ماه رمضان امسال نه تونستم سریالی ببینم...
نه برنامه ای قبل از افطار و... کلا سهم من از رسانه نگاه گذرا به برخی کانالهایی که دنبال میکنم بود و این وبلاگ...
اما یه روز اتفاقی (؟) حدود 10 دقیقه از برنامه دعوت رو دیدم...
مهمان برنامه طلبه ای بود: آ سید محمد حسین (اگه اشتباه نکنم)
دوره مدرسه ی خوبی نداشت... درسش ضعییییف... مشروطی های پی در پی و در نهایت اخراج از مدرسه...
بعد از اخراج شدنش ، با پیشنهاد روحانی مسجدشون رفت درس حوزه بخونه...
اونجا هم گویا در سال اول ناموفق بود و علی رغم تلاش و انگیزه زیادی نمرات خوبی نیاورد... بهش گفتن بری بازار کار کنی موفق تری...
خیلی دلش شکست...
یه جمله گفت که مجری برنامه نشنید و بحث رو عوض کرد...
اما من شنیدم...
من شنیدم...
اون جمله برای من بود... برای بازی کردن با دل من بود...
وقتی از شکست هاش میگفت، آخرش یه جمله گفت که خیلی فلسفی بود اما همه از کنارش رد شدن...
گفت:
من دلم میخواست (پیشرفت و کمالات و تعالی) اما ابزارش رو نداشتم...
قربون حکمتت خدااا
به بعضی ها دلِ عاشق میدی... اما ابزار نمیدی...
و بالاتر اینکه به بعضی ها هم دل عاشق میدی و هم ابزارش رو میدی... اما اذنِ استفاده از ابزار رو نمیدی... مثل حضرت ابوالفضل العباس جان علیه سلام...
خیلی خوشحالم که خدا به دلم انداخت اسم پسرم رو بذارم "امیر عباس"
هر وقت صداش میکنم یاد حضرت ابوالفضل العباس علیه سلام می افتم...
اسمش اونقدر ذکر قشنگی برام ایجاد کرد که دو تا انگشتر سفارش دادم یکی با سنگ عقیق پرتقالی یمنی با نام "یا ابوالفضل العباس" و دیگری با سنگ دُرِّ نجف و نام " یا علی"...
شب موقع قرآن بسر اونقدر غرق لذت شده بودم از بردن نام این 14 معصوم که حاجات از یادم رفته بودن...
عجب عاشق کشی ای شاهد کل...
به کار خویش غوغا میکنی تو...
توی این سالها که وبلاگ نوشتم... خوبان زیادی دیدم که اومدن و نوشتن و رفتن...
بعضی ها هم به ظاهر رفتن هم به واقع و حقیقت...
بعضی ها به ظاهر موندن اما به واقع و حقیقت رفتن...
وقتی نگاهی به این همرزمان می اندازم دقیقا همین حس سردار سلیمانی رو در خوندن این اشعار پیدا میکنم:
مدت زمان: 26 ثانیه
- يكشنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۹