مدتی هست حسی رو در خودم شدت یافته میبینم که برام جدیده...
البته من چند سالی این حس رو داشتم اما مدتیه شدید شده... و برای همین برام جدیده و حس میکنم باید براش ظرفیت سازی بکنم...
اون حس ، حس دلسوزیم نسبت به آدمهای اطرافم هست... خانواده... محیط کار... دوستان درس و بحثی و حتی استاد... و همین محیط مجازی...
اینها کسانی هستن که مستقیما باهاشون در ارتباطم... اینها به صورت خاص... و عموم مردم به صورت عام...
من به اندازه کافی ویژگی هایی دارم که موجب دافعه آدما نسبت به من بشه...
مثلا توی دنیای واقعی آدم بدقولی هستم... البته بدقولی ام واقعا عمدی نیست اما از شدت شلوغی ناچار بدقول هم میشم... یعنی زمانم کفاف کارهایی که ازم خواسته میشه رو نمیده...
نیروهای زیر دستم این بدقولی رو زیاد از من میبینن... خیلی بیشتر از خانواده ام... چون توی قول دادن ها اولویتم با خانواده ام هست بعد همکارام...
و این شلوغی و تمرکز کافی نداشتن موجب میشه گاهی تعاملم با نیروها خیلی کم و ساندویچی میشه...
مثلا توی 2 دقیقه فقط میگم سر فلان پروژه از شما چی میخوام و خیلی اوقات حتی نمیرسم براشون رفع اشکال کنم و خودشون مجبور میشن تصمیم بگیرن...
با وجود رفتارها و اقتضائاتی از این دست که میتونه موجب دافعه داشتن من بشه... اما میدونم خیلی از نیروها به خاطر وجود من توی اون محیط کار هستن و اگر من نباشم توی اولین فرصتی که پیدا کنن از اونجا میرن...
با نیروهای مرد تعاملم خیلی صمیمانه هست... با خانمها مقید به حدودم و اساسا هم صحبت هم نیستیم... اما برداشتم اینه که حسم بهشون منتقل میشه... هم آقایون هم خانمها...
نیروهام مثل بچه هام میمونن... مثل بذری میمونن که وقتی جوانه میزنن کلی حس خوب بهم میده...
مطلقا حس رقابت باهاشون ندارم.. بارها بهشون گفتم خیلی از اوقات توی بخش هایی از کار توانمندی ای که شما دارید من ندارم... چون من چند ساله درگیر مدیریت شدم و شما دارید کارهای تخصصی رو اجرا میکنید... شما جزئی تر از من با کار درگیر هستین و گاهی پیشرفت هایی دارین که من از شما یاد میگیرم...
من سرشتا انسان دلسوزی بودم... و حس دلسوزیم هم منتقل میشد به افراد... برای همین غالبا توی جمع ها مقبولیت پیدا میکردم...
اما مدتی هست که حس میکنم این حسم شدیدتر شده... طوری که حس میکنم اگر برای این غلظت از حس دلسوزی نسبت به اطرافیانم در خودم ظرفیت ایجاد نکنم در وهله اول به خودم آسیب میزنم... و وقتی خودم آسیب ببینم ممکنه به طرف مقابل هم آسیب برسونم...
حس دلسوزی و مسئولیت پذیری ای که نسبت به اطرافیان دارم باید دقیقا نسبت این حس با خدا و رضایت خدا مشخص بشه والا انسان رو فاسد میکنه...
من نسبت به انسانهای مجازی این فضا هم همین حس مسئولیت پذیری و دلسوزی رو دارم...
حتی نسبت به دوستان درس و بحثی که اغلب اونها رو بهتر از خودم میدونم...
و حتی نسبت به استادمون...
بحث بالاتر یا پایین تر بودن انسانها نسبت به خودم نیست... مثلا وقتی به استاد فکر میکنم میبینم منم نسبت به هدف ایشون شدیدا احساس مسئولیت دارم و در واقع هدف همه ی ما هست و لذا اتفاقاتی که در مسیر اون هدف می افته و مثلا گاهی اتفاقی که تلخی مسیر هست و میدونم دل استاد رو به درد میاره منم عمیقا متاثر میشم... دلم میسوزه... دوست دارم برم دلداری بدم...
جنس دلسوزی ها قدری متفاوته فقط...
غرض اینکه میدونم اگر این حس غلیظم رو مدیریت نکنم و براش ظرفیت سازی نکنم و نسبتش رو با خدا و رضایت خدا مشخص نکنم میشه باتلاق من...
شما هم برام دعا کنید...
حس خیلی خوب و قشنگی هست... اما اگر وجود خدا در این حس پررنگ نباشه از آدم موجود خطرناکی میسازه...
شاید سر فرصت توضیح بدم خطرش چیه... در یک کلام همین حس دلسوزی بدون خدا انسان رو به سمت شقاوت میبره...
تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...
- پنجشنبه ۱۳ مرداد ۰۱