سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

حیا-ت- خلوت

401.05.24

تصمیم گرفتم از امروز تا روز چهل و هشتم مطلبی ننویسم

من به نوشتن نیازمندم... میدونم چرا اینطورم... این نیاز رو از توابع تشخص و مزاجم میدونم... لذا قصد جنگیدن با این نیازم رو ندارم...

اما دوست ندارم اسیر این مصداق در نوشتن (وبلاگ) باشم...

تا چهل و هشتم که روز تولد قمری منه نمی نویسم... البته ان شا الله که ننویسم...

و ان شا الله بعد از اون در فرصتی مناسب مطلبی خواهم نوشت...

اون نیازم اصلا چیز بدی نیست اما اسیر مصادیق بودن با حریت و آزادگی انسان منافات داره...

باید این نیاز رو به طرق دیگه هم بتونم پاسخ گو باشم...

الهی به امید تو...

 

98.09.17

از بین تمام نوشته های این وبم نوشته های این پوشه پر دغدغه ترین نوشته هام بوده... که خوشبختانه هیچ توجهی از سوی مخاطب نشد :)... حتی یه بار نظر سنجی هم گذاشتم... توجه همه به سمت همه چیز بود به غیر از این پوشه :))  این نوشته ها فقط یک سکانس بوده که ضعف و قوت هایی داره... فیلمنامه یا نمایشنامه یا رمان یا هر چیزی از این دست بخشی از مقوله ای به نام "قصه" هستن... ما در حکومت اسلامی نیاز به قصه پردازی های مطابق با تکوین و متعالی داریم...

قصه نویسی کار یک هنرمند یا نویسنده ی صرف نیست... علاوه بر اینها قصه نویس باید یک حکیم باشه... هیچ وقت توی این سالها این دغدغه رهایم نکرد... هیچ وقت...

واقعیت اینه که چند روزی هست که حس ادبار غیر قابل وصفی از نوشتن مطلب در این محیط دارم... نمیدونم چرا.. اما فعلا تصمیم بر ننوشتن دارم... شاید فقط خوندم وب دیگران رو و گاهی نظری بذارم...

98.09.01

معتقدم کسی که میگوید حقم را بده تا کار انجام دهم هرگز بدرد کار نمی خورد... و هرگز راضی نمی شود...

اما کسانی که میگویند کار می کنم تو هم حقم را میدهی انسانهای موفقی میشوند...

98.08.30

عجب عاشق کشی ای شاهد کل

به کار خویش غوغا میکنی تو...

اگر خواهی کشی حکم تو حکم است

ز حکم خود چه پروا میکنی تو...

از این نالیدن و سوز و گدازم

تو خود دانی چه با ما میکنی تو

ز درد و گریه ام شادم از آن روی

به حال من تماشا میکنی تو

شنیدم هر که را این گونه درد است

طبیبی و مداوا میکنی تو...

98.08.26

همه دارن در پیکر جامعه درد کشیدنها رو میبینن... از بی مدیریتی ها و بی تدبیری های مسئولین گرفته تا فقر و انحراف فرهنگی مردم و ... بعضی ها با دیدن دردها به همه چیز شک میکنن...

و اینها خیلی زیادن...

و من در تمام این مدت دست یک طبیب توانمند رو دیدم که با تیغ جراحی اش مشغول عمل جراحی بر روی این پیکر هست...

یا شافی، این پیکره رو درمان کن...

 

۲۴ آذر ۱۵:۴۰ سربازِ روزِ نهم

سلام

چون فونتشون خوب نبود توجه نشد:)

سلام
چیزی رو از دست ندادی رفیق
Designed By Erfan Powered by Bayan