سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

ندای هل من ناصر در وادی هنر

فرزندم:
در عصری قرار داریم که به موازات روحانی و حوزوی بصیر و آگاه و فعال، برای تبلیغ دین و ولایت محوری، باید هنرمند خلاق و متعهد و ولایت مدار و آگاه و بصیر و دین شناس داشته باشیم... نیاز امروز بشریت به بیان هنرمندانه ی دین و حقایق الهی بیش از هر زمانی است...
امروز دقیقا به همان اندازه که یک طلبه بصیر و دین شناس و ولایی سرباز امام زمان محسوب میشود یک هنرمند دین شناس و فعال و خلاق هم سرباز امام زمان محسوب میشود...
دردها در وادی هنر فراوان است... و ورود به این وادی حتی بیش از وادی حوزه علمیه نیاز به اعتدال مزاج دارد... چون جو غالب در محیط های هنری بسیار غیر الهی است... وضعیت روابط نامحرمان با هم بسیار پریشان و غیر دینی است... طوری که صحنه هایی که من در برخی کلاس های دانشکده های هنر میدیدم نمی توانم بیان کنم... شرم دارم... دیگر خانه های دانشجویی سر جای خود...دیگر از شب نشینی دختر ها و پسرها با هم در خانه های دانشجویی و بعدش چیزی نمی گویم... آیه یاس خواندن با مزاج من سازگار نیست... و اصلا درد من اینها نیست... درد من این است که محیطی که تا این حد به قهقرا رفته باید توسط جوانهایی مذهبی و اهل ولایت ترمیم شود و در خدمت امام زمان و نایب بر حقش قرار گیرد اما مذهبی ها اساسا و غالبا در مواجهه با محیط هنر دو رویکرد دارند:
یا خود رستم پنداری میکنند و بی مهابا وارد میشوند و در محیط استحاله میشوند و امثال محسن مخملباف از دلشان بیرون می اید یا از ترس از دست دادن آخرتشان وارد عرصه نمی شوند و از بیرون گود فریاد میزنند که "لنگش کن"
تنها عده ی قلیلی هستند که صدف گونه عمل میکنند و وارد گود میشوند و فرهنگ بسیار غرب گرایانه محیط استحاله شان نمی کند و در نهایت غربت فعالیت میکنند... و دُرّ تحویل اجتماع میدهند... اما بدان زندگی این افراد بسیار در مشقت میگذرد... شاید خودشان بتوانند تناقضات محیط را با اهدافشان حل کنند اما اغلب از سمت خانواده هایشان درک نمی شوند و نوعا وارد وادی موت اسود میشوند... موت اسود همان موتی است که شخصی در راه دین و حقیقت آبرویش را بدهد... که این موت بالاتر از موتی ست که در راه دین خون و جان بدهد...

امروز عرصه نبرد مجاهدانی میخواهد که خود را برای موت اسود آماده کرده باشند... اگر صبر و همت و عزم راسخ  و ایمان محکم و قلبی و عقلانی نداشته باشی هرگز نمی توانی وارد این وادی شوی...
به عنوان کسی این را به تو میگویم که بسیاری از سختی هایش را چشیده ام... موانع اش مانند موانعی ست که یک فیلسوف برای شهود یافته های عقلانی اش باید از سر بگذراند... و هاجر گونه از پس تمام سعی جان فرسایش خسته و نیمه جان و مستاصل و مضطر به سوی اسماعیلش بازگردد و بعد از ان همه دشواری ببیند آبی که در صفا و مروه جستجویش میکرد از زیر پای اسماعیل جوشیده...

بی اغراق میگویم که یک همچین وادی ایست...
امروز ندای هل من ناصر ولایت در این وادی بلند است...
Designed By Erfan Powered by Bayan