برای دارا شدن باید دهش داشته باشی...

 

اما در نظم زمینی ما: 

برای دهش داشتن، باید دارا بشیم...

 

عزیزانم... خدا گواهه دستام میلرزه از تایپ این حرفها...

میدونم برای خودم هم امتحان پیش خواهد آمد...

 

اما باید بگم: اگر تقوا نباشه، از دل نظم بزرگترین دیکتاتوری جهان پدید میاد...

انسان با نظمِ بدون تقوا، در زندگی شخصی خودش، خودش رو مستعمره و مستضعف خواهد کرد و در زندگی اجتماعی دچار یک دیکتاتوری پیشرفته و مخوف اما با ظاهری زیبا خواهد شد که اسمش رو شاید بشود گذاشت دموکراسی...

این دیکتاتوری، خونت رو خواهد مکید اما کاری با تو خواهد کرد که نفهمی چرا هر روز بیش از دیروز تحلیل میروی... و ضعیف میشوی...

 

انسانهایی که خودشان را به استعمار نظمِ بدون تقوا کشاندن، طعمه های آماده ای هستند برای مستعمره شدن در دیکتاتوری اجتماعی که توسط بی تقوایان جهان رقم میخورد...

امیرالمومنین اول به تقوا اشاره فرمودن ... بعد به نظم...

در فلسفه... برهان همون نظم هست...

امروز همه میگیم ما حرف غیر برهانی را نخواهیم پذیرفت...

چرا برهان اینقدر در بین ما عزیز هست؟

چون برهان دارای یک نظم محکم هست... حتی برهان اونقدر شریف هست که از اسماءالله هست...

رهاورد برهان، یقین هست... چه چیزی بالاتر از یقین؟!!!

میبینید چقدر برهان رو ستودم؟!!! چون واقعا شایسته ی ستودن هست...

 

اما بذارید اون طرفش رو هم بگم:

ملاصدرا رو هم میشناسیم... وقتی اسم فلسفه میاد یکی ملاصدرا و دیگری ابن سینا هست که در ذهن هر کسی میاد...

استاد ملاصدرا به ایشون گفتن: فلسفه (شما بخوانید برهان)... بذارید با تفسیرش بگم:

فرمودن: برهان، به در راه ختم میشود... یکی اله... و دیگری الحاد...

 

یعنی با برهان، قابلیت ملحد شدن هم وجود داره...

سبحان الله!!!

بعد در قرآن داریم:

الا من اتی الله بقلب سلیم...

توی آیات قبلش هم اشاره به " یوم یبعثون" کردن...

روزی که هر کسی برانگیخته میشه...

قوم حضرت موسی در اون ده روز، یوم یبعثونشون بود...

اونجا دیگه برهان جواب نمیداد...

اونجا خودِ حضرت هارون که برهان ناطق بود نتونست اونها رو از انحرافشون برگردونه...

چرا؟!!

چون "قلب سلیم" باید باشه تا در اون ده روز نظم خودش رو تولید کنه... برهان خودش رو تولید کنه...

قلب ها سلیم نبود...

برهان هم کارکردش رو از دست داد...



چه نظمی مد نظر خداست؟!!!

به چه نظمی چنگ بزنیم تا عاقبت منظم شدن ما الحاد نباشه؟!!!

یادتونه گفتم هر چی آخرالزمانی تر بشیم باطل بیشتر لباس حق به تن میکنه؟

نظم، یک حسن هست...

باطل لباس نظم و برهان و منطق به تن خواهد کرد...

چگونه تشخیصش خواهی داد؟!!!

تقوا و نظم

امیرالمومنین علیه سلام فرمودن:

اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم:

رابطه ی بین تقوا و نظم رو چه رابطه ای بگیریم؟

چرا امیرالمومنین این دو ویژگی رو در کنار هم آوردن؟

من خیلی دلم میخواد "نظم امرکم" رو به معنای نظام سازی بگیرم... به معنای ساختار سازی بگیرم...

مثلا در معنای امروزی اش بگم میشه برنامه ریزی راهبردی (استراتژیک)...

 

خب...

ببینید یه رابطه ای بین تقوا و نظم هست که اگر اون رابطه رو در نظر نگیریم و نظام سازی اسلامی بکنیم اون نظم و نظام (اسلامی) میشه خودِ جهنم هاااا

نظمِ با تقوا در مقایسه با نظمِ بدون تقوا حتی تفاوت ماهوی دارن...

ممکنه یکی بگه آقا تعریف نظم که مشخصه دیگه... دیگه تفاوت ماهوی چرا دارن؟!!!

اما به نظر من تفاوت این دو شبیه تفاوت شیر آب با شیر جنگل هست... هر دو تا شیر هستن...

 

اینجا باید بگیم پس تعریف این نظمی که امیرالمومنین فرمودن چیه؟

اینجا باید دو تا چیز معلوم بشه... اول اینکه تعریف تقوا چیه... دوم اینکه رابطه تقوا و نظم چه رابطه ای هست؟!

یعنی این نظم بدون تقوا اصلا قابلیت اجرایی نداره...

 

بازم بگم

یعنی این نظم قابل نوشتن روی کاغذ نیست...

چون تقوا رو نمی تونید روی کاغذ ترسیمش کنید...

بازم بگم:

یعنی مثلا بانکداری ای که ذره ای ربا توش نباشه... نظام بانکداری بدون ربا...

این یک نظام اسلامی هست دیگه؟!!!

چه کار با تقوا داره؟!!

مدیران بی تقوا و جامعه ی بی تقوا با همین بانک بدون ربا اختلاس هایی بکنن که انگشت به دهن بمونی...

 

.

.

بعد آدمایی که بیش از تقوا... روی نظم تاکید دارن...

در مورد اینا چی بگم؟!!!

من آخه خودمم خیلی وقتا از این جرگه بودم و هستم...

دیگه خودزنیه دیگه...

 

این آدما یک آدمای خطرناکی میشن....

خدایا پاکمون کن...

حالا خطرناکش وقتی میشه که مثل من هی داد سخن بدی... اما برای اکثریت یک اختلال روانی هست... باید حل بشه به نظر من...

به نظر من امثال من که روی نظم بیش از تقوا تاکید دارن دچار اختلال هستن...

خیلی هم فراگیره... اکثرا درگیرش هستیم...

به نظر من یه شاخه ای از وسواس هست... ریشه وسواس رو هم بگیریم میرسیم به شیطان...

و در نهایت عقلی که دچار حادثه شده...

نظمی که در کنار تقوا هست... "من حیث لایحتسب" در چارچوب اون نظم میگنجه... اعتماد به نصرت خدا در چارچوب اون نظم میگنجه...

آیا نظمی که توش "لایحتسب" داری... با نظمی که همه چیزش میاد روی کاغذ تفاوت ماهوی نداره؟

 

تا حالا اومدیم روی شخصیت هامون که نظم جلوتر از تقوا براش برجسته هست بررسی روانشناسانه بکنیم؟

چه خدشه ای به روح وارد بشه اینطوری میشه؟!!!

مثلا بهش میگی خدا روزی رسونه... تو که اهل تلاش برای کسب هستی... حالا تا اینجا با همه پیگیری هات کاری برات جور نشد... فعلا برای ازدواجت اقدام بکن... کار هم جور میشه...

میگه: نهههه.. اومدیم و جور نشد؟!! بذار همه چیز روی حساب پیش بره...

این چه بلایی سر روح و روانش اومده؟!!

 

میشه این مسائل رو بازتر کرد... اونوقت همه مون مصداقش رو توی خودمون پیدا میکنیم...

نظم و نظام برآمده از تقوا چیه؟!!!

رابطه اش با تقوا چیه؟!!!

تقوا چیه؟!!!

 

خدایا... یعنی میشه من بتونم این مطالب رو ادامه بدم؟!!!

یعنی میتونم اون چیزی که توی دلمه بگم؟!!!

 

پرسشی دارم...

چند مطلب تو این روزا نوشتم اما منتشر نکردم...

بیانم راه بروز و ظهورش رو پیدا نمیکنه...

تصمیمی گرفتم با چند سوال شروع کنم... تا بعدش در ادامه مطلبی مجزا بنویسم (به شرط توفیق و همت)

چند سوال که همگی یک ماهیت دارن:

1_شاید هر کدوم از شما در تاریخ شفاهی ذهنتون اشخاصی رو بشناسید که در حادثه ای (تصادف ، جنگ ، زلزله ، سیل، بیماری، درگیری) اکثر اعضای عزیز خانواده اش رو از دست داده باشه... داغ خیلی از عزیزانش به دلش نشسته باشه...

تاریخ موارد این گونه کم سراغ نداره...

اما چرا؟!!!

چرا این همه سال و این همه انسان هر ساله عزادار امام حسین میشن؟!!!

چرا بدون اینکه هیچ کار رسانه ای و تبلیغی شده باشه اجتماعی چنین عظیم در اربعین عازم پیاده روی میشن؟!!

همه میدونم کار از حکومت و حکومت ها گذشته... تازه حکومت ها اگر مخالف نباشن سعی میکنن سهمی در این حرکت داشته باشن که اغلب هم با ورود بدشون کار رو خراب میکنن...

حکومت ها نه تنها نتونستن تاثیری در این امام حسین خواهی ملت داشته باشن بلکه اگر بخوان مانع هم بشن نمی تونن...

این همه انسانها در مقابل ظلم ایستادن... به فجیع ترین وضع کشته شدن... یا به شهادت رسیدن... اما چرا امام حسین علیه سلام ذکر لبها و دلها شدن؟!!!

معرفت به امام؟

من چنین برداشتی ندارم... خیلی از این عزاداران شاید خیلی هم شناختی در مورد امام حسین نداشته باشن...

اما نمی تونن شرکت نکنن...

این استقبال از امام حسین علیه سلام بر اساس معرفت به امام نیست...

اما اقبال هست واقعا...

منشأ اون مغناطیسی که این همه انسان رو میکشونه پای محافل حسینی کجاست؟!!!

من که عددی نیستم اما حتی علمای بزرگ هم در سرِ این مغناطیس حیرانن و سخنی ندارن... منم بنا نیست اسراری بگم...

نکته ای هست که میخوام برجسته اش کنم... تا مطلب بعدی رو بتونم بهتر بیان کنم...

.

.

یا سوال دیگه ام:

مگر بعد از پیامبر اسلام اکثر جماعت مسلمین (به غیر از عده ی قلیلی ، کمتر از انگشتان دو دست) سقیفه ای نشدن؟

23 سال زحمت پیامبر... بعدش 4 الی 5 نفر علوی...

عملا نزدیک به صفر...

اما ماند... و چه ماندنی؟!!!

چرا ماند؟!!

اسلامی که همین امروز که این همه شیعه و علوی داره... باز هم علمای علوی اش جرات نمی کنن هر حرفی از عقاید شیعه رو بیان کنن از ترس تکفیر شدن و به پا خاستن نزاع در همین اجتماع شیعی...

 

پس ماندن این اسلام و توسعه اش هم خیلی به علت معرفت مردم نیست....

چون واقعا در خیل عظیم این مردم زندگی میکنیم... خییییلی ها که مسلمان شناسنامه ای هستن فقط...

خیلی از مذهبی هاشون هم که... از ترس این مذهبی ها خیلی از اولیای خدا هنوز در خفا باید عقاید حقه شیعه رو بگن....

اما هر روز داره وسعت این دین در بین اجتماع بیشتر میشه...

چرا؟!!!

قبول دارم... پیامبر اسلام منطق داشت... بر اساس وحی سخن گفتن... نظام مند و محکم سخن گفتن... در وجه ظاهری کلامشون نمیشه خللی وارد کرد به لحاظ علمی... اما اکثر پیروانشون که اصلا در وادی این منطق نیستن... اصلا نمی دونن این چیزا رو...

 

چرا نه تنها ماند... بلکه وسعت هم پیدا کرد؟!!! و نه تنها وسعت پیدا کرد بلکه جریان ساز ترین جریان در جامعه بشری شده؟!!!

چرا؟!!

حرفای خوب داشت؟

مگه دیگر مکاتب حرفای خوب ندارن؟

تازه پشت اون حرفای خوبشون، قدرت رسانه ای کاملا برتر هم وجود داره...

چرا اسلام با این قدرت رسانه ای ضعیف داره فراگیر میشه؟!!



یاد ابن سینا افتادم...

شاگردش بهش گفت: استاد شما با این هوشی که دارین اگر ادعای پیامبری میکردین... مردم بهتون ایمان می آوردن...

ابن سینا چیزی نگفت:

شبی زمستونی که با هم خوابیده بودن... نیمه های شب شاگرد رو از خواب بیدار میکنه و میگه من خیلی تشنه ام... برو برای من از داخل چاه ، توی حیاط، آب بیار...

شاگرد میگه: استاد بیرون یخ بندان هست و هوا به شدت سرده کمی آب در داخل کوزه مانده از آون آب بنوشید...

در همین وقت صدای موذن از بالای منار بلند میشه و اذان میگه...

این سینا میگه: 400 سال پیش پیامبری اسلام رو به مردم عرضه کرد... امروز بعد از 400 سال این شخص توی این سرمای استخوان سوز میره بالای اون منار و اذان میگه... اما من امروز که در کنار تو که شاگردم هستی هستم و میگم برو برام از چاه آب بیار ، نمیری... 

حالا میدونی من چرا نمی تونم ادعای پیامبری بکنم؟

 

نمیدونم متوجه منظور ابن سینا شدید یا نه...

اما منظور ابن سینا همون جواب سوال های منه...

خوبه روش فکر بکنید...

تا من وقت و توفیق و همت پیدا کنم مطلب بعدی رو بنویسم...

مطلب کاملا اجتماعی هست... و کاملا مرتبط به حکومت... و حکومت جهانی... و نظم جهانی حکومت آخر الزمانی...



بذارید حالا که وقت امروزم رو گذاشتم برای این مطلب...

یه نکته دیگه هم بگم:

هر چی سطح نزاع خیر و شر بالاتر بره... شر در ظاهر بیشتر لباس خیر به تن میکنه...

چون خیر بر اساس فطرت مردمه و ترویجش و پذیرشش بین مردم خیلی راحت تره... پس شر و باطل برای اینکه بمونه ، هر چی سطح تقابل بالاتر بره بیشتر به خیر شباهت پیدا میکنه...

چرا؟

برای اینکه بتونه بمونه...

لذا اگر روزی دیدید جبهه باطل به جای ترویج فیلم های پرن... فیلم های عرفانی ساخت...

شما رو دعوت به عالم معنا کرد...

شریعت رو براتون تبلیغ کرد...

خودش هزاران مقاله بر علیه بی حجابی و فحشا و... نوشت، هم خوشحال باشید و هم ناراحت...

خوشحال از این جهت که سطح نزاع بالاتر رفته و ناراحت از این جهت که اگر بصیرت نداشته باشیم تشخیص خیلی سخت میشه...

چه اینکه دیدیم در سال 59 جنگ بین مومنین ما با بعثی ها بود که چندان اهل دین هم نبودن...

بعد از چند دهه مهم ترین جنگ جهانی بین مومنین با کسانی شد که اونها هم شعار شهادت داشتن... اونها هم حافظ قرآن بودن... فقط بغض اهل بیت رو در سینه داشتن...

و براتون بگم که الهی این حرف من درست نباشه اما جنگ بعدی بین کسانی خواهد شد که هر دو طرف نزاع سنگ حب اهل بیت رو بر سینه میزنن... بین همون مومنین ما و کسانی که اهل مودت اهل بیت هستن... 

پس هر چی جلوتر میریم سطح نزاع داره میره بالاتر...

سطح نزاع خیر و شر در ابتداء خلقت بالا بوده... نزاع بین شیطان و ملائکه بر سر سجده کردن روی مصادیق بوده... نه اصل سجده کردن...

ابلیسی در مصداق مشکل پیدا کرده بود که چند هزار سال عبادت در پرونده داشت...

 

خب نکته دوم هم این شد که در آخرالزمان، شر بسیار به خیر شبیه میشه...

یعنی لباسها یکی خواهد شد...

در ظاهر اشتراک خواهد بود...

دو لبه ی قیچی...

گفت: فلان پیشنهاد رو به صاحب فلان کارخونه دادم... طرح خیلی خوبی بود... فروشش خیلی میرفت بالا...

اما نمیفهمن... چرا اینا اینجوری هستن؟!!... بعد ادامه داد که: یکی به من میگفت: چرا طرح به این خوبی رو به اینها میگی؟!!! خودت دستگاه اجاره کن و اون طرح اقتصادی ات رو اجرا کن...

میدونی  ن. .ا!... مشکل من اینه که خودم پول ندارم...



من که سالها با این ایده پردازی هاش و رفتارهاش آشنا بودم و میدیدم سر اینکه ایده هاش رو قبول نمیکنن و اجراء نمیکنن و اون هم ناراحت میشه و هی از این شرکت به شرکتی دیگه میره و از این تغییر و جابجایی زن و بچه اش چقدر عذاب میکشن...

گفتم: دقیقا مشکل تو اینه که پول نداری... اگر خودت سرمایه داشتی یه مقدار محافظه کار تر میشدی یه مقدار صبور تر و مدبر تر میشدی... یه مقدار بیشتر اهل وفق میشدی... چون سرمایه نداری... یا بهتر بگم: چون سرمایه مال دیگران هست اینقدر بی پروا هستی...

این نترسیدن تو ، اصلا ممدوح نیست... این بی پروایی یک حسنه نیست... بهش افتخار نکن...

تا خودت رو اصلاح نکنی هیچ وقت مدیر خوبی نمیشی... هیچ وقت...



نقد من به بعضی از آرمان گرا ها و انقلابی ها همینه...

بدون هیچ تجربه مدیریتی ، اونقدر داغ و آتشین دم از عدالت نزنین...

یه زمانی یکی اونقدر هتاکانه در مورد یکی از زن های پیغمبر سخن میگفت که دیدم داره شان و منزلت آقا رسول الله زیر سوال میره... شروع کردم نقد کردن حرفهاش در مورد اون همسر پیغمبر... بحث خیلی طولانی شد...

آخرش بهش گفتم: ببین... کاری که تو با من میکنی اون صهونیست و وهابی نمی تونه با من بکنه... تو منو مجبور به دفاع از شخصی میکنی که واقعا در دلم ازش برائت دارم... و خدا به خاطر این تند روی ات ازت بگذره که منو در همچین موضعی قرار میدی... من و دفاع از زنی که خون به دل پیامبر کرد؟!!!!

چرا آدم رو وادار به این کار میکنید؟!!!

گاهی این آرمان گرا ها کاری میکنن که مثل منی از امثال حسن روحانی دفاع کنم... یا حضرت عبااااس... این کار رو نکنید با من؟!!!

من هم سال 92 و مخصوصا سال 96 به دوستام التماس میکردم به این بشر رای ندید به خاک ذلت میکشونه ملت رو...

داغی که رئیس جمهور شدن این آقا روی دل من گذاشت، شهادت حاج قاسم روی دلم نذاشت...

بعد آدم رو مجبور میکنن از این شخص و تیمش دفاع کنه...

 

چرا بعضی از آرمان گراها اینقدر بد آرمان گرایی میکنن؟!! 

غیر عملیاتی...

بدون هیچ درک مدیریتی...

بدون هیچ درکی از اقتضائات مدیریت

وانگهی وقتی هیچ اطلاعی از اصل مدیریت ندارن در مورد مدیریت اسلامی که دیگه نور علی نور میشن...

اینا یه تیغه قیچی بریدن حق در جامعه هستن...

و یه تیغه دیگه اش:

امان از وقتی که بعضی ها اصرار دارن در عقل تجربی بمونن... و بهش افتخار هم میکنن...

اینها هیچ مشکلی ندارن... فقط دیرتر میفهمن حقایق رو... وقتی که شاید جایی برای جبرانش نمونده باشه...

 

بچه ام توی مسئله ای گوش به حرف ما نمیداد... میخواستم به خانمم بگم شش ماه تحمل کنی حل میشه... سن اش که بالاتر بره متوجه این مسائل میشه...

بعد دیدم نه... این چیزی نیست که نشه با تربیت ، به بچه فهموند...

بعد دیدم کاری که تربیت با انسان نکنه، زمان همون رو به انسان تحمیل میکنه...

یعنی چی؟

یعنی اگر کسی در سن 20 یا 25 سالگی نفهمه ملاک های یک ازدواج درست چیه، به احتمال زیاد اگر اهل فکر باشه وقتی 40 سالش شد و دو تا هم بچه داره ، به صورت طبیعی میفهمه ملاک های درست برای ازدواج چیه... اما...

وا حسرتا...

قرار نبود ما انسانها مثل بقیه موجودات محترم، صرفا حیات طبیعی داشته باشیم... هان؟!

همه قصه زندگی انسان همینه...

خودتون و بچه هاتون رو محدود به عقل تجربی بار نیارید...

چنین اشخاصی همیشه از زمانه شون عقب میمونن... این اشخاص برای سیستم ولایی هزینه زا هستن...

هم آرمان گراهای بی تجربه ی بی پروا...

هم انسانهای تجربه زده...

 

اما گفتن بود...

Designed By Erfan Powered by Bayan