سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

نخود سیاه

شاید دو سالی بود که همیشه دنبال یه راه میگشتیم که توی شهری که ساکن هستیم صاحبخونه بشیم... 

نمیشد... البته هنوز هم نشد...

دوباره چند روز پیش توی خونه بحثش شد... راهکار های جدید و گاها تکراری مطرح شد...

همسر که حرف هاش رو گفت... نتونستم حسم رو بگم... ساکت موندم...

گفت نظرت چیه؟...

گفتم اگه نظرم رو بگم نمیگی خل شدم؟... نمیگی جو زده شدم؟

خیلی مرموز نگاهم کرد و گفت چی شده؟

گفتم: راستش مدتیه دلم میخواد به همین اجاره نشینی اکتفاء کنم... مگه چشه؟... الحمدلله لنگ پول اجاره نبودیم تا حالا... توی هزینه هامون هم لنگ نبودیم... یه خونه میخوایم که داریم دیگه... منتها اجاره ای هست...

ما زورمون به خرید خونه و زمین نمی رسه... اهل وامهای آنچنانی هم که نیستیم... پس چرا اینقدر بهش فکر کنیم؟...

گفت: چرا حالا داری اینو میگی؟ قبلا خودت پیشنهاد میدادی... راهکار میدادی...

گفتم: دلم یه جوریه... حس میکنم خیلی به ظهور نزدیک شدیم... دوست ندارم خودم رو توی بدهکاری بندازم... شاید باورت نشه ولی نمی تونم دو سال دیگه رو بدون امام زمان تصورم کنم...

گفت: دو سال دیگه؟

گفتم : با رعایت احتیاط گفتم دو سال دیگه... ولی دلم نمیتونه دو ماه دیگه رو هم بدون حضرت تصور کنه...

گفت: به خاطر این حالت میخوای بیخیال خرید خونه بشی؟

گفتم: بیخیال که نه ... اما نمی خوام دو حالت رو داشته باشم:

1: دوست ندارم اونقدر بهش (خونه) فکر کنم که بشه آرزوم

2: دوست ندارم برای صاحبخونه شدن بدهکار بشم... همینقدر بدهی ای که دارم رو باید سریعتر جمعش کنم... دیگه نمی خوام بدهکار باشم... میخوام آزادتر و سبک بارتر باشم...

میدونی... شاید یه دفعه ای...

کمی سکوت میکنم و میگم: خل شدم نه؟

با خنده ای شیطنت آمیز میگه: نمیدونم... ولی تو همیشه فکرت درگیر ظهور و جامعه بوده... اما این تصمیمات رو نمیگرفتی...

گفتم: گیر کارم همین بود... فکرم به تنهایی درگیر بود... حتی غیرتم هم درگیرش بود... همین برام حجاب شده...

تو نمیدونی باید چکار کنم تا دلم درگیر بشه؟

(فقط نگاهم میکنه)

من خیلی بهش فکر کردم... میخوام دلم رو درگیر امام زمان کنم...

یه چیزایی هم فهمیدم...

خوش بحال کسانی که فکر و دلشون با هم درگیر امامشون هست... من این همه سال دنبال نخود سیاه بودم...

گفت: من فکر میکردم دلت هم درگیره... مگه نبود

 

گفتم: خودم هم فکر میکردم دلم هم درگیره... اما کسانی که دلشون درگیره نشانه هایی دارن... نمی دونم چرا تا حالا بهش دقت نکرده بودم... من اون نشانه ها رو در خودم نمی بینم...

و این خیلی بده... حس میکنم کاری کردم که فرستادنم دنبال نخود سیاه... و منم هیچ تلاشی برای جلب توجه نکردم...



دوستان فکر و ذکری:

اون حرف آخری که اونجا نتونستم بگم همینه...

فکر در بستر و تحت پرچم الله و آل الله حرکت طولی میکنه و به سمت ملکوت پیش میره... در غیر اینصورت حرکتش عرضی هست و نهایت رهاوردش میشه علوم تجربی...

تا دل رو درگیر الله و آل الله نکنی فکر عقیم خواهد بود...

حتی اگر خیلی خوب تفسیر و عرفان نظری و فلسفه رو بفهمی و تدریسش کنی...

و سختی کار اینه که جهت دادن به دل، اصالتا با خداست... و البته آسونی اش هم به همینه...

ادعونی استجب لکم...



این خاصیت سخن هست... تا میگویی، هزاران نگفته برای به عرصه نیامدن خود را آذین میکنند

شاااید بی ربط با بحث و مطلب، این استفتاء از رهبری و پاسخ آقا هم برام جالب بود:

 

سؤال۳: آیا حضور و فعالیت زن بدون اذن شوهر در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی جایز است؟ به ویژه اگر همراه با ارتباطات متقابلی با نامحرمان باشد.

جواب: اذن شوهر لازم نیست، مگر اینکه موجب تضییع حق شوهر و یا تصرف در اموال او شود، لازم به ذکر است هر گونه ارتباط با نامحرم که مستلزم مفسده یا خوف وقوع در حرام باشد، جایز نیست.

اون دو ماه و دو سالی که گفتم تعیین زمان برای ظهور نیست...
یه وقت سوء برداشت نشه

سلام علیکم. مطالب فکر و ذکر را نخواندم چون ذهن تاب خواندن مطالب درگیر کننده را ندارد

اما این مطلب عینی و ملموس دلنشین بود. 

ولی جدا چه قدر فضای حاکم بر اقتصاد جامعه مون احمقانه است که همه مون باید درگیر اولین ها باشیم. البته کاری به شما ندارم ها. مقصود مای نوعی هستش. 

سلام علیکم
از یه زاویه احمقانه هست...
اما از یه زاویه دیگه که ببینیم میشه متوجه حکمتش شد بنظرم...

کشور ما خوبی هایی داره که هیچ جای دنیا گیر نمیاد... برای اینکه این خوبی ها تبدیل به احسن بشه یه فشارهایی هم لازمه...
این فضای احمقانه ای که میبینید همون فشار هست برای تبدیل به احسن شدم ما...

بعضی از وبلاگ نویس های خیلی موفق رو در فجازی میدیدم که برخی علنا بهشون حسادت میکنن... یا میکردن...
چون شرایط و موقعیت زندگیشون ظاهرا خیلی خوب بود...
من اما میدیدم اون نویسنده که انصافا خیلی هم قوی بود ، حتما تکانه های سنگینی در زندگی داشته و خواهد داشت... که اگر به اون حسودان بگید شما حاضرید شرایط اونها رو داشته باشید و اون تکانه ها رو هم داشته باشید، عمرا زیر بار نمیرفتن...

خوبی های جامعه ما با تکانه هاش با هم هست...
ان شا الله ملتی باشیم که از امتحانات سربلند بیرون بیایم...

سلام 

شرایط خیلی پیچیده شده

منطقه هم که کلا آشفته اس

میدونی، منم یه همچین حسی دارم. اما نمیدونم چرا تکونم نمیده.

انگار همین حسه و انتظاره شده همون نخود سیاهی که میگی. حواسم بهش پرت شده و از اصل غافل شدم

سلام
خلوتمون در بین هیاهوهای به ظاهر مثبت و هدفمندمون گم شده...
ما خلوتمون هم هیاهو هست... هیاهومون هم هیاهو...

به قول اون شعر دوست داشتنی :
خواستم راز و نیازی بکنم وقت نماز
خود گرفتار شدم در خم ابروی خودم...

این رو میشه دو جور تفسیر کرد...
اما برای من این میشه که:
توانمندی ما حجابمون شده...


کلا ما انسانهای منطقی و تحلیلی یه پاشنه آشیل داریم...
و اون پاشنه آشیلمون موجب میشه زمان رو از دست بدیم...
حالمون میشه شبیه حال طرماح

امتحانات الهی به وسع آدم ها بستگی داره

ولی واقعا له شدن خیلی ها رو دارم میبینم... هرچی داشتن ذره ذره داره آب میشه از بس سختی کشیدن... 

 

با صحبت شما موافقم. اما نمیدانم چرا درون من چیزی هست که میگه همه تحمل این شرایط و قوی بیرون اومدن ازش رو ندارن. 

دختری که تا به حال چند بار از خودش و خانواده اش نوشتم. اون قدر بلا و مصیبت واسشون پیش اومده. به دنبالش بلاها و رنج های خود ساخته هم اومدن قوز بالا قوزتر شدن. بعضی وقتها میگم واقعا من نوعی حتی با فکر کردن به شرایط اون شخص تا مرز دیوانگی میرم. پولی واسه خورد و خوراک و حتی نیازهای ابتدایی شون ندارن. پدر ندارن. دلسوز دور و برشون ندارن. بدتر خودشونم توی این مهلکه قدرت درست فکر کردن رو ندارن. یه وقتایی میگم  «آدم معمولی چند روز گرسنگگی و تشگی و نداری بکشه دیگه فکرشم کار نمیکنه. همه که عابد و زاهد و... واقف به امتحانات الهی نیستن... 

منظور من این مصداقی که تعیین کردید نبود... حرفم چیز دیگری بود...
اما در مورد مثال شما:
همونطور که فرمودید حق متعال به اندازه وسع انسانها بهشون سختی (تکلیف = کَلَفَ= دشواری) میده...
وقتی فراتر از وسع رفت و اون شخص داره خراب میشه، نباید به اسم خدا نوشت...
مثالی میزنم:
ما یه قبض روحی داریم که اهل معرفت و اهل الله هم دچارش میشن، حضرت امیر هم فرمودن که قلب ها را اقبال و ادباری است...
از اون طرف یه چیزی هم داریم به اسم افسردگی...
اهل الله در بدترین شرایط (مثلا شرایط اسراری کربلا) افسرده نمیشن... اسمش افسردگی نیست... اون غم و ناراحتی ، افسردگی نیست...
چون افسردگی، رشد نمیاره...
افسردگی نتیجه عملکرد خودمونه... نتایج افکار و اعتقادات خودمونه...
فرض کنید کسی عزیزی رو از دست میده... برای اکثر انسانها اتفاق می افته دیگه... یکی دچار قبض روحی میشه... دیگری تا مدتها افسرده میشه...
افسردگی نتیجه ی بزرگی اون فقدان نیست... اون فقدان سخته البته... اما اون شخص که افسرده میشه کلا ذهن و نگاهش یه جاهایی حداقل ها رو هم نداره...

اگر این بنده های خدا توی فقر شدید هستن و بیش از آستانه تحملشون هست، ای بسا نتیجه عملکردهای اشتباه خودشونه...
ای بسا نتیجه عملکردهای اشتباه اطرافیانشون هست...
مگه اون محله بسیج و هیئت و مسجد نداره؟
مگه خبر ندارن اینها در این فقر شدید هستن؟
میدونید اگر بدونن و کاری نکنن ای بسا امتحان اصلی مال اون خانواده نباشه... اون خانواده که احتمالا از بی تدبیری خودشون گرفتار شدن... اما امتحان اصلی رو دارن نهادهای مردمی اون محله پس میدن... و خدای ناکرده مردود میشن...
طبق فرمایش شما خدا به اندازه وسع سختی میده... بیش از اونش به عملکردهای ما برمیگرده...

اما بحث حکمت اتفاقات بحثی مجزا از این بحثی هست که ما کردیم...
گاهی یک شخصی اشتباه میکنه و همسری رو انتخاب مبکنه که کفوش نیست.. لذا خیلی اذیت میشه...
نمی تونه بندازه گردن خدا... بگه چرا چنین تقدیری برام رقم زدی؟...
خدا هم می فرمایند به من چه ، مگه عقل نداشتی؟... اصلا شما بی عقل ها موجب شدید من راه طلاق رو باز بذارم...

اما باید در نظر داشت که هیچ اتفاقی در نظام خلقت از دایره حکمت الهی خارج نیست...
حکمت الهی غیر از امتحانات الهی هست... یقین هر امتحانی ، حکمتی پشتشه... چه اینکه هر ابتلائی هم حکمتی پشتش هست...
اما بنا نیست وقتی گفتیم فلان سختی حکمتی داره... یعنی اون سختی امتحانیست که خدا داره ازمون میگیره...

اتفاقات اخیر داره دل ها را آماده می کنه

 

 

ان شاءالله ظهور از آنچه تصور می کنیم زودتر اتفاق بیفته

الهی آمین...
ان شا الله به زودی اتفاق خواهد افتاد...

سلام

آرزوی خونه دار شدن بکنید! 

یعنی بگید خدایا به من خونه بده....یه خونه حیاط دار. یه باغچه...سه تا اتاق خوشگل پنجره دار. سالن بزرگ روشن. محله خوب...آب و هوای تمیز...همسایه های خوب. 

اما فقط کلیدشو از دست امام زمانم میگیرم. کس دیگه این خونه رو بهم بده خوشم نمیاد!

بعدشم بگید خدایا تا بچه هام کوچیکن حیاط نیاز دارن. بزرگ بشن دیگه حیاط میخوان چه کار؟

آرزو این جوریش خوبه.

بعد بگید خدایا میخوام توی خونه م سفره بندازم. دوستامو دعوت کنم. امامم هم دعوت کنم. خدایا بهم یاد بده چه جوری سفره بندازم، امامم میاد و سر سفره با رغبت میشینه؟

....

 

سلام علیکم
بله باید از همین نیازها استفاده کرد برای ارتباطات دلی...
یاد این افتادم که وقتی توی دنیای واقعی با یه نفر ارتباط برقرار کنم میرم جلو و از حرف های مشترک و دم دستی شروع میکنم...
مثلا شغلتون چیه...
یا اوضاع کسب چطوره؟
یا هوا خیلی گرم شده...

باید این نیاز رو سوق داد...

نمی دونم گفتنش درسته یا نه

اما

من این مشکل رو با قراردادهای کاری دارم

هر جایی که باید تعهد بدم تا فلان موقع ولو یک سال حضور داشته باشم چند ساله نمی تونم امضا کنم

همه اش نگران صبحی مثل فردام

نقله که دیوونه ام

آره... این دیوونگی ها خوبه...
حداقلش اینه که زیاد دور و ور انسان شلوغ نمیشه...
میگن خُله کاریش نداشته باشید...
:))
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan