سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

قصه های یک پدر برای فرزندش...

یکی بود یکی نبود

زیر گنبد کبود

غیر از خدای مهربون

هیچکی نبود...

توی یه جنگل سبز...

پشت یک کوه بلند...

توی یک مزرعه سبز و قشنگ...

که یک رودخونه زلال و پر آب، خیلی آروم از کنارش رد میشد....

 

 

فرزندم :

این شروع تمام قصه هایی بود که هر شب برایت میگفتم... تا تصویری از بهشت را در دلت بیندازم و تو را نسبت به آن متمایل کنم...

و در بیش از نود درصد قصه هایم اگر برادری محور قصه بود اسم شخصیت ها حسن و حسین بود... یا حسین و عباس بود...

مثلا میگفتم:

"حسین همینطور که بازی میکرد افتاد توی یک چاله ی کوچولو... و پاش گیر کرد... و داد میزد یکی بیاد کمکم کنه...

کسی نیست که کمکم کنه؟

بعد داداش کوچولوش عباس صداش رو شنید و بدو بدو بدو رفت پیش داداش حسینش گفت چی شده داداشی!!!... چی شده داداش حسینم!!!... الان کمکت میکنم..."

یا اگر بحث معلم و شاگرد بود اسم شخصیت های من محمد و علی بود... یا اگر بحث خواهر و برادری بود اسم شخصیت های حسین و زینب بود... یا عباس و زینب بود...

اگر موضوع قصه ام پدر و فرزندی بود اسم شخصیت های من رضا و جواد بود... یا علی و زینب بود...

اگر موضوع قصه های من دوری مادر و فرزندی بود اسم شخصیت های داستانم فاطمه و مهدی بود...

 

فرزندم من برایت قصه ای نگفتم که شخصیت های داستان چند انسان باشند و من نخواسته باشم به صورت غیر مستقیم حب اهل بیت را در دلت نهادینه کنم...

و الان بعد از چندین ماه که برایت قصه میگویم تا شروع میکنم به:

یکی بود یکی نبود...

آنقدر ابتهاج در چهره ات نمایان میشود که انگار خواب از چشمانت میپرد...

وقتی به ترسیم بهشت میپردازم: توی یک جنگل سبز...

خودت هم با من تکرارش میکنی و حتی اگر نگویم این توصیف را انگار قصه ای برایت نگفتم...

.

.

میگویند حق متعال انسان را با آرزوهایش امتحان میکند...

از خدا میخواهم هیچ وقت اینطوری امتحان نشوم که فرزندانم در مسیری غیر از مسیر اهل بیت گام بردارند...

تفاوت و اشتراک انسانها

فرزندم :

انسانها یک وجه اشتراک انکار نشدنی دارند

و یک وجه تفاوت برجسته...

اشتراکشان این است که هیچ انسانی هرگز میل به عاشق شدن رهایش نمی کند...

و افتراقشان به این است که عده زیادی از انسانها این توانمندی را دارند که خودشان را فریب بدهند که همچین میلی ندارند و عده کمتری شجاعت این را دارند که با این میلشان روبرو میشوند...

از این عده ی کمتر، عده قلیلی هم این میل را بدرستی میشناسند و میتوانند این میل را مدیریت کنند...

اینها غریب میشوند...

اما...

نه تنها در صراط هستند...

بلکه عینِ صراط میشوند...

اهمیت درک مدیریتی در خودسازی

فرزندم:

از یک جایی به بعد سعی کردم درک مدیریتی ام را افزایش بدهم...

فقط میتوانم بگویم آنقدر یافته هایم شگفت انگیز شد که از شدت حرفهایی که در این زمینه دارم ، به بی حرفی افتاده ام و نمی توانم چیزی برایت بنویسم...

امروز تصمیم گرفتم اهمیتِ بصیرت و نشانه شناسی در مدیریت و درک مدیریتی را برایت باز کنم... البته به اجمال...

یک زمانی مقام معظم رهبری میفرمودن: اوایل که تصمیم گرفتیم کشور را هسته ای کنیم حتی دانشمندان هسته ای کشور با نامه و حتی حضورا به من میگفتند این کار شدنی نیست... 

ایشان میفرمودند: من اما ناامید نبودم... خوش بین بودم...

برای یک مدیر مطلع شدن از ظرفیت ها خیلی اهمیت دارد... و این اطلاع را هم از راه خبرهایی که از راه های مختلف میگیرد کسب میکند...

چطور مدیری مثل مقام معظم رهبری ، در شرایطی که متخصصان امر، خبر میدهند نمی شود... تحلیلش این است که : میشود... چطور؟

اصلا درست نیست در این شرایط بگوییم ایشان علم غیبی داشتند... نه...

 

ایشان یک مدیر بودند و آن متخصصان از مدیریت چیزی نمی فهمیدند... تحلیلهای رهبری از اخباری که بدست می اوردند بسیار جامع تر از تحلیل های متخصصین و دانشمندانی بود که در دل کار بودند...

حتما رهبری هم در همان مقطع ناتوانی را دیدند... همان چیزی که دانشمندان میگفتند... اما شاید ناامیدی را در دل و رفتار برخی محققین و جوانانِ متخصص ندیدند... این نشانه کافی بود تا ایشان یقین داشته باشند که میشود...

تحلیل جامع چگونه اتفاق می افتد؟

به این سوال بیاندیش عزیزم...

 

خبرهای واقعی از جامعه، بخشی از تحلیل یک مدیر را تامین میکند... بخش اعظمش نشانه هایی است که یک مدیر در دل همین خبرها میبیند اما دیگرانی که درک مدیریتی ندارند نمی بینند...حتی نشانه شناس شدن خبرهای غیر واقعی یا اغراق آمیز را خیلی راحت برایت رسوا میکند...

 

نشانه شناسی ، معرفتی است که هر مدیری باید کسب کند... بلکه هر انسانی باید کسب کند...

مثلا یک مدیر ، اگر بخواهد اشخاصی را برای تبلیغ دین انتخاب کند... ممکن است به تَنبل نبودن آن مُبَلِغ بیش از فن بیان و تسلط علمی اش بها بدهد... معنای این حرف این است که ممکن است کسی که فن بیان فوق العاده ای دارد و تسلط علمی جامعی دارد و در مسیر درست هم گام برمیدارد اما تنبل است را از حق تبلیغ محروم کند...

خطر انسان تنبل برای تبلیغ قابل چشم پوشی نیست... این را علمِ نشانه ها به او میگوید...

 

فرزندم:

نشانه ها را بشناس...

کسی که بدون نشانه شناسی به ظاهر واقعییات اکتفاء کند مدیر خوبی نمی شود... و این را یک انسان غیر دیندار اما مدیر هم درک میکند...

وقتی درک مدیریتی پیدا کردی... آنوقت میفهمی رذایلت ممکن است تو را از چه چیزهایی محروم کند...

اصلا دیگر نمی توانی رذایلت را تحمل کنی... مثلا وقتی مقایسات نابجا داری میفهمی که در دولت امام زمان هرگز فلان خدمات را نمی توانی انجام دهی...

وقتی اخلاقت به گونه ای است که نیمه خالی لیوان را بیشتر می بینی هرگز مسئولیت به تو نمی دهند یا هرگز در امور مهم از تو نظر خواهی نخواهند کرد و تو را مشارکت نمی دهند...

یا ترس از ملکاتت باشد، هرگز در بسیاری از وادی های اجتماعی راهت نمی دهند...

یا اگر تکبر داشته باشی...

اگر حسادت بورزی...

اگر...

فرزندم درک مدیریتی ات را افزایش بده.... تا بتوانی هدفمند تر خودسازی کنی...

تا امام زمانت بتواند روی تو حساب کند...

 

آفت ذهن گرایی

فرزندم:

انسانهای ذهن گرا ، در زندگیشان شکست را زیاد تجربه میکنند... و ذهنشان همان قبری است که در آن دچار فشار قبر هستند اما تا رها شدن از این فشار باید مقدماتی را فراهم کنند...

انسانهای ذهن گرا کسانی هستند که دنیای ذهنی ای برای خودشان می سازند اما این دنیا با عالم واقعیت خیلی فاصله دارد... به مرور در هر سنی با تناقضات این دو دنیا (دنیای ذهن و دنیای عین) مواجه میشوند و هر بار به گونه ای شکست را تجربه می کنند...

من هم در برهه ای دچار این ذهن گرایی بودم و یقینا هنوز هم کامل از آن رها نشدم... سالهاست متوجه این قضیه شدم و در تمام این سالها تلاشم بر رهایی از این ذهن گرایی بود... قدرت اندیشه انسان اگر به سمت ایده آل سازی غیر حقیقی و غیر حِکمی برود یقینا انسان را دچار خسران یکند...

بزرگترین ضربه ای که میزند این است که عمر انسان را هدر میدهد... مثلا تصمیمی که می توانست در  18 سالگی بگیرد ممکن است در 30 سالگی بگیرد... لذتی که میتوانست در 20 سالگی ببرد در 35 سالگی میبرد...

من با مطالعات فلسفی ام متوجه ذهن گرایی ام شدم... دقیقا فلسفه غرب برای من نماد فیلسوفانی ذهن گراست و فلسفه و حکمت اسلامی برایم نماد عینیت گرایی است...

ذهن گرایی ابتلائی است که اکثریت غریب به اتفاق انسانها دچارش میشوند... و واقعا احتیاط کردم و نگفتم تمام انسانهای غیر معصوم از جهنم ذهن گرایی باید عبور کنند... یعنی عقیده خودم این است که انسان غیر معصومی نیست مگر اینکه از این کُتَل عبور میکند... البته اگر همت داشته باشد عبور میکند... اکثر انسانها دچارش میمانند...

برای مثال چند نمونه از انسانهای ذهن گرا نام میبرم تا بدانی اغلب مردم ذهن گرا هستند...

انسانهایی که از ترس تامین نکردن معیشت خانواده ازدواج نمی کنند دهن گرا هستند

انسانهایی که از ترس تامین نکردن معیشت فرزند ، کم فرزند آوری می کنند ذهن گرا هستند...

انسانهایی که از ترس از دست دادن و روی زمین ماندن اهدافشان ازدواجشان را به تاخیر می اندازند ذهن گرا هستند...

انسانهایی که دنبال همسری ایده آل بدون در نظر گرفتن تشخص خود، هستند ذهن گرا هستند... اساسا انسانهایی که مقوله ازدواج خیییلی برایشان برجسته است ذهن گرا هستند...

و حتی انسانهایی که دونِ شان خودشان ازدواج میکنند دچار ذهن گرایی شدند...

انسانهایی که حسادت میکنند ذهن گرا هستند...

انسانهایی که بخل میورزند ذهن گرا هستند...

انسانهایی که وسواس (در انواع مختلفش) دارند ذهن گرا هستند...

 

 

میبینی؟!!!

گویا انسانی باقی نمی ماند مگر اینکه ذهن گرا است...

 

فرزندم انسانهای ذهن گرا مدیر اسلامی خوبی نمی شوند... شاید مدیر منظمی بشوند... و نظم را در زیر مجموعه شان حاکم کنند اما مدیر اسلامی خوبی نمی شوند... مدیر اسلامی فقط به دنبال اداره آن مسئولیتی که به دوشش میگذارند نیست... علاوه بر آن باید انسانهای تحت نظر خودش را هم اداره کند...

اداره انسانها به مراتب سخت تر و پیچیده تر از اداره یک کار است... مخصوصا که نگاه اسلام به انسان ، نگاه بسیار والایی ست...

برای اینکه از ذهن گرایی رها شوی تلاش بکن تا لحظه هایت را دریابی...

واجبِ هر لحظه ات رو تشخیص بده و با تمام قلبت انجامش بده... اگر واجبِ لحظه ات بازی کردن با کودکت است جوری با کودکت بازی کن که انگار کار دیگری در دنیا وجود ندارد...

اگر واجب لحظه ات غذا خوردن است... جوری مشغولش شو که انگار مسئله دیگری در جهان وجود ندارد...

خلاصه اینکه به واجباتی که در عالم واقع با آن مواجه میشوی ارتباط برقرار کن...

وقتی حقیقتا با عالم واقع ارتباط عقلانی برقرار کنیم ، حق متعال را با اسم الظاهرش ملاقات خواهیم کرد...



در اولین فرصت نظرات قبلی پاسخ داده خواهند شد

حرف های راستِ کجی افزا

فرزندم:

 

راست میگویند که اگر همسری انتخاب کنی که زیبایی اش به دلت ننشیند ممکن است دچار مقایسه شوی بین زیبایی همسرت با زنان و دختران دیگر... و این شیطان است...از شیطان بر حذر باش...

راست میگویند که اگر همسری انتخاب کنی که آداب معاشرت و اجتماعی اش به دلت ننشیند ممکن است دچار مقایسه همسرت با دیگران شوی...

از شیطان بر حذر باش... 

راست میگویند که اگر همسری انتخاب کنی که اخلاقش به دلت ننشیند ممکن است دچار مقایسه شوی...

از شیطان بر حذر باش...

راست میگویند که اگر همسری انتخاب کنی که همت و عزمی در خور نداشته باشد ممکن است دچار مقایسه شوی...

از شیطان بر حذر باش...

راست میگویند که اگر همسری انتخاب کنی که درکش به سطح تو نرسد ممکن است...

از شیطان بر حذر باش...

راست میگویند که اگر همسری انتخاب کنی که ویژگی های جنسیتی اش ...

از شیطان بر حذر باش...



 

 

اما فرزندم: یک حرف راست را هم من میخواهم به تو بگویم... باید این حرف راستِ من را با حرفهای راست دیگران جمع کنی و به آن بیاندیشی...

اگر همسرت تمام محاسنی که در بالا ذکر شد را هم داشته باشد باز هم هیچ تضمینی وجود ندارد که دچار مقایسه همسرت با دیگران نشوی...

 

با جمع کردن این حرف راست من با حرف راست دیگران به چه نتیجه ای میرسی؟!!!

اینکه فرع و جزئیات را بدون مبانی و اصول به تو بگویند خودش شیطانی است...

برای اینکه از این مقایسات شیطانی در امان بمانی باید نور عقل و ایمانت قوی شود... باید متوجه حکمت کمبود ها بشوی...

برای اینکه متوجه حکمت کمبود ها و حتی نعمت ها شوی باید خودت را بیابی... تا خودت را نیابی هیچ کتابی و هیچ تئوری نجات بخشی برایت وجود ندارد...

حتی اگر تمام حسن ها را یکجا در وجود همسرت بگذارند مانع از وسوسه شیطان و مقایسات باطل در وجود تو نمیشود...

 

 

مثلا برای بهره ی احسن جنسی زوجین کلی دستورات جزئی به طرفین میدهند که مرد فلان مراقبت های فیزیکی را داشته باشد... زن فلان مراقبت های فیزیکی را داشته باشد و...

همه هم درست است...

اما تا وقتی اصل را به تو نگویند... تمام این حرف های درست عین شیطنت است...

اصل در بهره احسن جنسی بردنِ مرد، کنترل نگاهش در مقابل زنهای دیگر است... غضِ بصر است... برای زن هم همین قاعده وجود دارد... 

کسی که این اصل را به تو نفهماند و بر رعایت مسائل ظاهری و فیزیکی تاکید کند (که درست هم هست) شیطان وجود تو را رجم نکرده... در زمین شیطان بازی میکند...

 

فرزندم در این مسائل تا نور عقل و ایمان پا به میدان نگذارد، هر کاری کنی بازیچه دست شیطان هستی...

مادرم همیشه تکه کلام حکیمانه ای دارد و میگوید:

یا مرد باش یا در رکاب مرد باش...

ساده ترش میشود یا عاقل باش یا در معیت یک عاقل باش...

یا ولی الله شو یا در معیت یک ولی الله قرار بگیر...

برای رجم ظلمت نیاز به نور داریم...

نور را جستجو کن تا از شیطان بر حذر باشی

 

Designed By Erfan Powered by Bayan