سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

فکر و ذکر 6

مطالب قبلی فقط اسمش فکر و ذکر نبود... اما ادامه همون فکر و ذکر بود... این هم یه روش هست برای اینکه ذهن دچار عادت نشه... و خیلی هم مفیده...

توی مطالب فکر و ذکر گفته بودیم فکر به تنهایی و اصالتا، عامل فهم نیست... همون طور که چشم ظاهری ما به تنهایی عامل دیدن نیست...

یادمه توی مطالعات طبی نظر برخی قدمای طب سنتی رو در مورد نحوه دیدن چشم بررسی میکردیم... غالبا بحث انعکاس نور از اشیاء به چشم و سیستم سلسله اعصاب تا مغز رو با تغییراتی جزئی بیان میکردن... اما بحث حول همین موضوعات میگشت... تفاوت هایی بود اما کلیت همین بود...

در انتهای بررسی رسیده بودیم به نظر علامه حسن زاده در مورد "چگونگی دیدن"... به اصطلاح سنتی ها "تَشتَکم پرید" (تشتک به کلاه کوچکی میگفتن که شبیه تشت بود و بر سر میذاشتن)

فرمایش ایشون (نقل به مضمون) این بود: اون بحث انعکاس نور و سلسله اعصاب در جایگاه خود درست هست اما همه فرع هستن و اصل این است که نفس مطابق آنچه در بیرون وجود دارد در درون خود انشاء میکند و انشائات خود را مشاهده میکند... سبحان الله...

و حالا متوجه میشیم برخی عرفا چطور بدون اینکه سرشون رو برگردونن عقب  پشت سر خودشون رو هم میدیدن... یا اینکه کور مادرزاد خواب میبینه اما در خوابش تصویر هم میبینه... چون اون بحث انعکاس نور و سلسه اعصاب یه فرع و ابزار بود...

مثال راحت ترش میشه اینکه کسی که کودک هست و تازه راه افتاد باید دستش رو بگیری... نیاز به کمک داره برای راه رفتن... لذا کمک ما برای راه رفتن اون ، عامل اصلی راه رفتن اون کودک نیست... اون اگر قوی بشه میتونه بدون کمک هم راه بره... (این یک مثال بود... به جان و اصلِ مثل توجه بشه...)

حالا برگردیم به فکر... فکر از اون جهت که یک پوسته منطقی داره عامل اصلی فهم نیست... بلکه از اون جهت که یک نوع "توجه" نفس ناطقه هست و یک نوع اراده کردنِ نفس هست ، یک نوع جهد و سعی و تلاش نفس هست، عامل فهم میشه...

به کلمه "توجه" دقت کنید... از کلمه "وجه" میاد... وجه شما در جسم شما کجای شما میشه؟

صورت شما میشه درسته؟

صورتتون رو به سمت کسی بگیرید یعنی وجه تون و توجهتون رو به سمتش گرفتید (در ظاهر)

صورت چه مشخصه ای داره که شده وجه ظاهر انسانها؟

از هفت یا هشت قوای ادراکی به غیر از لامسه بقیه شون فقط در سر یا صورت انسان وجود داره... لامسه هم در کل بدن وجود داره... در صورت به شکل خیلی لطیف تری وجود داره... مثل قدرت لمس لبها... یا چشم که لطیف ترین قدرت لامسه رو داره...

پس به یک معنا وجه همون قدرت ادراک انسان هست... وجه رو به سمتی گرفتن یعنی ادراک رو به همون سمت گرفتن...

جالبه در دعای توسل هم میخوایم با "توجه" (توجهنا) به سمت اهل بیت مشکلمون رو حل کنیم... در واقع مرسومه که مجهولات و مشکلاتی که از نظر ما بزرگ هست رو با توجه به سمت اهل بیت میخوایم برطرف کنیم...

دلیل علمی نداره؟... صرفا تعبدی هست؟

این مسئله کاملا علمی هست... خوبه روش تفکری داشته باشیم...

تفکر از اون جهت که یک "توجه" هست در اون فهم و نور ایجاد میشه... بستگی داره وجه ما در تفکر به کدوم سمت باشه... به همون میزان فهم و نور ایجاد میشه...

میتونم فلسفی تر ادامه اش بدم... و بگم چطور باید وجه رو به جهت بالا و آسمان گرفت برای حل مجهول و مشکل... به جای اینکه وجه به سمت پایین باشه...

اما شرح بیشترش باشه برای کسانی که طلب میکنن...

ولی روان تر و کلی ترش میشه همون مطلب قبلی من...

یعنی اگر "قدرت" تفکر در کنار اضطرار دائم و واقعی به حق متعال و ائمه هدی و اهل بیت نباشه ، وجه نفس انسان به سمت آسمان (منظور، آسمان درون هست) نخواهد شد... بی شک متفکرینی که اضطراری به درگاه الهی ندارن طبق آیه قران ارتزاق خواهند داشت اما "اکل مِن تحت ارجلهم" جهت ارتزاقشون هست...

و اهل اضطرار همون تفکر رو دارن اما رزقشون طبق آیه قرآن "اکل من فوقهم" هست... از آسمان درونشون بهشون عنایت میشه...

جا انداختن این مسئله قدری سخته... اگر کسانی تمایل دارن مفصل تر بدونن میتونم یه جلسه سخنرانی رو بهشون معرفی کنم...

الحمدلله رب العالمین

 

خب جلسه سخنرانی رو آخر مطلب معرفی کن اخوی، دیگه چرا ابتر میزاری مطلب رو :))

شما بزار، حالا یا یکی میره سمتش یا یکی نمیره

خب هدف شکل گیری بحث هست...
والا از اول فقط لینک دو سه جلسه سخنرانی رو میذاشتم ما رو به خیر بقیه هم به سلامت...
هدف، شکل گیری بحث و ورزیده شدن فکر و اندیشه هست...
چیزی که در بحث هست اما در صرفا گوش دادن سخنرانی نیست اینه که در بحث هم ورودی داری و هم خروجی...
اما در سخنرانی گوش دادن فقط ورودی داری...
برای رشد دومی موثر تر هست...
شما سوالت رو بپرس... یا نکته نظرت رو بگو... ببینیم کارمون به کجا میرسه... چشم..

من خودم توی ذهنم یه آدمی هست هر چی میگم یه چی میگه :) بحث شکل میگیره خودش :)

فعلا سوالی ندارم، میخوام بیشتر بدونم...

 

خب ما اسم این رو میذاریم تک خوری...
:)))
اذیتمون نکن
اینجا بده و بستون هست...
بگیر و در رو نیست... :))
.

خب اونی که من تک خوری میکنم مناسب معده خودمه، بخوام بزارم وسط سفره ممکنه برای بعضی ها مناسب نباشه، در غیر اینصورت باید ماهیت غذا رو تغییر بدم که مناسب همه بشه :)

ولی جدی خیلی تفکرات شما نزدیک به آقای صفایی حائری هست، در تعجبم که ازشون چیزی نخوندید.

میتونید نرم افزار آغاز در نهایت2 رو با مبلغ خیلی کمی تهیه کنید که شامل 58 جلد کتاب از ایشون هست.

 

عزیزم...
مطلب امروزت رو خوندم :)))
کار دارم باهات...
تازه خِفتِت کردم... چی فکر کردی :))))))))

از هوش و قدرت تحلیل حرف میزنی... هاا...
داداچ بیا بیشتر با هم رفیق بشیم... کار داریم با هم...

در مورد آقای صفایی که میگی راستش خیلی ها هستن که وجوه اشتراک زیادی دارن...
باید فرصت کنم برم سمتشون...

یکی از خاصیت های بحث اینه که قدرت هاضمه رو زیاد میکنه...
شما نگران نباشه... بذار وسط... بنشینیم چکش کاری کنیم...
کاری با مخاطب من هم نداشته باش... برای خودِ من لقمه بگیر... رودل نمیکنم داداچ

آقا بحث الآن تو ذهن من کاملاً شکل گرفته و آمادۀ شنیدن اون سخنرانی هستم. اگر فابلش رو گذاشته بودی الآن استفاده می کردم.

حالا مجبورم یه بار دیگه بیام دوباره مطلب رو بخونم برای اون سخنرانی.

آقا من مخلص همگی هستم... ولی چون گیر دادم به این رفیق گلم (پسر جاشو) باید با همه همینطوری برخورد کنم...
فایل رو در ازای مشارکت در بحث رو میکنم 
:)))
خیلی ببخشیدااا

آخه ما عادت کردیم همیشه  میان بر بزنیم :)

عیبی نداره، خودم از جناب پسر جاشو می گیرم. :(

به ایشون هم نمیدم...
تا تفکراتش رو نریزه وسط...
کار دارم باهاش...

اما صبور باشید توی یکی از نظرات لینکش رو میذارم...

می دونستم که میگیرم!

یعنی به لطف شما اطمینان داشتم. :)

خجالتمون نده رفیق...
شما عزیز مایی و بزرگوارید...

سلام

دیا یه جور رحمه.

اون صورت داره شکل میگیره. هرچی صورت کاملتر باشه درکش و احساسش هم لطیفتر و شدیدتره. برای همین عرفا که خود ساخته تر و رشد یافته تر هستن، بعضی مسائل رو بهتر می تونن درک کنن.

 

اون بخشی که آخر مطلب فرمودید منو یاد تعبیر کوته نظری میندازه.

و اون مفهوم دو چشم بودن. هم دلایل زمینی وجود دارن. هم دلایل آسمونی.

هر دو دخیلن.

سلام
دقیقا از عالم طبیعت تعبیر شده به رحم دوم نظام هستی...
بله داریم شکل میگیریم...

اون آخر مطلب آیه کاملش این هست کلیک

علامه در تفسیر من فوقهم فرمودن علم شهودی
در تفسیر من تحت ارجلهم فرمودن علم فکری...

و جالبه هر دو هم نعماتی هست که خدا وعده کرده به اهل کتاب بده...
اما من نمی خوایم با نام بردن علم شهودی یه فایل دور از دسترس در ذهن مخاطب ایجاد کنیم...
که بگه خب اون که مال عرفاست...
دم دستی تر صحبت کن...


قضیه از فرط سادگی، خیلی پیچیده هست...
شاید حدود 4 سالی بود که فکرم درگیر این بود که چطور میشه در سیر اندیشه ورزی وجه نفس رو به سمت بالا گرفت... یا به اصطلاح متعارف به سمت ملکوت گرفت؟...
باید چکار کرد؟

الان توی خلال همین مطالب بنظرم  خیلی گشایش شده... و حداقل برای خودم خیلی چیزا باز شد...

شاید به خاطر این آیه متوجه اهل کتابه چون تفکر اونها به واسطه نگاه توحیدی شون رشد یافته تر از کفاره وگرنه عبارت و ما نزل من ربهم توی ترجمه قرآن اومده. و کسی به قرآن عمل کنه مسلمون و مونه.

یاد یارای اهل کتاب حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف افتادم!

با توجه به این آیه اهل کتاب یه قدرتی دارن. میتونن تفکر کنن؛ ولی اینو حداقلی دونسته.

و جالب اینه که گفته باید میانه روی کرد یعنی هر دو نوع علم لازمه. 

بخوام به ترتیب سیر این آیه برم جلو میگم با تفکر میشه به شهود رسید. با عمل به تفکرات.

 

چی فهمیدید؟ به ما هم بگید لطفا.

 

 

مسئله اینه که به نظر من علم فکری و علم شهودی از نگاه بالاتر ، دو تا علم نیست... یه علمه...
قابلیت های انسانها و منش و ملکات و همت هاشون موجب میشه دو تا بشه...

مثال:
من به پسرم میگم بازی با این ماشین قدرتی ها دیگه کیفی نداره برای تو... 
اینو بده به داداشت... من برات ماشین کنترلی میخرم... اینا خیلی خوبن...

میگه نه... اگه میخوای برای من ماشین بخری همین قدرتی رو بخر فقط من آبی دوست دارم...

من دارم میخرم... پول اون کنترلیه ده برابر این قدرتی هست... قابلیت هاش خیلی بیشتره...
اما اون خودش رو محدود کرده به اون ماشین قدرتی...
ازم نمی خواد...
وقتی نمی خواد نمی تونم به زور بهش بدم...
لازمه خواستنِ بالاتر اینه که اون قدرتی رو بده بره... از دل بکنه...
اما نمی تونه... نمی کنه...

فهم رو در علم فکری هم خدا میده... در علم شهودی هم خدا میده...
فهم زائیده چهارچوب های منطقیِ تفکر نیست...

منطق فقط ابزاره... و ابزار هم در جای خودش مهمه... چون عالم طبیعت عالم اسباب و علل هست...
توی اون سخنرانی که لینکش رو لعدا در این مطلب قرار میدم میگفت:
سیر منطقی و طبیعی تفکر اینه که انسان بعد از تشخیص نوع مشکل و مجهول به سمت معلومات قوه واهمه و قوه خیال سفر میکنه... در بین اون معلومات میگرده تا متناسب مجهولی که داره قرائن و راهکارهایی پیدا کنه...
ایشون میگفتن اگر انسان بتونه بعد از یافتن نوع مجهول و مشکلش اصلا رو نکنه به معلومات وهم و خیال... بلکه رو کنه به سمت ملکوت...
طلب پاسخ و راهکار رو از اونجا بکنه... این اخذ از بالا هست...
من این رو نمی فهمیدم...
برام هضم نمی شد...
چطور میشه انسان رو کنه به سمت ملکوت؟
آیا رو کردن به معلومات وهم و خیال انسان رو به پاسخ های حداقلی میرسونه؟
و بسیاری سوالات علمی دیگه...
اما فکر میکنم حالا دارم به جواب میرسم...

میدونید بالا کجاست؟
درون انسان که بالا و پایین جغرافیایی نداره...
انسان وقتی بالا رو درک میکنه که متواضع بشه...
متواضع چه کسی هست؟
کسی که در جایگاه خودش وضع باشه... مستقر باشه...
یعنی جایگاه خودش رو ببینه...
یعنی برای درک بالا، خوبه پایین بودن خودمون رو درک کنیم...
و این پایین بودن صرفا یه مفهوم در ذهن نباید باشه...

بفهمیم ما عددی نیستیم یعنی چه...
مفهومش قابل درکه... لذا میگیم خب معلومه که ما عددی نیستیم...
اما واقعیت اینه که این رو ذهن ما داره میگه نه تمام وجود ما...
کسی که تمام وجودش داره میگه من کوچکم و عددی نیستم (در مقابل حق متعال) نشانه هایی داره...
اگر اون نشانه ها رو داشتم متواضع هستم...
اگر نداشتم تکبر دارم...
انسان متکبر هرگز از دایره علوم فکری خارج نمیشه...
هرگز...
چون هرگز کوچکی خودش رو لمس نکرده...
میدونید چرا انسانها در وقت احتضار لطیف میشن؟
اکثرا اون ور رو هم میبینن...
پدر من هم میدید...
چون اون موقع جبر طبیعت کوچکی و ناچیزی اونها رو بهشون میچشونه...
تکبرشون میشکنه...

ما وقتی میتونیم رو به ملکوت (بالا) کنیم که کوچکی خودمون رو یافته باشیم...
کوچک، جز به بالا نگاه نمیکنه...
لذا باید دنبال روش باشیم تا به اینجا برسیم...
رهبری در پیام اول نوروز فرمودن مراقب باشید غرور نگیردتون...
یعنی اگر متواضع نباشید رزق از بالا منقطع میشه و قهر و جبر طبیعت هم غرورتون رو خواهد شکست

هرگز نخورد آب زمینی که بلند است...

حرف زیاده اما من مجالی برام نمونده...

درسته. بد گفتم. باید میگفتم هردو روش کسب علم...دو جور علم نداریم.

 

همون بی وزنی...چی بی وزنه؟ چیزی که هیچه

و چیزی که بی وزنه سبکه. راحت بالا میره.

بله.. وبرای رسیدن به این بی وزنی که میفرمایید نیاز به استقامت داریم...
همونی که پیامبر به خاطرش پیر شدن...
نیاز به یک سبک زندگی داریم...
اگر کوچگی خودمون فقط در حد مفاهیم ذهنی باشه برامون... بالا هم فقط در حد مفاهیم ذهنی خواهیم فهمید...
و ذهنی که به سمت عینیت نره، یکی از تعاریف شیطان هست...
یعنی با تمام حرفهای خوبی که بلدیم و در "ذهن" بهش معتقدیم... دچار شیطان شدیم...

تفکرات من مناسب با بحثی که شما مطرح کردید نیست، شما خیلی رفتی بالا و این مطالب چون صرفا برام جدید هست و ذهنم رو قلقلک میده میخونم.

من اینها رو میفهمم، اما جایگاه این بحث های خیلی مهم رو در دنیای واقعی اطرافم متوجه نمیشم، کو خدا؟ کو ادامه انسان؟

یک میلیارد چینی داریم که اصلا ذره ای از این مسایل رو خدا بهشون نچشانده که بخوان شکوفا بشن و به لقاالله فکر کنند! و وقتی نگاه میکنی انگار برای خدا هم زیاد مهم نیست که شناخته بشه و مردم به ملکوت اعلا بپیوندند... این همه استعداد در انسان گذاشته بعد در رحم دوم اش ازش چی ساخته؟ یه برده برای نظام سرمایه داری که همینقدر که بتونه نیازهای همین جسم دنیوی خودش رو تامین کنه از خوشحالی در پوست خودش نمیگنجه!

باید به خدا گفت این بود آرمان های ما؟ :))

یه سوال:
اگر تو جای خدا بودی برای اینکه انسانها به بهترین لذتها و عمیق ترین لذت ها برسن چکار میکردی؟
برای اینکه انسانها دچار ظالم ها نشن چکار میکردی؟
روی سوالم فکر کن و جواب بده...
سوالم جدیه...

 

سلام
اول اینکه ممنونم که این پست‌های فکر و ذکر رو باز کردید، خیلی کنجکاو خوندنشون بودم ولی چون فرمودید می‌خواید راحت باشید و خانومارو راه نمی‌دید :)  دیگه درخواست رمز نکردم :)
من یه چند وقتی هستش که خوندن فلسفه رو با کتاب بدایه الحکمه و تدریس و شرح استاد شگفت‌انگیزی شروع کردم. به خاطر همین مطالب شما خیلی به جریان افکار این روزهام کمک میکنه. حرف آخر رو همین اول میزنم؛ من فکر می‌کنم ما باید فلسفه بخونیم، منطق بخونیم و با شبوه‌ی عملکرد ذهن و مراتب نفس ناطقه آشنا بشیم که تازه به عجز عقل نظری و فکر و ذهن واقف بشیم و بفهمیم که برای دریافتن حقیقت باید از محدوده‌ی عقل فراتر رفت و به قول شما وجه رو به سمت ملکوت چرخوند که 

عقل گوید شش جهت حد است و بیرون راه نیست

عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها

و این تازه میشه بدایه حکمت...


اما حقیقتش الان چند وقته من سر همون قضیه‌ی وجود و ماهیت گیر کردم و هی دارم دست و پا میزنم که یه ذره برام هضم بشه اما به قول استاد، هنوز کجای کاری و چه توقعات بی‌جایی داری که انتظار داری به مقام خرّ موسی صعقا برسی، در حالی که هنوز اسیر ذهنی، هنوز فاخلع نعلیک رو انجام ندادی، همچنان اسیر جبل خودت هستی و هنوز این جبل متلاشی نشده، هنوز عصا رو به زمین نینداختی،
هستی اسیر چاه طبیعت چگونه باز
قرب و مقام موسی عمرانت آرزوست
 
مسائل زیادی ذهنم رو درگیر کرده؛
مثل اینکه ما از عالم ذهن و مفاهیم ذهنی خودمون بیرون نیومدیم و از وجود که حقیقت واحد عالم هستیه، فقط یک مفهوم در چارچوب ذهن ادراک کردیم، عینیت و ظهور و بروز وجود رو ادراک نکردیم. ما در ذهنمون وجود و ماهیت رو از هم جدا کردیم، اون‌ماهیت ذهنی رو  در خارج، بدون حضور وجود می‌بینیم.یعنی نگاه ماهیت‌بین، نگاه کثرت بین، نه وحدت بین. من به غیر از مفهوم ذهنی وجود، عینیت و ظهور و بروز اون رو در خارج با چشمم نمی‌بینم. در نتیجه همه چیز برای من در چارچوب همون خیال و ذهن خلاصه شده، خدا برای من توی همون ذهنه، امام توی ذهنه و کل کارهایی که می‌کنم و یحسبون انهم یحسنون صنعا جز در در چارچوب پندار من نیست‌. چون لایتناهی در چارچوبی بسته و جزئی نمی‌گنجه، چون در مقام مادون، مافوق جا نمی‌گیره و نتیجه این میشه که نمیتونم کلام مولا رو که می‌فرماید من خدایی رو که نبینم عبادت نمی‌کنم، یا "عمیت عین لا تراک" نمیتونم بفهمم.
فکر می‌کنم فقط علی حق داره چنین حرفی بزنه و من در حدی نیستم که به "ارنی " فکر کنم و باید تا آخر عمر در حد "لن ترانی" باقی بمونم.
خلاصه اینکه وقتی وجود از ماهیت جدایی ناپذیره، چطوره که من وجود رو در همه‌ی ماهیات نمی‌بینم و به میزان بهره‌ی هر ماهیتی از وجود، بهش توجه ندارم؟ چرا این وجود برای من از چارچوب ذهن فراتر نرفته و جلوی چشمم نمیاد؟
یه مثال جالب که استاد اشاره کردن این بود که می‌فرمودند: شما وقتی نماز می‌خونی، چرا برای اینکه مثلا تلویزیون حواست رو پرت نکنه چشماتو می‌بندی؟ مگه تلویزیون هم بهره‌ای از وجود نداره، پس چرا وجودش رو نمی‌بینی؟ چرا چشماتو می‌بندی؟ میبندی که در خیال حضور قلب رو ایجاد کنی، یعنی وجود در خیال هست و اینجا نیست. یا وقتی سر نماز دچار تصاویر خیالیه و ذهن میشی چرا از حضور غافل میشی؟ چرا یه جا وجود هست و یه جا نیست برات؟ چرا اولیاءالله سر نماز حتی وقتی وارد خیال میشن، حضورشون بهم نمی‌خوره.
پس من وجود حقیقی رو ادراک نکردم که فارغ از محدوده‌ی زمان و مکانه، وجود مطلقی که هیچ قیدی نمی‌خوره، وجودی که من ادراک کردم مقیده و جای مقید هم فقط در ذهن و خیاله.
این یه طرف قضیه است که بالاخره چجوری میشه ماهیات رو شکست که به اون وجود واحد قهار رسید؟
یه طرف دیگه در مورد اعتباری بودن ماهیات هستش؛ و اینکه اثر فقط از وجود است؛
 " لا مؤثر فی الوجود الا الله" میشه گفت اثری که ما از تمام ماهیات می‌بینیم و اونارو قوانین قطعی و صد در صدی عالم می‌دونیم، همه اعتباری اند و هیچ قطعیتی ندارند. اینجاست که بشر باید به قوانین علمی کشف‌شده‌ی خودش هم شک کنه و فکر نکنه عالم رو تحت سیطره‌ی خودش داره. اینم ناشی از نگاهیه که وجود رو ندیده. ما احوال لایتناهی موجودات رو ندیدیم و فقط یک حال جزئی و محدود از اون رو به صورت ماهیت دیدیم. در آب فقط رفع عطش رو دیدیم و در آتش سوزندگی و نیّر بودن. احوالات دیگر اون‌ها رو مثل اینکه آبی رفع عطش نکنه و آتشی که نسوزونه دیگه برامون قابل درک نیست.‌ یه بار علامه مروجی می‌فرمودند که اگه شما به این امر که خداوند رزاق هستش ایمان و یقین و توکل واقعی داشته باشی می‌شینی تو خونه و میگی رزق من قطعا میرسه و دیگه دست و پا نمی‌زنی. یا مثلا آیا واقعا میتونی قانع بشی که شب در خونت رو باز بذاری بعد بگیری راحت بخوابی؟ نه. چرا؟ چون فقط همون یک اثری که از ماهیات شناختی رو اثر قطعی و حتمی میدونی. یا مثلا بعضی از عرفا حتی مراجعه‌ی به دکتر و طبیب رو هم در مواردی برخلاف توکل حقیقی می‌دونستن.

به قول مولانا
از سبب‌سوزیش من سودایی‌ام
در خیالاتش چو سوفسطائی‌ام
( حالا این خیلی جای بحث داره)
حالا بعد از اینکه بعد کلی بدبختی و مصیبت به این نگاه وحدت بین و وجود بین رسیدیم باید برای وجودی که در موجودات هست شدت و ضعف قائل بشیم و یک مراتبی رو در نظر بگیریم و ایمان بیاریم به اینکه"  أَبَى اَللَّهُ أَنْ یُجْرِیَ اَلْأَشْیَاءَ إِلاَّ بِأَسْبَابٍ " بعد از این اسباب برسیم به " سبب المتصل بین الارض و السماء" بعد تازه بفهمم رسول کجای کاره، تازه بفهمم امام چرا باید باشه، انسان کامل کیه که بیشترین بهره رو از وجود داره که من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه؛ و تازه به مقام اضطرار برسم و بفهم که اگه از این مقام مادون، از ذات بخوام " ارنی" جوابی جز " لن ترانی"به دنبال نخواهد داشت.تازه میفهمم که اصلا شناخت ذات حق بدون شناخت ذات انسان کامل و در واقع بدون شناخت ذات خودم امکان‌پذیر نیست. اینکه امام در خود من هست. نه یک شانیت جدای از وجود من. اینکه من عرف نفسه فقد عرف ربّه... و کلی داستان که آدم مخش سوت میکشه و من به شخصه روانی میشم!
حالا بخوام این مباحث نظری رو توی این شرایط برای خودم‌ عینی کنم مثلا میتونم بگم؛
توی این شرایط کرونا من اگه بخوام نگاه وحدت بین داشته باشم میتونم اینجوری بگم که خب برای مبتلانشدن به این کرونا، یک سری کارها و اموراتی وجود دارند که این‌ها رو به عنوان ماهیت در نظر می‌گیریم؛ اینکه همه‌ی مسائل بهداشتی رو دقیق و مو به مو رعایت کنیم، از خونه بیرون نریم، به توصیه‌های پزشکان توجه کنیم، اما در عین حال با انجام این کارها به اون اطمینان درونی نرسیم که فکر کنیم چون این کارها رو انجام دادم پس حتما اثر فقط از همین‌هاست و دیگه امکان نداره من مبتلا بشم یا حتی بمیرم، چون فقط همین معلول‌هارو موثر صد در صدی می‌دونم. درصورتی که نگاه توحیدی به من میگه تو باید به این ماهیات توجه داشته باشی از این حیث که اثری از وجود دارند، این مسائل بهداشتی اثری از وجود داره، داروها و پزشک و بهداشت و همه اثری از شفابخشی و صحت دارند اما در عین حال اینم در نظر بگیرم که این ماهیات از خودشون اثر نداشتن،این اثر از اوست و لذا ممکنه بخواد که همه‌ی اثرات رو از اون ماهیات برداره یا آثار دیگه‌ای که ما ازشون نشناختیم و ندیدیم نشون بده و من با وجود همه‌ی کارهایی که انجام دادم، باز هم مبتلا بشم و بمیرم.
اینجا میشه همون لاخوف علیهم و لا هم یحزنون که مومن دیگه غم و غصه‌ای و نگرانی از بابت دنیا و اموراتش نداره.
اینجا حتی کرونا رو جز جنود الله بدونم ( و لله جنود السماوات و الارض)

که نگاه وجود‌بین یعنی

مَا یَفْتَحِ اللَّهُ لِلنَّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلَا مُمْسِکَ لَهَا ۖ وَمَا یُمْسِکْ فَلَا مُرْسِلَ لَهُ مِنْ بَعْدِهِ ۚ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ ﴿٢﴾

 

( من واقعا شرمنده‌ام که انقدر طولانی شد، افکار آشفته و بی سر و ته همینجوری تراوش کرد)

سلام
خوب کردید که مفصل بیان کردید...
فقط الان نمیدونم کدوم نکته رو برجسته کنم و نظرم رو بگم
بذارید همون محور اصلی بحثتون رو مدنظر قرار بدم 
گیر کردن بین وجود و ماهیت...
قدرت اندیشه ای که در انسانها به صورت "عمومی" وجود داره و میخواد حقیقت وجود رو به صورت ایجابی درک کنه راهی جز دچار ذهن شدن نداره...
و به تعبیر ملاصدرا یکی از معانی شیطان، رئیس شدن وهم و خیال در ادراکات هست... در واقع همون ذهن...
شیطان از شطن میاد... یعنی دور شده...
ذهن فقط ایجاد بُعد میکنه... به تنهایی قدرت ایجاد قرب نداره...
برای درک ایجابی وجود باید شدت وجودی پیدا کنیم...
والا بهره ذهن از وجود فقط درکی سلبی هست 

وقتی میتونیم به درک مستقیم وجود برسیم که خلاء های عینی مون رو متوجه بشیم و پر کنیم...
به یکی اش اشاره کردم توی یکی از نظرات...
مثلا ما میدونیم وصف حال خلق حتی اگر امام معصوم باشه : انا المذنب و انا الفقیر و انا البخیل هست...
اما آیا ین دونستن ما یک دونستن ذهنی هست یا عینی؟
غالبا ذهنی هست...
میدونید معناش چیه؟
وقتی فقط در ذهن میدونیم از جنبه خلقی مون کوچکیم، و نشانه های عینی این کوچکی رو نداریم اتفاقا یعنی خیلی متکبر هستیم...
این یعنی هنوز تواضع نداریم... در جایگاه خلقی مون قرار نگرفتیم... 
اینها از تبعات ذهن زدگی هست...
لذا قرآن چون یک کتاب جامع هست... هم در آیه ای میفرمایند: هو الاول و الآخر و الظاهر و والباطن...
هم در آیه ای دیگر میفرمایند انفاق کنید... بخل نورزید و ...
چرا قرآن هم شرعیات رو بیان میکنه هم اخلاقیات و هم اعتقادات؟
چرا مثل فیلسوف و عارف فقط به اعتقادات نمی پردازه؟

چون میدونه انسانها برای عبور از ذهن گرایی به عین گرایی نیاز به سبک زندگی دارن...
لذا کسی که درست معنای آیات اخلاقی قرآن رو بفهمه، میدونه اونها سیر و سلوکی هست برای اینکه انسان دچار ذهن زدگی نشه...
دچار شیطانی که هم خودش رجیمه و هم درون انسان رو دچار بُعد میکنه نشه...
ما برای درک وجود ، نیاز به یک سبک زندگی داریم...
برای درک اتحاد ماهیت و وجود نیاز به سبک زندگی داریم...


بعدا نوشت:
اومدم مطلب قرنطینگی و چرندینگی شما رو خوندم :)

:))
عجب ذهن (وهم و خیال) فعالی دارید...
فکر کنم یه کم کارتون سخت میشه تا به اعتدال برسونیدشون...
اما چه شود اگر به اعتدال برسن !!!
عارفی بزرگ خواهید شد...
:))
البته چون خودم یه زجر کشیده هستم در این وادی دارم میگم...
من که هنوز اندر خم یک کوچه ام...

خیلی ممنون از توضیحات خوبتون

 

میشه در مورد سبک زندگی بیشتر توضیح بدید

 

در مورد وهم و خیال که عملا بیچاره شدم، اوضاعم خیلی خرابه :( استادم یه بار مستقیم بهم گفتن که یکی ازموانع اصلی سلوک‌ تو، اسیر خیال بودنته! 

شما در این زمینه برای به اعتدال رسوندنش چه پیشنهادی دارید؟ مثلا استاد یه بار فرمودن که به چشم آدما زل نزن، خیلی خیره به چیزا نگاه نکن، و در مورد کتاب‌خوندن هم پیشنهاد کردن که از هر دری و وری کتاب نخون. 

سبک زندگی در واقع از دو بال علم و عمل، بیشتر به بال عمل جهت میده تا بستری وسیع تر برای بالِ علم فراهم بشه...
مثلا همین وهم و خیالی که میگید خیلی فعاله...
خطاطی کردن خیلی کمک میکنه قوه خیال از تکثر بیرون بیاد...
کم گوش دادن موسیقی و حتی مداحی و کلا نغمه های مصنوع بشر خیلی کمک میکنه... (این تجربه خودمه... سالیانی موسیقی کار میکردم... یکی از آسیب هاش همینه...) یعنی اگر به گوش دادن موسیقی عادت دارید، کمش کنید
خیلی رمان و قصه های ساخته ذهن انسانها رو نخونید...
توی قصه فیلمها غرق نشید...
اگه خیلی تاثیر میگیرید کمتر فیلم نگاه کنید

سلام.

 

بنده چندی است که قصد خوندن فلسفه ملاصدرا رو دارم و دوستان گفتن از کتاب شرح منظومه شهید مطهری شروع کنم...

در کنار این رمان دفاع مقدس هم‌خیلی میخونم و اخیرا رو به رمانهای نویسنده های معروف آوردم فقط به هدف ابنکه با اینها هم آشنا بشم و برای فرزندانم در آینده حرفی برای گفتن داشته باشم

 

 

خلاصه اینکه شما در جواب بالا نوشتید که رمان کمتر خوانده شود....چرا؟ 

سلام
بسته به اشخاص ، متفاوت میشه...
مثلا استاد دینانی که یکی از چهره های ماندگار فلسفه در ایران هستن در زمانی که نزد علامه طباطبایی فلسفه میخوندن برای خودشون شعر هم می سرودن...
علامه به ایشون فرمودن شما فعلا شعر نگو...

در داستان و قصه چون عنصر خیال خیلی برجسته هست طبیعتا قوه خیال خواننده رو هم خیلی درگیر میکنه...
برای کسانی که اون پوسته داستان خیلی درگیرشون میکنه شاید خیلی مناسب نباشه...
موجب تقویت بیش از معمول قوه خیال میشه و قوه خیال ذاتا رو تکثرات داره و اگر بیش از حد درگیر کثرات بشه عامل اصلی خطورات ذهنی میشه... و مانع میشه که عقل که ذاتا رو به توحد و مبدا داره بتونه رهبری وجود انسان رو به دست بگیره...
اما ممکنه کسی داستان هم بخونه اما خیلی در ظاهر داستان توقفی نداشته باشه... اون هدف و معنای داستان درگیرش کنه... برای این شخص اشکالی نداره...

ضمن اینکه من معتقدم داستانهای واقعی و مستند مثل همین رمانهای دفاع مقدس آسیبشون در این زمینه بسییییار کمتر هست... و خیلی فایده ها هم داره...
بیشتر داستان هایی مد نظر هست که ساخته تخیلات انسان هست...
در ضمن اگر برای فرزندانتون داستان میخونید کار خیلی خوبی هست... اونها در سنی هستن که قوه وهم و خیال سلطان وجودشون هست لذا در این سن درگیر داستان بشن به نوعی اشباع کردن قوه خیال محسوب میشه و اینها در آینده بسیییار کمتر دچار رهزنی و خطورات قوه خیال میشن... و عقلشون راحت تر میدان داری میکنه...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan