سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

متاع الی حین

هادی: آخه پدر من ، شما هم به من حق بده... دوست ندارم توی این سن و توی این سطح تحصیلاتی ام از شما حقوق ماهیانه بگیرم و زندگی مشترک خودم رو اداره کنم... همش یکسال دیگه ارشدم رو میگیرم... نهایتش یک سال بعد ارشدم هم تکلیف این پروژه هایی که داریم با استادمون برای اون شرکت دانش بنیان کار میکنیم به یه سرانجامی میرسه... ما هم از این بلاتکلیفی بیرون میاییم... اونوقت به روی چشم... میشه اون موقع به ازدواج فکر کرد...

مادر: "کاسه زیتون را از آشپزخانه به روی سفره می آورد و کنار هادی میگذارد و با نگاهی به ساعت دیواری میگوید:" مادر تا اذان خیلی وقت نمونده... حرف که میزنی غذات رو هم بخور...

پدر: "یک لیوان آب برای خودش میریزد و آب را میخورد و بشقاب خودش و همسرش را که خالی شده را روی هم میگذارد در همین حین میگوید:" هادی جان ازدواج مسئله ای نیست که من بخوام به تو تحمیل کنم... وظیفه ام هست که بهت بگم... خدا تو رو مختار افرید...من گفتم تا تکلیف تحصیل و پروژه هایی که مشغولش هستی مشخص بشه خودم خرجت رو میدم بی منت... تو فرصت عمر رو از دست نده... ازوداج کن... بعدش هم خدا رزاقه... کارت جور میشه... حالا میگی دوست نداری دستت توی جیب پدرت باشه... خب خودت به فکر یه شغل موقت کم دردسر باش تا تکلیف شغلت مشخص بشه... مثلا چند بار بهت گفتم انبار به اون بزرگی اونجا بدون استفاده افتاده... میتونی توی اون فضا قارچ پرورش بدی و بفروشی ، میتونی توی..

هادی: " با نگاهی متعجب و پر از اکراه به پدر میگوید:" بابا تو رو خدا دست بردار... پرورش قارچ چیه؟!!! اصلا من نمیفهمم من اگر دو یا سه سال دیگه ازدواج کنم آسمون به زمین میاد؟!! " وسط دعای سحری که از رادیو در حال پخش است گوینده اعلام میکند: شب زنده داران کوی دوست، فقط پنج دقیقه تا اذان صبح فرصت باقیست و دوباره صدای ملایم دعای سحر فضا را پر میکند _ هادی نگاهی به بشقاب دست نخورده اش میکند و چند قاشق خورش روی برنجش میریزد"

پدر: پسرم تو که بحمدلله درک خوبی داری و میدونی مسائلی مهم تر از کار و تحصیل وجود داره که اگر فرصتش رو از دست بدی دیگه اون فرصت برنمیگرده... همین الان هم سن ازدواجت رفته بالا... مسائلی در زندگی مشترک وجود داره که اگر در سن بالا واردش بشی هضم اون مسائل برات سخت میشه... مخصوصا برای ما مردها...

هادی: " با بی میلی قاشقی غذا به دهانش میگذارد و با نگاهی آرام به پدر میگوید" بابا انصافا حرفتون رو درک میکنم راست میگید... اما خب چکار کنم... الان خودم رو وارد استرسهای زندگی مشترک بکنم همه رشته هام پنبه میشه...

پدر: رشته هات پنبه نمیشه بابا... بلکه تلاشهات برکت پیدا میکنه... اون کسی که میگه رشته هات پنبه میشه شیطانه... محاسبات وهم و خیالی هست که تحت ولایت عقل نیستن... "نگاهی به ساعت میکند و میگوید:" چرا نمی خوری؟... روز بلنده!!، اذیت میشی...

مادر: واقعا همین طوره... شیطان چون خودش دور شده از رحمت حق، جوری در انسان نفوذ میکنه که انسان هم رحمت حق رو نسبت به خودش، بعید و دور ببینه...

هادی: " زیتونی را در دهانش میگذارد و نگاهی سوال گونه به پدر می اندازد و می پرسد" یعنی محاسبات قوه واهمه همون شیطانه؟

پدر: اگر گسسته از عقل باشه، بله... همون شیطان درونه...

مادر: باید با این شیطان چکار کرد؟

پدر: باید همون کاری رو کرد که رسول اکرم صلوات الله علیه انجام دادن... فرمودن : من شیطان خودم را مسلمان کردم... شیطان تکوینا موجو بدی نیست اما تشریعا ، شرور زیادی داره که باید برای دفع شرش تدبیر کرد... چون تکوینا بد نیست رسول اکرم نفرمودن من شیطانم رو به هلاکت رسوندم... اما برای دفع شرور تشریعی اش ، شیطانشون رو تسلیم کردن... شیطان هیچ وقت مومن نمیشه... اما میشه تسلیمش کرد...

هادی: چقدر جالب... میشه تحلیلی تر ربط بین وهم و خیال رو با شیطان بگید بابا!!! "دعای سحر تمام میشود و بخشی از سخنان یکی از علما پخش میشود هادی با عجله لیوانش رو پر از آب میکند و آب میخورد"

پدر: بحث علمی اش مفصله بابا... فقط همین اندازه بدون ماهیت ادراکات وهم و خیال یک ماهیت تثلیثی هست یعنی تویی هستی... درک تو هست ...و پدیده ای که اون رو درک میکنی... این سه عنصر در درک وهم و خیال قابل حذف نیستن... بد هم نیستن.. اقتضاء عالم طبیعت هست... برای اینکه ما در این ماهیت ادراک تثلیثی گرفتار نشیم فرمودن: الحجة قبل الخلق و مع الخلق و بعد الخلق" یعنی اول حجت رو به ما رسوندن بعد ما رو در وادی وهم و خیال قرار دادن... تا در این وادی توقف نکنیم و بتونیم عبور کنیم... عالم طبیعت اقتضائاتی داره... هم شیطان از اقتضائات عالم طبیعت هست و هم قوای ادراکی وهم و خیال...

هم تمتع ما از عالم طبیعت "متاع الی حین"  هست یعنی فرصتمون محدوده و هم وقت و فرصت شیطان " الی یوم الوقت المعلوم" هست یعنی زمان این ملعون هم محدوده... تنها راه عبور از این ماهیت ادراکی وهم و خیال که تثلیثی هست و ذاتا از درک توحیدی دور شده اینه که تسلیمش کنیم... والا فرصت کوتاه هست و هرگز کسی با تکیه صرف بر ادراک وهم و خیال به درک توحیدی نخواهد رسید...

هادی: راستش خیلی نیاز دارم تفصیلی تر بهش بپردازم... هنوز نتونستم خوب هضمش کنم... اما در کل چجور باید تسلیمش کرد؟...

پدر: " از جایش بلند میشود و با لبخندی میگوید: " وقتی میفهمی ازدواج مهمتر از تحصیل و اشتغال هست.... ازدواج کن... اینقدر هم چرتکه ننداز... فرصتها کوتاه هستن

هادی: "با لبخندی شیطنت امیز میگوید" فعلا که دور ، دور شیطانه " صدای اذان از رادیو بلند میشود و هادی به ظرف غذایش نگاه میکند که همچنان پر است"

 

 


Designed By Erfan Powered by Bayan