سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

مادر

از قبل میدونستم حضرت علامه حسن زاده بسیار به مادرشون ارادت دارن...

و این ارادت صرفا یه ارادت غریزی نبود...

ایشون بارها میفرمودن مادر من اهل ولایت بودن و من از مادری پاک و اهل ولایت شیر نوشیدم...

مادر ایشون توی سن 27 سالگی وقتی که علامه فقط 7 یا 8 سال داشتن از دنیا رفتن...

و علامه میفرمودن اگر کسی یه فاتحه برای مادر من بخونه منِ حسن زاده با هر چقدر آبرویی که نزد خدا دارم قربان اون شخص میشوم...

 

چند روز پیش یه صوتی از یکی از شاگردانشون میشنیدم که میگفتن یک بار که نزد علامه بودم ایشون با بغض و حزن سنگینی میفرمودن اونهایی که با اعتقادات من مخالفت هایی دارن به مادرم تهمت میزنن و توهین میکنن... مادر من غرق در ولایت اهل بیت بود... با مادر من چکار دارن؟!!



اما اینها رو گفتم که برسم به این حرف...

توی مستندی که در شبکه قرآن از ایشون پخش میشه این شبها...

پسرشون میگفتن... علامه وقتی 7 سالشون بود شبی خواب میبینن که دو پرنده در دستانشون هست و یکی از پرنده ها پرواز میکنه و از دستش جدا میشه... فردای اون روز به مکتب یا مدرسه میره... به شهر آمل...

توی شهر آمل به ایشون خبر میدن برگرد به روستا و به مادرت سر بزن... مادرت حال خوبی نداره و مریض هستن...

از آمل تا اون روستا با ماشین 45 دقیقه راه هست ... اون کودک 7 ساله ناگهان یاد خوابی می افته که شبش دیده بودن... و اضطرابی به وجودشون می افته و از آمل تا اون روستا رو یک نفس میدوه...

وقتی میرسه میبینه مادر از دنیا رفتن...

 

نمیدونم چرا این قسمت از مستند اینقدر حالم رو آشوب کرد...

انگار رفتم به 7 سالگی علامه و کلی با ایشون گریستم...

علامه در نوجوانی هم پدرشون رو از دست دادن...

 

عزیزم...

چجور در ابتدای راه غریب شدی...



میفرمودن آیت الله جوادی آملی آیت نهار هستن و علامه حسن زاده آملی آیت لیل...

در اون روستای دور افتاده هم مدفون شدن...

توی خونه خودشون... کنار همسرشون...

حیات و مماتشون همه در گمنامی ظاهری...

چیزی که خودشون همیشه دوست داشتن...

Designed By Erfan Powered by Bayan