محمود میاندار هیئت هست...
جوانی سی و شش هفت ساله ی تنومند و با انصاف و با مروت... دوستدار نظام و اسلام... و قلبش به رهبر انقلاب مطمئن...
عاشق کربلا و امام حسین علیه سلام... وقتی که پیاده روی اربعین مد نبود محمود به هر مشقتی بود باید خودش را می رساند به پیاده روی...
این سالها هم که به عنوان خادم در موکب ها حضور پیدا میکنه...
سوار ماشینم که شد پرسیدم:
++:محمود چند تا بچه داری؟
-- : دو تا
++: واقعا؟!!! چرا اینقدر کم؟... فکر میکردم حداقل 4 تا داشته باشی
-- :" بعد از مکثی میگه" خودم که دوست دارم... اما خانمم کشش نداره دیگه... دو تا بچه هام بیش فعالن و خیلی شلوغن... میترسم سومی هم بیاد خانمم افقی بشه...
++: خب حق داره خانمت... سخته...
سکوت میکنم و بعد از ده دقیقه میگم
++: منم دو تا بچه دارم و خانم من هم همین حرفای خانم تو رو میزد... اما گفت اگر تو بتونی بیشتر وقت بذاری بازم بچه میاریم...
دیدم حرفش منطقیه... و این جهاد باید دو نفره باشه...
-- : خب تو که نمی تونی کار شرکت رو لنگش کنی... چجوری میتونی بیش از الان وقت بذاری؟
++: اره... این شرکت نمیتونه خودش رو با من وفق بده... من از شرکت میرم بیرون... یه کار آزاد شروع میکنم...
-- : توی این وضعیت بازار؟
++: همین حالا بیرون نمیام... حالا وقت دارم... اما بله... وقتش که برسه از شرکت میرم بیرون...
-- : نمیشه اینقدر ریسک کرد... باید عاقل بود
++ : اگر عاقل باشیم اما عاشق نباشیم به جای خوبی نمی رسیم محمود... این یه جهاد دو نفره هست...
ما میدون رو خالی کنیم چه کسی وارد این میدان حیاتی میشه؟
- يكشنبه ۷ ارديبهشت ۹۹