سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

فکر و ذکر 4

تقریبا از سن 21 سالگیم تا 23 ، 4 سالگیم فلسفه غرب خیلی میخوندم... اونها هم بر اساس تحلیل و منطق نظریه پردازی میکردن... اما اکثرشون حس خوبی بهم نمیدادن... رهایی ای توی حرفهاشون وجود نداشت... یکی دو نفرشون بیشتر به دلم مینشستن... که الان اگه وقت کنم دوباره میرم و با دقت بیشتری میخونمشون...

 

بخوام خلاصه کنم درک خودم رو از فلسفه شون، میگم اونها سقفی که ترسیم میکردن اون سقف چیزی جز مفاهیم ذهنی نبود...

اونها قدرت فراتر رفتن از مفهوم رو نداشتن... و اکثرشون اعتقادی هم به ماورای مفهوم نداشتن...

مثلا دکارت میگه: من می اندیشم پس هستم...

می بینید؟!! اصالت رو به اندیشه و ذهن میده... از اندیشه به هستی میرسه...

در حالی که در حکمت اسلامی ما از هستی به اندیشه میرسیم...

مثل این میمونه که دکارت بگه من می اندیشم پس خدایی هست...

امام باقر علیه سلام میفرمایند خدایی که شما در ذهن خود تصور (تصور و تصدیق در اصطلاح فلسفه یعنی تمام تحلیل های علمی بشریت) میکنید مخلوق شماست...

این یعنی ذهن زدگی... همون هشداری که میرداماد (استاد فلسفه ملاصدرا) به ملاصدرا در ابتدای درس، میده... میگه فلسفه به دو مقصد منتهی میشه، 1: اله  2: الحاد

فلسفه چون با اندیشه و مفاهیم سر و کار داره...

در واقع میرداماد فرمود: تفکر و مفاهیم به دو مقصد منتهی میشن یا به الله میرسی... یا به الحاد...

سوال دارم جناب استاد میرداماد: پس کارکرد منطق چیه این وسط؟ مگه منطق ما رو از تفکر ناسالم نجات نمیده؟!!! چرا باید تفکر منطقی به سمت الحاد بره؟!!

شاید اگر میرداماد زنده بود این عرض من رو تایید میکرد که منطق ساختار ظاهری تفکر رو سالم نگه میداره... نه محتوا و باطن تفکر رو...

پس نباید به داشتنِ صرفِ تفکر غره شد...

قدرت تفکر خیلی نعمت بزرگیه اما نباید غافل بشیم که تفکر "یکی" از قوای ادراکی نفس ما هست... شانی از شئون نفس هست...



اگر نفس رو یه مجلس شورا فرض کنیم... تفکر جزء هیئت رئیسه اون مجلسه... حتی بالاتر... در انسانهای الهی حکم معاونت رئیس مجلس رو داره یعنی جانشین رئیسه... در انسانهای معمولی تا ریاست مجلس هم پیش میره...

ولی کاش در انسانهای معمولی واقعا رئیس بود... بدبختی اینه که اون خودش عضوی از یک حزبِ غیرمردمی هست... و اکثر اوقات حریت نداره و سخنگوی حزبشون میشه...

حزبی که بر تفکر میتونه ریاست کنه چی هست در نفس ما؟

حب و بغض...

و حب و بغض اشخاص هم مثل احزاب یک پدر معنوی داره... یعنی باز خود حب و بغض معلوله... رئیسش و پدر معنوی اش، طلب درونی انسانه...

حالا بیا پیدا کن پرتقال فروش رو...



این تفکر تمام قدرت منطق و تحلیلش در خدمت حب و بغض نفس قرار میگیره... و حب و بغضِ نفس، ریشه در طلب واقعی اش داره...

حالا ببینید ما قرار هست از کانال وجودی همین نفسِ ناطقه به خدا برسیم...

میدونید چرا در روایات و در کتاب خدا اینقدر از زنا نهی کردن؟...

فقط یکی از اثرات سوء ش اینه که اگر فرزندی متولد بشه طلبش کوتاه و سخیف خواهد شد... البته برای این حرام زاده هم راه بسته نیست... اما دلیل نمیشه چون راه بازه اون هم بره... اکثرا نمیرن...

اینه که صاحب عصمت فرمود سه دسته با ما نمی تونن همدل بشن و دشمنی خواهند کرد 1_ ولد زنا... 2_ ولد حیض 3_ فرزندی که با مال حرام بزرگ شد...

معلومه این سه دسته طلب هاشون دچار حادثه میشه...

 

این نفس دریچه ای هست که قرار هست خدا از این دریچه بر ما وارد بشه... 

سهم تفکر و اندیشه در دیدن راه و تشخیص حق و باطل خیلی بزرگه... ان شا الله اگر برسیم در موردش حرف میزنیم... طوری که علامه حسن زاده میفرمایند اگر کسی یک ساعت (یا سه ساعت ، الان حضور ذهن ندارم) بتونه مستمرا و بدون انقطاع به یک موضوع تفکر کنه سه حالت براش پیش میاد:

1 یا دیوانه میشه 2 یا میمیره 3 یا ملکوت عالم براش مکشوف میشه...

اما باید بدونیم تفکر همه چیز نیست... تفکر نیاز به اعوان و انصار و مُعِد و زمینه داره...

قرار نیست من اینجا بحث اخلاق کنم... شانیتش رو ندارم... اما نمیشه هم بخیل بود یا حسود بود... یا عصبی مزاج بود یا عجول و کم صبر بود و انتظار داشت تفکر کردن های ما میوه های خوش رنگ بده...

 

 

روی کلمه "اعتدال" فکر کنید...

 

 

هر چه معتدل تر در صراط تر...

سلام

احسنت. منطق قوی تر الزما به حقیقت عالم نزدیک تر نیست. 

فکر و منطق مثل یک ابزاره که در خدمت چی ازش استفاده بشه.

 قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ یَقُولُ: اَلْعَامِلُ عَلَى غَیْرِ بَصِیرَةٍ کَالسَّائِرِ عَلَى غَیْرِ اَلطَّرِیقِ لاَ یَزِیدُهُ سُرْعَةُ اَلسَّیْرِ إِلاَّ بُعْداً .

 

اما نمی دونم. راه حقیقت یابی اش تزکیه اس؟ یعنی کسی که به جای اله به الحاد رسیدهه، زکی نبوده؟

سلام
بله تزکیه هست اما به نظرم نیاز به بسط بیشتری داره... باید ذهنیتمون دقیق تر بشه...
مزکی کسی هست که اعتدال داره... این باید جا بیفته...

اگر کسی بیاد پیش شما (دکتر) و بگه من سالهاست از یه مسئله رنج میبرم و اون اینه که خیلی زود از کوره در میرم و عصبانی میشم و واکنش های تند دارم و زود هم آروم میشم و از کارم پشیمون میشم...
شما نمی تونید کاری کنید که دیگه این حالت رو نداشته باشم؟... 
شما به عنوان دکتر چکار میکنید؟... مثلا ممکنه بگید ایشون یه صفراوی هستن که گرمای مزاجش خیلی غلبه کرده و این از تبعات اونه...
در مسیر درمان سعی میکنید ایشون رو توی مزاج خودشون به یک تعادلی برسونید...

این اعتدال رو میشه تسری داد به نفس...
و اینو هم بگم چون بحث ما در مورد نفس هست لاجرم در مورد مزاج هم هر چی بیشتر بدونیم در نفس شناسی بهمون کمک بیشتری میکنه...
چون یه مسئله ای هست که ارتباط ماده ( جسم و مزاج) و مجرد (نفس) چه نحوه ارتباطی هست؟ آیا از هم جدا هستن؟... که نیستن... چگونه اتحادی دارن؟... اینها ان شا الله جزو حرفهای آینده هست...
اما بدان که مزاج شناسی خیلی ربط های مستقیمی پیدا میکنه با نفس شناسی...
مثلا توی طب میخوندم که مزاج از وفق اخلاط اربعه پدید میاد... چهار خلط متضاد...
این وفق ضدین یک مسئله فلسفی مهم هست... باید در موردش حرف زد...
این تجلی فقط در عالم ماده اتفاق می افته...
و همه اینها به نفس شناسی ارتباط پیدا میکنه...

چقدر دارم کیف میکنم :)

فلسفه اضداد ...

میگن وقتی پیامبر ما مبعوث شد گروهی از دانشمندان (علما) یهود برای پیگیر شدن صحت ماجرا اومدن که سوالاتی که با اون صحت پیامبری رو محک میزنن از رسول اکرم بپرسن... بین راه برخوردن به حضرت علی علیه سلام...
آدرس پیامبر رو خواستن... حضرت فرمودن کارتون با ایشون چیه؟
گفتن سوالاتی داریم که فقط از عهده انبیای الهی برمیاد پاسخ بدن... اومدیم از ایشون بپرسیم...
حضرت فرمودن از من بپرسید...
اونها پرسیدن و حضرت به تمام سوالات جواب دادن...
در پایان علمای یهود گفتن: اَ انت محمد؟ ( تو محمد هستی؟)
امام فرمودن: انا عبد من عبید محمد
اونها قسم یاد کردن که هر آنچه حکمت بود را تو گفتی...

میدونی یکی از اون سوالات چی بود؟:

مزاج چیست؟

ببین چقدر مسئله مزاج مهمه که با ماهیتش پیغمبر محک میزدن...
پیگیرم اون سوالات و جوابهای حضرت امیر رو پیدا کنم...
منم پای منبر شنیدم...

وقتی بدونیم ربط بین ماده و مجرد چیه برامون اهمیت پیدا میکنه ربط بین مزاج و تشخص نفس انسان...

سید میگه که:

حقیقت نه با ادعا و تظاهرات روشنفکری و نه حتی با تحصیل و فهم فلسفه به دست نمی آید

خیر الامور اوسطها: به نظرم منظورش در همۀ زندگی است. از افکار بگیر انتخابات ارتباطات و رفتار همه چی روی این (به نظرم ستون) اگر بنا بشه کار درست پیش میره...

اوسطها یعنی مثل نه زیاد فکر کن و نه کم؟
متوسط فکر کن؟
این اوسطها یعنی اعدلها... (معتدل ترین آنها)
البته به نظر من

سید کیه؟

سید مرتضی آوینی

به به

خب شاید بشه اینطوری گفت که سهم نفس و تفکر باید برابر باشه...
بین این دو قدم برداشت عمل و تفکر و فهم یکسان باشه...
اینجوری شاید بهتر باشه...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan