از تیر ماه سال 99 تا الان خیلی تلاش کردم برای تثبت دفتر کارم...
از وقتی حرفه ای تر به شغلم نگاه کردم تجربه های خیلی ارزشمندی بدست آوردم که هیچ وقت دانشگاه این تجربه ها رو به من نمیداد...
همه ی مقدمات رو فراهم کرده بودم که برج 6 امسال دل رو یکدله کنم و فقط بچسبم به دفتر کارم و دیگه حقوق بگیر جایی نباشم...
خانمم گفت قبل از اقدام یه مشورتی بکن...
گفتم به نظر من نیازی به مشورت نیست...
این سفر مشهد فرصت خوبی بود برای راهنمایی گرفتن... خانمم اومد پیشم و گفت الان فرصت خوبیه... بیا با هم بریم... مسئله کارت رو بگو...
رفتیم...
توضیح دادم که تجربه این سالهای شرکت خیلی برام مفید بود و الان توان این رو دارم که جدا بشم و ضربه ای بهم وارد نشه...
و کلی ضرورت های دیگه رو هم بیان کردم که چرا باید از این شرکت بیام بیرون...
از من پرسید:
اونجا بهت نیاز دارن؟!!
گفتم : بله... خیلی هم زیاد...
گفت: تو از شهر خودت برای معیشت مهاجرت کردی...
این شرکت توی زمانی که تو بهشون نیاز داشتی بهت فضا دادن... تجربه دادن... پا گرفتی...
الان که اونها بهت نیاز دارن انصاف نیست رها کنی... و به صرف اینکه خودت از جدا شدن آسیب نمی بینی بخوای جدا بشی، انصاف نیست...
انسان مومن، بی انصاف نیست...
بعد یقین داشته باش، بی انصافی توی زندگیت اثر میذاره...
خیلی برام عجیب بود...
اصلا شگفت زده شده بودم... و تا حالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم...
دوستی داشتم که خیلی برام محترم و مغتنم بود و دوستش داشتم...
شاید توی بعضی از مطالبم هم ازش چیزایی گفته باشم...
ایشون تاثیر خیلی ویژه ای داشتن در ورود من به درس و بحث ها و مخصوصا اون سالهایی که مباحثات منظم و مداوم داشتیم خیلی در شکل گیری منظومه فکری من موثر بودن و خیلی جاها اشکالات منو برطرف کردن...
چند روز قبل از عید وقتی خبر جدا شدن این دوست از جمع و البته تقابل این دوست با جمع خودمون رو شنیدم حسابی شگفت زده شدم...
این دوستم با دو برادرش و یک خواهرش و همه اینها با همسرانشون توی جمع ما بودن...
جالب بود که فقط خودش از جمع جدا شد و برادرها و خواهرهاش هنوز هستن...
وقتی برادرش منو توی مشهد دید با خوشحالی به طرف من اومد و گفت: انتظار داشتم هر کسی رو اینجا ببینم جز تو!!!
شاید برای مخاطبان من جدا شدن یک فرد از یک جمع موضوع عادی ای باشه اما برای من پر از ناباوری بود...
توی این دو هفته با موضوع کنار اومدم... و پذیرفتم که هر کسی یک آستانه ای داره...
کاش حداقل دلایل جدا شدنش یه مقداری عمیق بود...
خیلی مسائل بیخود و... از همه اش بوی تفرعون میاد...
چرا فلانی برای شورای شهر رفت... چرا به من نگفتین برم...
چرا وقتی رئیسی خواست مدیر معرفی کنن بهش... منو معرفی نکردید و ....
حالا کاش فقط همین اختلافات بود...
توهین به استاد و ...
چرا آخه؟
در کل نیاز بود که همچین شخصی اینطوری جلوی من پودر بشه... تا بیشتر روی خودم دقیق و عمیق بشم...
خدا عاقبت همه ما رو ختم بخیر کنه...
- يكشنبه ۷ فروردين ۰۱