سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

آتش بگیر

داستانی در مورد ملا محسن فیض کاشانی شنیدم که نمیدونم چقدر صحت داره... اما نکته ی نابی توش نهفته هست...

میگن ملامحسن در مورد نماز خوندن امام حسین علیه سلام در روز عاشورا و نگهبانی دادن و سپر تیرها شدن بعضی از اصحاب میگفتن که "اون اصحاب باید سپر تیرها میشدن چون جان امام از جان بقیه مهم تر هست و هر شیعه ای باید جان خودش رو برای امام فدا کنه... و در واقع اون اصحاب داشتن واجبی رو ادا میکردن..."

 

بعد از مدتی ملا محسن خواب میبنه که در صحرای کربلا حضور داره و امام در حال نماز خوندن هست و ملامحسن در حال نگهبانی دادن تا تیری به امام نخوره...

تیر اول به سمت امام میاد و ملا محسن دقیقا در لحظه اصابت تیر به خودش، کنار میکشه و تیر به امام برخورد میکنه...

تیر دوم هم میاد به سمت امام... باز هم مثل دفعه اول درست در لحظه اصابت تیر به ملامحسن، خودش رو کنار میکشه و تیر به امام برخورد میکنه...

همین داستان برای تیر سوم هم اتفاق می افته و دوباره تیر به امام میخوره و نماز امام تموم میشه...

ملامحسن نگاهی به امام میندازه و امام با عتاب به ایشون میفرمایند:

دیگه در مورد اصحاب من اینطوری نظر نده!!!



واقعا برام صحتش مهم نیست...

چون نکته نابی توش هست که خیلی به دلم نشست...

چرا نمی تونم کلمه ای براش پیدا کنم؟

فقط همین بیت به ذهنم میرسه:

 

احساس سوختن به تماشا نمی شود

آتش بگیر تا بدانی که چه میکشم

جالب اینجاست که حرف ملامحسن اصلا اشتباه نبود...

بر اساس اصول حرف زد...

اما مستوجب عتاب امامش شد که : دیگه در مورد اصحاب من اینطور نظر نده...

هی میخوام توضیح بدم اما میترسم خرابش کنم...

چجوری بگم؟

 

بچه های ما توی جلسات مباحثات یک رویه ای داشتن...

یک قانون نا نوشته...

اهل توصیه های اخلاقی نبودن خیلی...

خیییلی به ندرت پیش می اومد اگر کسی توصیه ای اخلاقی میکرد...

چرا؟

اتفاقا چون جمع هم مباحث های ما هم استاد دانشگاه و هم بنا و کارگر و هم راننده تاکسی و هم دانشجو حضور داشتن... اینطور نبود که رفتار همه بچه ها بی نقص باشه...

اما از توصیه های اخلاقی برحذر بودن...

حداقل اون بچه هایی که همه میدونستیم خیلی بیشتر اهل رعایتن...

یه بار علتش رو از یکی از بچه ها پرسیدم:

گفتم برخی رویه ها و اتفاقات توی جلسات هست که بهتره تذکری داده بشه... چرا شماها چیزی نمیگید؟

گفت: اگر اون اتفاقات موجب اختلال در سیر مباحثات بشه یه جوری به طرف میرسونیم که اون موارد رو اصلاح کنه...

اما در غیر این صورت... اگر هدف تغییر و تاثیر گرفتن خودِ اون شخصی هست که رفتار اشتباه داره چرا عجله کنیم؟

چرا راحت ترین راه یعنی تذکر لسانی رو در پیش بگیریم؟

وانگهی یکی از سخت ترین کارها اینه که آدم بخواد به کسی توصیه اخلاقی بکنه... چون اگر خودت شانیت اون توصیه کردن رو نداشته باشی توصیه کردنت نه تنها اون شخص رو هدایت نمیکنه... بلکه خودت رو هم تنزل میده...

اونجا هم که گفتم اگر روند مباحثه رو مختل کنه یه جوری بهش میرسونیم... از سر اضطرار هست... والا همون گفتن هم برای ماهایی که باید بگیم خیلی عذاب داره...

 

اینکه ما بر اساس منطق صرف و محاسبات ریاضی گونه صرف در مورد حق و باطل نظر بدیم اثرات مطلوبی نخواهد داشت...

 

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...

علامه طباطبایی در مورد شهدای کربلا میفرمایند:
شهدای کربلا مستمیت بودند...
مستمیت در لغت یعنی کسانی که خواهان مرگ هستن... اما به معنای روان و واقعیش یعنی شهدای کربلا از اعماق قلبشون میخواستن فدای امام حسین علیه سلام بشن...
"دوست داشتن" برای امام بمیرن...

ببینید تفاوت نگاه علامه طباطبایی رو با ملا محسن...
چه چیز موجب میشه علامه طباطبایی در مورد شهدای کربلا به مسئله عشق و جان دادن برای معشوق برسه اما ملا محسن به ادای یک واجب از سوی شیعیان... (البته ملا محسن هم انسان عظیمی هستن... احتمالا این خواب رو در سنین پائین تر دیدن... شان ملا محسن خیلی بالاست)

توضیح اینکه چه چیز علامه طباطبایی رو به این نگاه میرسونه برام خیلی سخته...
تلاشم رو تا اینجا برای بیانش کردم... ان شا الله اون چیزی که باید بیان میشد یا دریافت میشد شده باشه...
خسته تون نکنم...

سلام علیکم

صحت این نکته به‌صورت حسی کاملاً دریافت می‌شود، اگرچه توضیح منطقی آن دشوار باشد.

خدا خیرتان دهد!

سلام علیکم و رحمة الله
ممنون بابت نظرتون...

چقدر خوب بیان کردین...
ماجور باشید الهی...

دوستان سلام

ن. .ا هستم... 

بعد از اینکه 24 مرداد توی این قسمت حیاط خلوت 

https://gamedovom.blog.ir/page/%D8%AD%DB%8C%D8%A7-%D8%AA-%D8%AE%D9%84%D9%88%D8%AA 

چند خطی نوشتم دیگه به مرکز مدیریت وبلاگ سر نزدم...

و چند روز پیش که مراجعه کردم دیدم رمز ندارم... گمش کردم...

لذا دیگه نمیتونم به این وبلاگ برگردم...

 

به مرکز مدیریت این وبلاگم که با آدرسش نظر گذاشتم دسترسی دارم...

جهت اطلاع مخاطبان بزرگوار،من توی این وبلاگ نمی تونم به هیچ نظری پاسخ بدم

 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan