سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

ریشه ی موانع بیرونی کجاست؟

چند سال پیش توی یکی از وبلاگ هام مطلبی نوشته بودم و در خاطره ای یکی از واکنش های خودم رو گفته بودم: یه عصبانیت بود... از کوره در رفتن...

واکنش برخی از مخاطبانم به اون از کوره در رفتگی من خیلی برام تامل برانگیز بود... میگفتن خیلی خوبه که از این مطالب بیشتر بنویسی...

می پرسیدم چرا؟

میگفتن: وقتی میبینیم شما که همیشه از ارزش ها و خوبی ها می نویسید همونی هستید که گاهی ممکنه از کوره در برید بیشتر با مطالب ارتباط برقرار میکنیم و اون حرفهای خوب برامون در دسترس تر جلوه میکنه...

از همون موقع به فکرم اومد که در مورد برخی تنش های زندگیمون بنویسم... برخی محدودیت هایی که توی زندگی مشترک دارم... برخی موانع و ...

اما یک چیزی همواره مانعم شد از نوشتن...

اون موقع تصورم این بود که توی موانعی که دارم قصور از همسرم هست... و هیچ وقت دوست نداشتم کسی در مورد همسرم برداشت منفی کنه... با اونکه مقصر میدونستم ایشون رو... اما هرگز راضی نمی شدم کسی همسرم رو قضاوت کنه... یک لحظه نمی تونسم تضعیف شدن ایشون رو ببینم...

 

گذشت تا مدتها پیش شاید یه سال... یا یه سال و نیم... نمیدونم...

فهمیدم عامل اصلی این موانع خودم هستم... و فقط بدنامی اش به اسم همسرم شده...

فهمیدم کجا رو باید نشونه بگیرم... چند ماهی دغدغه داشتم... تلاش کردم...

هر چی جلوتر رفتم دیدم معجزه وار موانعی که به اسم همسرم جلوی من سبز بود داره میره کنار...

حالا بعد از وفات پدرم که کمی خلوتم بیشتر شد دیدم وجود همسرم جز لطف خدا برای برطرف کردن برخی ملکات ناخوش در وجود من چیزی نبود...

اگر تشخص و ویژگی های همسر من اینی که هست، نبود و چیزهایی که تا قبل از این به عنوان مانع میدیدم وجود نمیداشت... من با تمام توانمندی هام در مسیر دور شدن از خدا حرکت میکردم... ولو ظاهر اون اعمال و اهداف، خوب و مثبت و دینی و ولایی بودن...



جالبه اسمش رو میذاشتم موانع و محدودیت...

در حالی که فقط ظاهرش محدودیت بود...

و عجیب تر اینکه هر چه بیشتر از درونم عامل اصلیش رو کمرنگ تر میکنم محدودیت بیرونی هم کمرنگ تر میشه...

سبحان الله...

و این روزها اونقدر مباحثاتمون پربرکت تر شده که خدا رو خیلی بیشتر حس میکنیم...



حالا وقتی میفهمم چرا خانمی با این مشخصات باید همسر من باشن میفهمم اصلا خدا ایشون رو برای هدایت من و من رو برای تکامل ایشون خلق کرده بودن...

چون برخی از اون ملکات ناخوش من، ژنتیکی بودن... یعنی از نسل های قبل روانه شدن به سمت من... برخی از این ویژگی های همسر من هم ژنتیکی بودن... بارها اراده کرده بودن بذارن کنار اما توی بزنگاهها اون ملکات کار خودشون رو میکردن...

و امروز فرصتی بزرگ برای من و همسرم فراهمه تا ملکاتی ناخوش که همینطور نسل به نسل جلو اومده بودن و انسانهایی رو درگیر خودش کرده رو متوقف کنیم یا خیلی ضعیفشون کنیم...



باید نسبت انسانها رو با خودمون دریابیم... 

باید نسبت اتفاقات رو با خودمون دریابیم...

و این ممکن نیست تا خودمون رو دریابیم...

نمی‌دونم این بستر زمان و مکانی ما چگونه عمل می‌کنه... احساس می کنم خیلی های دیگر هم به این نتایج دارند می‌رسند.

من جمله خودم.

یعنی این تحولات مربوط به زمانه ما هست؟
منم نمیدونم...
یاد این جمله علامه حسن زاده افتادم که میفرمودن قبل از انقلاب حدود 20 سال جان به لب آوردم اما ب اندازه انگشتان دست انسان طالب حکمت پیدا نمی کردم...
اما بعد از انقلاب هیچ جای دنیا به اندازه ایران طالبان حکمت پیدا نمیشن...

شاید نتیجه عمل صالح مومنین باشه... نمیدونم...

اصل و اساس زندگی رو خودمون میچرخه

کاش بیابیم این مسئله رو...

سلام

چه جالب

انگار من پا جای پای یک سال قبلت گذاشتم.

سلام
با شما راحت تر میتونم صحبت کنم چون آق دکتر هستی و در مورد مسائل طبیعی استاد ما هستی...
قدما میگفتن جهان خلقت از عناصر اربعه تشکیل شد ( آب و هوا و خاک و آتش)
البته این یه تقسیم بندی کلی بود... جزئی اش تا اونجایی که من یادمه جدول مندلیف بوده که صد و خورده ای بوده که یقینا الان باید بیشتر هم شده باشه...
توی بحث مزاج هم طب سنتی مشابه همین رو میگه که مزاج از ترکیب این کیفیات سرد و گرم و تر و خشک حاصل میشه...
توی علم هیئت و کیهان شناسی هم قدما باز همچین تقسیم بندی ای داشتن...
اساسا حق متعال عالم طبیعت رو پدید نیاورد مگر با "وفق" اضداد در کنار هم...
حتی برخی علما ولا تقربوا هذه الشجر رو اینطور معنی کردن که اون "شجر" عالم طبیعت بوده... و درخت رو در عربی از این جهت میگن شجر که تمام شاخه های این گیاه با هم درگیرن و حالت تشاجر و مشاجره داره... لذا اسمش رو گفتن "شجر"
لذا حضرت آدم هم بعد از تقرب به اون شجر وارد عالم طبیعت شدن...
یکی از اصلی ترین کانون های وفق در نطام هستی خانواده و همسرداری هست...
لذا میبینیم ائمه ما بدترین همسرانی را هم که داشتن به طلاق روی نیاوردن... گویا فقط یکی از ائمه بحث طلاق برای ایشون مطرح بود که اون هم به اصرار همسرشون بوده... و دوبار هم مهریه گرفته :)
یعنی امام مهریه شون رو دادن و طلاق دادن... و اون زن رفته پیش قاضی که این آقا مهریه من رو نداده... امام هم شاهد نداشت و دوباره به ایشون داد...

در مسئله همسرداری حقیقت وفق باید خیلی خودش رو تجلی بده...
وفق ، موجب وسعت انسان میشه و انسان رو به سمت جامع شدن پیش میبره...

"وفق" برای جمع بین اضداد هست...
و این حقیقت فقط در عالم ماده تجلی داره... لذا فرصت رو دریابیم تا دیر نشده... 

هر کس که بخواد میابه:)

خواستن خیلی مهمه...
اما آگاهی باید بیاد به کمک خواسته ها و گرایش ها... والا خواسته های انسان در مسیر تحقق، شکست های فراوانی رو متحمل میشن...

در واقع نه تنها شما که همه ی همسران چنین هستند. امتحانات الهی برای هم و در صورت تلاش سکوی پرش و رشد و تعالی

جوابی که به آقای مهربان دادم رو اینجا ادامه میدم..
کانون اصلی ای که در عالم طبیعت انسان به سمت حقیقت "وفق" میره اول خانواده و همسرداری هست
بعدش اجتماع و سیاست....
جالبه وقتی نمی تونیم یه کار خوب رو انجام بدیم میگیم "توفیق" نداشتیم
یعنی وفق منشا وقوع خوبی هاست...
که خب البته وفق به معنای تحمل جاهلانه نیست...
باید روی "وفق" تفکر بشه... خیلی خوبی ها رو به همراه میاره مثل صبر و بصیرت ... حلم... تدبیر...
تدبیری که ظاهرا بعدا از کمال عقل به سمت انسان میاد...
یعنی عقلی که رشد یافته اهل تدبیر میشه...

یه بنده خدایی حرف جالبی می‌زد می‌گفت انسان با آگاهی پا رو زمین میذاره

به اون انسان بگو:
درسته ، ولی انسان تا دلش نخواد پا رو زمین بذاره هزران اگاهی هم کاری از دستشون برنمیاد
:)))))
دچار یک دور شدیم

سلام

از حق تعالی خواست «خدایا! مرا بـه من بنمای، آن چنان کـه هستم!» وی را بـه وی نمود با پلاسی آلوده و نجس.

او خود را می‌نگریست و می‌گفت «من اینم؟!»

ندا آمد «آری!»

گفت «آن همه ارادت و شوق و زاری چیست؟»

ندا آمد «آن همه، ماییم. تو، اینی!»
 
من همیشه معتقد بودم خدا حساب هر شخص رو با خودش می سنجه. مواجه اش با خودش
دیگران. بهانه های ما هستن
شاید
بل الانسان علی نفسه بصیره
و لو القی معاذیره
اشاره به این باشه
خودت
بهانه هایی که واقعی هستن و وجود دارن و میشه بهشون دست انداخت
سلام
همین طوره حاجی...

گاهی خیلی زیرپوستی همین دانایی ها برای آدم عادی میشه...
و زبان حالش میشه شبیه خواجه عبدالله:
الهی نه آنچه دانم ، دارم
و نه آنچه دارم، دانم...

متوجه منظورت نشدم

خواستن و آگاهی با هم عمل میکنن...
هر کدوم بدون اون یکی عقیم هیستن...

به نظرم همه مبدونن حق چیه کافیه بخوان

خواستن در عین سادگی ، سختی هایی هم داره...
برای همین در بین عموم مردم خیلی ها میدونن حق چیه اما نمی خوان...
انسان موجود عجیبیه رفیق... ساده نگیر

خب من میگم این آگاهی تو فطرت آدم وجود داره خیلی بحثی سر خواستن سخته یا نه ندارم

 

اون آگاهی به حق ، خیلی کلی هست...
توی جزئیات و مصادیق تشخیص ها سخت میشه...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan