سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

یا میری یا میبرنت

توی این چند ماهی که با حسین آشنا شدم، بچه مون قصد ازدواج داره... یه سالی هست که یه خانمی رو دوست داره... و همیشه در عذاب این بود که مبادا این خانم ازدواج کنه...حالا توی همین روزا قراره برن جلو...

توی هر فرصتی از من سوال میپرسه که فلان مسائل اگه توی زندگی پیش بیاد باید چکار کرد؟... توی جلسه خواستگاری چی باید بگم؟... 

امروز هم همین طور داشتم افاضات میکردم براش که بحث خطیر جاری ها پیش اومد :)))

گفتم بلاخره چون در مسئله "جاری" مسئله مقایسه برای خانمها پیش میاد طبیعی هست حساس بشن و یه مقدار واکنش هاشون خاص بشه... بازم بستگی به این خانم داره... نمیشه نسخه واحد پیچید...

بعد گفت: وااای فکر میکنم این خیلی سخت میشه مهندس ... مگه نه؟

گفتم: عزیزم: یه چیزی بهت میگم این حرف رو خوب روش فکر کن... اگر پذیرفتیش... اونوقت تمام اتفاقات زندگیت رو با در نطر داشتن این اصل بررسی کن... و اون اینه:

برطرف کردن ملکات ناخوشایند وجودی ما انسانها، بدون رنج، میسر نمیشه... همون طور که وسیع تر شدن وجود هر انسان بدون رنج میسر نمیشه...

در مسیر خدا در حال رفع ملکات ناخوش وجودمون و وسیع تر شدن هستیم... یعنی داریم به سمت رنج ها میریم... 

ازدواج از بزرگترین ابزارهای خدا برای وسیع تر شدن و رفع ملکات ناخوشایند وجودی انسانه... پس اول امر بپذیر که تو داری به سمت رشد و وسیع شدن میری... به یک معنا داری به سمت رنج میری...

منتها به سمت رنج رفتن دو حالت داره...

یا فعالانه با ضعف هات روبرو میشی... مثلا ازدواج کردی میبینی ملکه ترس داری... و ممکنه به زندگیت آسیب بزنه...

یا خودت با تدبیر و برنامه حرکت میکنی به سمت میادین ترس و سعی میکنی بر ترست به صورت عقلانی و درست روبرو بشی...

یا شرایط زندگی تو رو در شرایطی قرار میده که چاره ای جز این نداری که با ترست روبرو بشی و چاره اندیشی کنی... یعنی ازت سلب اختیار میکنه... یا باید با ترست روبرو بشی و حلش کنی یا باید راه ظلم و زورگویی رو انتخاب کنی...

 

قرار هست با ازدواج به یکی از این دو راه برسی...



حسین از تعجب چشماش گرد شد و گفت:

تو رو خدا؟!!! راست میگی؟...یعنی در هر صورت (چه همسرم خوب باشه چه نباشه) فاتحه ام خونده هست؟!!! آخه من ضعف های زیادی دارم... 

گفتم: این باوری هست که خودم تو زندگی بهش رسیدم و البته حضور خدا در زندگی انسان هر سختی ای رو آسون میکنه...

و عدم حضور خدا در زندگی هر رفاه و آسایشی رو هم تبدیل به شکنجه گاه انسان میکنه...

بعدشم وقتی ضعف های خیلی زیادی داشته باشی تازه میشی مثل من :)))

انواع رنج ها رو دارم اما از همه تون خرسند ترم :))))

 تو زندگی چه ازدواج و چه غیرش آدم داره با مشکلات دست و پنجه نرم

می‌کنه و هرچی محیط فعالیت انسان بزرگتر می‌شه مثل: ازدواج کردن

و مواظبت از بچه و...، مشکلات بزرگتر می‌شوند.

بهترین راه اینه: یاد بگیره چگونه با مشکلات دست و پنجه نرم کنه

تا بتونه شکستشون بدهد یا اثرشون رو کم کند.

و آدم مرده مشکل نداره.

 

و امیدوارم خوشبخت بشوند و راه حل مبارزه با مشکل ها را یادبگیرند

و اجرا کنند و سربلند زندگیشون رو طی کنند.

موافقم با فرمایشتون...
واقعا آدم مرده بی مشکل هست...
شنبه ۱۰ خرداد ۹۹ , ۲۰:۴۱ رفیقِ نیمه راه

ما نیز اگر بخواهیم چوگونه خرسند شویم!؟

یه راهی پیدا کن که با خدا بیشتر ارتباط برقرار کنی...
رفیق باز باش داداچ...
جواب میده...

سلام

یه چیزی که قبلاها خیلی بیشتر برام سوال بود و الان کمتر اینه که چجوری آدما می‌تونن بگن:

در بلا هم می‌چشم لذات او

ماتِ اویم، ماتِ اویم، ماتِ او...

 

شما خودتون چطور می‌تونید؟ مرا پندی دهید که آن بِه. :)

 

اما یه چیز دیگه، تازگیا فهمیدم که صرف رنج کشیدن، اگه از راهش نباشه، ممکنه آدمو خورد کنه، بشکنه، از هم متلاشی کنه. بالاخره نفس‌ها با هم فرق دارن، یه نفس با رنج مطیع و رام میشه و یکی دیگه ممکنه جری‌تر بشه، سرکش‌تر بشه. یه رنج ممکنه آدم رو به راه بیاره و یکی دیگه برعکس، کلا مسیرش رو برگردونه. نمیدونم این شاید با همون معرفت نفس ارتباط کامل داشته باشه. به نظرم توجه به این مساله خیلی مهمه که حتی ممکنه خودمونم متوجه‌اش نباشیم.

اما در مورد همین ازدواج، این نگاه خیلی شگفت‌انگیزه. خیلی از وحشت‌های قبل از ازدواج رو می‌تونه برطرف کنه. ماها گاهی فکر می‌کنیم‌که ازدواج به معنای رسیدن به یک غایت هست که در سایه‌ی اون خیلی از موانع قراره به صورت خودکار برطرف بشه و با این فکر کلی به اوهام و خیالات دامن می‌زنیم و با یه سری تصورات غیر واقعی و عقلانی ازدواج رو انتخاب می‌کنیم اما همین که واردش شدیم تازه می‌فهمیم که این ازدواج خودش مسیره نه مقصد و غایت، قرار نبود کسی یا چیزی منو ورداره به ته مسبر برسونه بلکه قرار بود یکی رو انتخاب کنم که باهاش بتونم تو مسیر حرکت کنم. 

اما خب نگرانی‌های زیادی که وجود داره اینه که با خودمون میگیم اگه اون همراه خودش جزء موانع بشه چه خاکی تو سرم بریزم؟! و احتمال نمیدیم که شاید راه من فقط با دست و پنجه نرم کردن با موانعه که هموار میشه. اما خب درک این مساله به نظرم خیلی سخته و کار هر کسی نیست.  ماها راحت‌طلبیم، حتی توی سلوک و همیشه چشممون دنبال میانبرهاست. شناخت و آگاهیمون در مورد ازدواج هم کاملا وهم آلوده. اینه که سریع تو ذوقمون می‌خوره. 

خود من یکی از مشکلات اصلیم همینه که می‌دونم هنوز حقیقت ازدواج رو درک نکردم و برام جا نیفتاده، توی لایه‌های خیال گمش کردم و تا زمانی که این مساله برام حل نشه نمی‌تونم تصمیم درستی برای ازدواج بگیرم. 

سلام
اینکه من چطور میتونم باید بگم....
یه مثال شیرین بگم:
توی یه استخری کلی کوسه و نهنگ انداختن...
بعد گفتن هر کی بپره تو آب و از این طرف استخر تا اون طرف استخر شنا کنه و سالم بیرون بیاد... جایزه بزرگی بهش میدن...
یه دفعه یکی پرید تو و با هر مکافاتی بود از اون طرف اومد بیرون...
وقتی اومد بیرون خبرنگارا رفتن سمتش تا بپرسن انگیزه اش چی بوده....
دیدن اون شناگره خیلی وحشت زده به اطرافش نگاه میکنه...
وقتی یکی پرسید انگیزه تون چی بوده از اینکه پریدی توی آب؟...
جواب داد:
اول بگید کی منو هل داد توی استخر؟!!!!!

راستش به خودمون این مسیر رو نمیریم... هلمون میدن تو مسیر و بعدش تا آخرش خودشون کمک میکنن والا ما نه شنا بلدیم و نه دل و جراتش رو داریم...
قدم اول اون تونستنِ... ارتباط با حق متعال هست...
دنبال این مهم باشید...

بله... اینکه هنوز میترسید علتش اینه که دنبال اون حقیقت وجود و حق متعال در مفاهیم ذهنتون میگردید...
مفاهیم رو فقط برای اینکه باب تلاش رو برای انسان باز کرده باشن به انسان دادن...
والا رسیدن و درک حقایق مسئله ای دیگه هست.. و من حیث لایحتسب هست...
عمل ما و اندیشه ی ما تلاشی هست از سمت ما.... 
دعایی هست از سمت ما...
درک و چشیدن اجابتی هست از سوی حق متعال...

یک نکته هم بگم:
ما حق نداریم خودمون به سمت رنج ها بریم (یعنی همسری غیر هم کفو انتخاب کنیم) ما باید تلاشمون رو برای انتخاب بهتر بکنیم... رنج ها با هر انتخاب ما در هر صورت به سمت ما میان...
شما بهترین همسر دنیا نصیبتون بشه، شک نکنید رنج هایی که باید ببینین به سمتتون میاد...
اما وظیفه بندگی شما اینه که بهترین همسر رو در بین گزینه های موجود انتخاب کنید...

ان شا الله خدا خیر کثیر بهتون بده...

من بزرگترین سوالم اینه که مگه اسباب زندگی اونور چی هست که لازمه اینور اینقدر رنج بکشیم و مثلا صبر یاد بگیریم؟

توی رَحِم شما دست و پا داری و الان میتونی بگی که اینها چگونه اسباب زندگی دنیا هستند اما آخرت چی؟

وگرنه پذیرش این رنج ها توجیه سرمایه گذاری نداره :)

سلام عزیزم...
جمله آخرت منو به این واداشت که جور دیگه ای جواب بدم... اولش میخواستم در مورد حکمت رنج و اقتضاء عالم طبیعت و سرشت انسان بنویسم اما جمله آخر منو به این سمت آورد که بگم:

قرار شد شما بری دورهات رو بزنی...
تو این مسئله هم برو دور هات رو بزن... کاری با خدا ذهنی ات نداشته باش فقط و فقط سعی کن واقع گرا و منصف و دقیق باشی...
اگر جایی و روشی پیدا کردی که توی اون روش رنج کمتری در دنیا به سمتت میاد همونجا سرمایه گذاری کن رفیق...
اگه وااااقعا واقع گرا باشی و خود فریبی نکنی و به حقیقت روشی و راهی رو پیدا کنی که کمترین رنج در دنیا بهت برسه اون راه و روش همون راه و روشی هست که خدا نه تنها برای رسیدنت به این روش برات دست میزنه و حسابی ذوق میکنه بلکه به عنوان اشانتیون این کشف بزرگت... تمام بهشت و بالاتر از بهشتش رو در قیامت نصیبت میکنه... جدی میگم
برو دورهات رو بزن و راه و روشی رو در دنیا انتخاب کن که کمترین رنج بهت برسه...
فقط...
فقط...
واقع گرا باش...
خدا یعنی واقعیت... نه اونچه جنابعالی توی ذهنت خلق کردی
بسم الله...

این سوال که ربطی به دور دور من نداشت :)

بله من گشتم روش بهتری هم پیدا کردم، اونم اینه که ببینم این دستورات اسلام در حال حاضر آیا برای من مناسب هست یا خیر!

مثلا احسان به والدین؛ من یه عمری زیر سلطه پدرم بودم و واقعا با رفتاراش به من و خانواده مون آسیب هایی زده که هنوزم درگیرش هستیم و منم هیچوقت چیزی بهش نمیگفتم چون میخواستم احترام بزارم و بی حرمتی نشه، اما بدتر میشد تا اینکه جلوش وایسادم و سرش داد زدم و اونم یکم ترسید و حساب کار دستش اومد؛ رنجش کم شد و ما هم تونستیم یکم به زندگیمون برسیم!

یا مساله قرض دادن، که من همیشه هر موقع کسی رو نیازمند میدیدم یاد احادیث قرض دادن و کمک میافتادم و سعی میکردم حتی جوری کمک کنم که عزت نفس طرف حفظ بشه، اما نتیجه اینکه دیدم پولم یا خورده شد یا موقعی بهم برگردونده شد که پشیزی ارزش نداشت پس الان به این نتیجه رسیدم که این دستور اسلام الان بدرد من نمیخوره و دیگه سعی میکنم به هیچکس پول قرض ندم و به فکر خودم باشم.

یا مساله محرم و نامحرم و نگاه حرام، یه عمری عفت پیشه کردیم و هیچوقت دنبال دختری نبودیم و الان حس میکنم که سرم کلاه رفته بابا، اینو خدا برای وقتی گفته که توی جامعه این چیزا ارزش داشته باشه، نه مثل الان من بشه که نمیتونم با هیچ دختری ارتباط بگیرم و هیچ بزرگتری هم پیش قدم نمیشه برای من جوان! پس این قانون مناسب جامعه الان نیست. (البته این مساله هنوزم برام یه ارزش هست و دلایل عقلی دارم که حد و حدود این موضوع رو برام معین کرده)

چیزی که من تجربه کردم این بود که دینی که من سعی میکردم بهش عمل کنم عملا باعث ضعیف شدنم شده بود.

خودخواهی خوبه، گاهی دروغ خوبه، قرض ندادن خوبه، پول جمع کردن خوبه، خمس و زکات دادن توی همچین اقتصاده پر از حرام و ربایی هیچ فایده ای نداره چون نتیجه اش بهت بر نمیگرده! پس ندی بهتره.

خلاصه بنظرم هر کسی باید ببینه چه قسمتی از دین براش مناسب هست، همش با هم فایده نداره! چون انسان نمیتونه با این شرایط زندگی به جامعیت دین برسه و همینکه با عقل خودت زندگی کنی بهتره تا سعی کنی به جامعیت دین برسی و بعد تبدیل بشی به آدمی پر از تضاد!

درباره حکمت رنج و اقتضای عالم طبیعت هم اینو بگم که شما فرض کن خودت خالقی و از صفر میخوای بیافرینی، شما یه جوری از عالم طبیعت حرف میزنی انگار از اول بوده و خدا هم نمیتونسته کاریش کنه! من کارم برنامه نویسی هست و میفهمم خلق کردن چطوریه، باید به همه چیز فکر کنی... چرا اصلا عالم طبیعت باشه، چرا اینشکلی، چرا بعد زمان و مکان باشه، چرا عالم اینقدر بزرگ باشه،چرا 7 آسمان، و ... یعنی یه جزئیاتی هست که شما نمی بینی اما یه نفر از قبل نشسته بهش فکر کرده... و تصمیم گرفته که اینطوری باشه!

مثلا توی بازی های رایانه ای من ذهنیت خالق بازی رو میدونم، میدونم اون هدفش هیچوقت این نخواهد بود که بازیکن نتونه مرحله ای رو عبور کنه پس هر دشمنی که باهاش مواجه بشم قطعا سازنده به این فکر کرده که من بازیکن باید بتونم شکستش بدم و قطعا راهی هست. یا وقتی موزیک بازی خشن میشه میفهمم که قراره با دشمن مواجهه بشم، حالا شما خودت رو بزار جای خالق بازی... بگو که خب من باید قبل از اینکه بازیکن به فلان مرحله برسه اونقدری بازی کرده باشه که بتونه از پس فلان دشمن بر بیاد، یا اگر فلان معما رو براش میزارم، قبلش ابزار و وسایل حل معما رو بهش داده باشم! وگرنه بازی به بن بست میخوره، یعنی لهو و بیهوده میشه !

حالا منم سوالم همینه که مرحله بعد چه شکلیه که الان نیاز به این وسایل داریم... من اگر بدونم اونجا دری وجود داره که باز کردنش نیاز به کلید نداره، بلکه باید گلدون سمت در پرتاب کنی خب توی این مرحله گلدون ببینم بر میدارم!

اما بنظر میاد خدا به این بازی هستی زیاد فکر نکرده هر چند که پیاده سازی بی نقصی داشته! :)

برادر من باز برمیگردم به واقعیت...
اگر شما فکر میکنی با روابط حرام (طبق تعریف دین) آرامش به زندگیت برمیگرده و رنجت کم میشه، بسم الله...
اگر فکر میکنی جایگزین هایی که پیدا کردی موجب کاهش رنجت میشه بسم الله...

منتها یه نکته ای رو هم بهت بگم:
امیر المومنین به ابوموسی اشعری وقتی میخواست بره مذاکره کنه با عمروعاص یه جمله گفت:
گفت ابوموسی تجربه رو زیر پا نذار... هر کسی تجربه رو زیر پا بذاره شقی هست...
نفرمودن ایمان به غیب داشته باش... نفرمودن تقوا داشته باش...

تجربه چیه؟
عقل حداقلی... عقلی که از راه آزمون و خطا و یک سری محاسبات (که امروزه فلسفه علم میگه ما در وادی "علم" در قلمرو بی یقینی گام برمیداریم...) به نتیجه میرسه... و گذر زمان اون نتایج رو تغییر میده یا تکمیل میکنه...
امام فرمودن کسی که به عقل حداقلی هم توجه نداشته باشه شقی هست...
عقل حداکثری نخواستن از ابوموسی...
عقل حداکثری از راه تقوا و ولایت بدست میاد... اون باشه مال طالبان و اهلش...

شما هم فقط همین عقل حداقلی رو حفظ کن...
داستان شما منو یاد دین داری قرون وسطی مسیحیت و بعدش طغیان رنسانس میندازه...
هر دو تاش در حد اعتدال نبود...
نه اون دینداری و نه اون نوگرایی و اصالت رو به تجربه دادن...

حالا شما از دینداری قبلیت روی گردان شدی و داری تجدید نطر میکنی.... بسم الله...
تجربه بشر رو زیر پا نذار...
برادر من خودم مستاجرم و با دو تا بچه و خرج مادرم هم به گردن ماست... یه ماشین سطح پایین ایرانی دارم...
اما حدود 8 سالی هست که بیشتر اوقات روزم رو با مولتی میلیاردر ها معاشرت دارم... با مدیران بزرگترین فروشگاههای ایران که توی تبلیغات تلوزیون چشم و چال ملت رو در آوردن نشست و برخواست دارم...
یعنی حال رو روز اینها رو هم دارم میبینم... صبح که میخواد از خونه اش بیرون بیاد دغدغه اش اینه که کدوم پورششه رو سوار بشه... اون مشکیه یا اون سفید هاچ بکه رو...

تجربه بشر رو زیر پا نذار...
غرب از طغیان در مقابل دیدن داری ای خشک ، شروع کرد... و الان شاید خیلی تکنولوژی داشته باشه اما دنیا نداره...
چرا دنیا نداره؟
چون خانواده نداره...
حتی یه بالا نشین هاشون رفاه خوبی هم دارن... اما خانواده...
عقل تجربی یعنی این...
یعنی توی حساب کتاب همون دنیا هم به روش ابلهان عمل نکنی...
شما به نظرم نه توی دوره دینداری و نه توی این دور جدید در اعتدال نبوده....

فقط بابای شما نبوده که ظلم میکرده... باباهای ما هم کم اشتباه نداشتن...
فقط پول شما رو نخوردن... ما هم با دست خالی قرض دادیم و بهمون برنگشت...
منتها به روش شما اصلاح نکردیم...

از من میپرسی میگم همین روش جدیدت هم طبق تجربه بشر هیچ کاهش رنجی برات نداره...
بازم میگم شما باید بری دورهات رو بزنی...
چون غرورت هم قابل توجه هست... باید تجربه کنی...
فقط کاش با خودت صادق باشی...
یا علی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan