سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

دارم میبینمت

وقتی محمود میره بیرون ، و فقط من میمونم و خودش،...

میگه: مهندس شما هر چی بگی من انجام میدم... ولی واقعا الان کاری رو از من خواستی که محمود باید انجام میداد... اما بس که مشغول گوشی اش هست کار عقب افتاده... حالا کار اون رو من باید انجام بدم...

میگم: محمد من دارم هر دو تا تون رو میبینم... اینها رو متوجه میشم...

میگه: آخه یه وقت هایی به خاطر همین وقت هدر دادن هاش کار تا ساعت 4 نمی رسه بعد وقتی ساعت 4 نیروها میخوان برن به شما میگه کار نرسید باید امروز اضافه کار نگهشون داریم... بعد شما هم موافقت میکنی... نمیخواید به محمود تذکر بدید؟

میگم: محمد این رو هم دارم میبینم... میدونم... تو از کجا میدونی بین من و محمود چی میگذره؟... تو از کجا میدونی تا حالا چه تذکراتی بهش دادم... و تو چه میدونی برنامه ام برای آینده چیه؟...

میگه: آخه وقتِ من به خاطر کم کاری اون گرفته میشه... اصلا شما بخشی از وظایف اون رو ازش بگیر و بنداز گردن من... من خودم بهش نظم میدم و میرسونمش... اما وقتی میبینم علاوه بر کارهای خودم... کم کاری اون هم آخر وقت می افته گردن خودم، واقعا زورم میاد...

اونم چی؟!!! اون بهم میگه که من انجام بدم... و وقتی قبول نمیکنم شما بهم میگی کارش رو انجام بده...

 

میگم:

چون کار اون نیست که عقب افتاده... کار شرکته...

محمد میفهمی من همه اینهایی رو که تو میگی بهتر از تو میبینم و میدونم یعنی چی؟... دارم میبینمت... کاری که میگم رو انجام بده...



من فعلا کسی رو ندارم که جای محمود قرار بدم... و بارها بهش تذکر دادم... خیلی اوقات حریف خودش نمیشه... این وقت هدر دادن هاش هم موجب شده خودشم خیلی ضرر کنه توی این سالها و مزایای زیادی رو که من میتونستم بهش بدم رو از دست بده...دو سالی هست باهاش مدارا کردم...

بارها توی خلوتهامون بهم گفته فلان امتیاز رو که ازم سلب کردی بهم برگردون... درسته من نظمی که تو میخوای ندارم اما از اون طرف تا هر وقت تو بخوای میمونم...

بهش میگم من موندن زیادی تو رو نمی خوام... بی نظمی تو داره به مجموعه ضربه میزنه... داری مدیریت منو هم زیر سوال میبری...

از طرفی اگر دقت و جزئی نگری محمود و روابط عمومی اش رو کس دیگری داشت حتما جابجاش میکردم و محمود از جایگاهش برداشته میشد...و اینقدر بهش فرصت نمی دادم...

محمد یکی از گزینه های منه در جایگزینی با محمود... منتها هنوز به اون تسلطی که میخوام نرسید... اما خودش نمیدونه اون رو به عنوان جایگزین محمود در ذهنم دارم و داره دوران امتحان رو میگذرونه...

 



و این روزها جامع ترین حرفی که به محمد در مقابل اعتراض هاش میزنم همین جمله هست:

محمد من دارم میبینمت... به من اعتماد داشته باش....

 



دارم میبینمت...

 

دارم میبینمت...

 

ز درد و ناله ام شادم از آن روی...

به حال من تماشا میکنی تو...

 

خدایا چقدر این مدیریت ها موجب شد شما و ولی امر مسلمین رو بهتر درک کنم...

من مدتیه دوست دارم برای رهبرم جانم رو بدم... نمیدونم چرا اینقدر درکشون میکنم...

نمیدونم چرا اینقدر حس فرزندی نسبت به ایشون دارم... و حس میکنم پدر حقیقی ام هستن...

ولایت مسئله عجیبیه...

خیلی عجیب...

 

مطلب قبلی منم برای ایشون نوشته شده...

 

تا حالا چند تا مطلب در مورد اهمیت مدیریت ناس نوشتم... اما به دلم ننشست و پیش نویس شدن...

من فکر میکردم درک فلسفه و عرفان اسلامی خیییلی لطافت روح و ادراک لازم داره...

بله... لازم داره...

اما قدرت مدیریت الهی عموم مردم خیلی بیشتر از فلسفه و عرفان نیاز به درک لطیف شده داره...

حتی مدیریت مومنین اونقدری سخت نیست...

یعنی اگر کاری که حاج قاسم انجام میدادن (مدیریت مومنین) با کاری که رهبری عزیز انجام میدن رو مقایسه بکنید (مدیریت مومنین و ناس) متوجه میشید تفاوت از زمین تا آسمان است...

چون مدیریت عموم مردم بسیار درک لطیف شده ای لازم داره... پس یقین داشته باشیم ماموم و مطیع حقیقی امامی که مدیریت عموم رو دارن هم نیاز به درک بسیار لطیف داره... با هیجان صرف و شورهای زودگذر و جوزدگی نمیشه شیعه ای بصیر و حقیقی بود...

نمیشه مطیع حقیقی بود...

 

 

به کوی عشق منه بی دلیل راه قدم

که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد 

 

 

 

سلام

خدا قوت

نکته های جالبی رو گفتی

نقش مدیریت شدنِ ناس

نقش مدیریت کردنِ ولی

 

خیلی اش بر میگرده به شناخت نقش ها. که اگه نقش ها شناخته بشه، رابطه ها مستحکم باقی می مونه و سیستم هم بازدهی خوبی خواهد داشت اما امان از روزی که نقش ها شناخته نشه، یا این که نخواد قبول بشه

سلام عزیزم
من کم پیدام یا شما؟

فرمایشت درسته...
اما شناختن نقش ها شبیه چی هست؟
مثال تغذیه ای پزشکی بزنم :))))

یه وقتی هست که یه پزشکی میگه به نظر من ماست با مصلحش خورده بشه بهتره... یا پنیر با گردو خورده بشه بهتره و برای بدن مفیده...
توی این مسئله ولو به لحاظ علمی ثابت هم بکنه ممکنه خیلی ها تا آخر عمرشون هم رعایت نکنن و بگن: کو اثرش؟
من داشتم 30 سال پنیر رو خالی میخوردم چیزیم نشد... بعد از این هم میخوردم...

اما یه وقتی هست پزشکی میگه بدن شما به غذا نیاز داره... اگه نخوری میمیری...
باز هم ممکنه عده ای به هر دلیلی مقاومت کنن... 
اما اونقدر اثرش محسوس هست که زود برمیگردن به ریل غذا خوردن...

ماهیت مسئله مدیریت الهی برای جامعه و جوامع مثل غذا خوردن هست...
اما کاری که دشمن میکنه چیه؟
اینکه مصداق رو گم کنه... مردم رو توی تشخیص مصداق گیج کنه..

مثلا مردم زود میفهمن نیاز به غذا خوردن دارن... تا میرن سمت اینکه غذایی بخورن تبلیغات و عوامل دیگه میان وسط که بگن حالا که میخوای چیزی بخوری بیا به حرف فلانی گوش بده که میگه فست فود خوبه...

کار مومنین اینه که به تجربه اثبات کنن کدوم غذا مفیده...
مومنین باید مصداق رو دریابن و درست نشون بدن...

مردم راحت قبول میکنن باید مدیریت بشن... اما مسئله سر اینه که: "چه کسی مدیرشون باشه"
یکی از راههایی که باید مصداق درست خودش رو نشون بده:
تشکیل حلقه های اندیشه ورز میانی هست...
این "میانی" چیه؟
ما اندیشه ورز در سطح کلان کم نداریم...
مثلا در تاریخمون دانشمندان و فیلسوفان و عرفای زیادی داشتیم... امروز هم داریم...
این میشه اون سطح کلان... که از آیات و روایات برامون یک منظومه عقیدتی درست میکنن

در سطح اجرایی هم هم پزشک داریم هم مدیر داریم هم هنرمند داریم و هم ورزشکار داریم و هم مهندس و تکنسین...
حلقه میانی بین این سطح اجرایی و سطح کلان ، گم شده هست...
این موجب میشه اون منظومه ای که در سطوح کلان تولید میشه عقیم بشه...

وظیفه مومنین در این عصر اینه که در هر شان اجرایی که هستن خودشون رو به سطح میانی برسونن و محتوا و راهکارهای عملی در سطح میانی رو تولید کنن...
اگر سطح میانی پر بشه افراد شایسته در سطح اجرایی به منصه ظهور میان...
و اگر در سطح اجرایی افراد شایسته به منصه ظهور بیان بازوان ولی جامعه قدرت میگیره برای بروز اون توانمدی های مدیریتی شون...

ولی جامعه با سینه چاکی صرف یه عده از غربت بیرون نمیاد...
بلکه با اندیشه و تدبیر و عمل صالح و به هنگام مومنین باید از محدودیت ها بیرون بیان...
وقتی بازوان ولی جامعه برای مدیریت تقویت بشه، اونوقت مردمی که خیلی راحت پذیرفته بودن باید مدیریت بشن به همون راحتی میپذیرن که این مصداق شایسته مدیریت کردنشون هست...
اگر مردم نمی تونن مصداق رو تشخیص بدن بیشترش به عهده مدعیان ایمانی هست که مسیر اصلی زندگیشون رو در جایی غیر از مسیری که باید صرف کنن صرف میکنن... اینها باید در روز قیامت هم پاسخ گو باشن...

سلام علیکم.

اتفاقا دقیقا مشکل امثال شما این است که فقط مومنین را می‌بینید. از بین مومنین هم فقط مومنین هم‌سو و هم‌فکر خودتان را می‌بینید.

هر بار می‌نویسید: آه... جانم فدایت ای ولایت فقیه که تو با درک لطیف همه کس را می‌فهمی و کسی تو را نمی‌فهمد.

چند نفر آدم تکراری هم زیر مطالب نظر می‌دهند که آه... جانم فدایت که هر کس فدایت نکند عاقبت به‌خیر نمی‌شود!

مشکل شما این است که با این تفاسیر معنوی و متعالی خیلی چیزها را به جامعه توضیح نمی‌دهید. انگار که اصلا در این جامعه زندگی نمی‌کنید و مردمتان را نمی‌شناسید. انگار فقط امثال خودتان را می‌بینید.

مثال محمود و محمد می‌زنید که بگویید آن آقا که بالا نشسته، همه چیز را دارد می‌بیند. حرف‌های کلی برای هم‌فکرانتان می‌زنید و از آن‌ها به‌به و ‌چه‌چه می‌شنوید، اما برای افکار عمومی جامعه هیچ جوابی ندارید. مثلا بگویید بدانیم آن آقا در سخنرانی روز چهاردهم خرداد چه‌طور کشته شدن یک سیاه‌پوست در آمریکا را می‌بیند و با تمسخر آن را بیان می‌کند، اما از کشته شدن آسیه پناهی در مملکت خودش دم نمی‌زند؟ به قول شما حتما آسیه پناهی "دارد می‌بیند". ولی باز هم به قول شما "درک لطیفش" حکم می‌کند که آن آمریکایی را به زبان بیاورد و این کرمانشاهی را هیچ اشاره‌ای نکند. آن یکی ظلم پلیس بود و این یکی ظلم مامور شهرداری. هر دو هم می‌دانستند که طرف مقابلشان دارد می‌میرد. اما یک نفر را سکوت می‌کنیم و دیگری را حتما باید در مقابل دوربین فریاد بزنیم. چون با درک لطیف شده داریم می‌بینیم؟

نگاه جامعه و حتی مومنین جامعه به ولایت فقیه این‌گونه شده است. شما باید مطابق این نگاه و برای این پرسش‌ها مطلب آماده کنید. خودتان اگر به‌جای جامعه بودید و این مطلبتان را می‌خواندید چه می‌گفتید؟ چه‌طور از جامعه‌تان خبر ندارید؟ این نوشته‌هایی که به ولی‌فقیه نسبت می‌دهید را اگر بگذارید جلوی مردم عادی کوچه و بازار، نه تنها هدایت نمی‌شوند، بلکه نفرت‌شان بیشتر می‌شود. شما به اسم دفاع از ولایت فقیه، آن را برای هم‌فکران خودتان بیان می‌کنید و برای مردم عادی تخریب می‌کنید.

بنده علاقه‌ی قلبی به ولایت فقیه دارم، اما دوره‌ی این نوع مطالب و حرف‌ها گذشته. این مطالب و کلی‌گویی‌ها برای همفکرانتان مناسب است که زیرش بنویسند جانم فدای رهبر. مثل نام‌های تکراری که تقریبا پای هر مطلبتان جانم فدای رهبر می‌نویسند. اما این حرف‌های شما برای مردم خاکستری که اکثریت جامعه را تشکیل می‌دهند مفید نیست و ضرر هم دارد. نمی‌دانم چه‌طور این مسائل را نمی‌فهمید و این نوع مطالب و گفتمان‌ها را ترویج می‌کنید. این‌ها فقط مناسب احوال خودتان و هم‌فکرانتان است. برای هم‌فکرانتان هم مناسب نیست. نفعی برایشان ندارد و تغییر بزرگی در تفکر آن‌ها نمیدهد. چون چه بنویسید، چه ننویسید، آن‌ها همواره می‌گویند جانم فدای رهبر!

ای کاش می‌فهمیدید که باید مناسب عموم جامعه صحبت کنید، نه مناسب همفکرانتان. ای کاش می‌فهمیدید این همه مطلب هیج نفعی برای ولایت فقیه ندارد و اگر منتشر شود اتفاقا ضرر هم می‌زند. چون برای مردم قابل درک نیست. چون از جنس مردم نیست. چون حال مردم را درک نمی‌کند. فقط یک سری حرف عالی و متعالی است برای خودتان و هم‌فکرانتان که کمی آرام بگیرید و جانم فدای رهبر بگویید. بفهمید تا دیر نشده. جامعه‌تان را درک کنید تا کار از کار نگذشته. دست از این حرف‌ها بردارید و به آغوش جامعه بیایید و مناسب حال آن‌ها صحبت کنید. به اسم دفاع از ولایت فقیه، به او ضربه نزنید.

محفوظ باشید ان‌شاءالله.

سلام علیکم و رحمة الله
ممنونم که نقدتون رو با سلام شروع کردید...
این موجب شد دعای آخرتون هم باورم بشه... خدا شما رو هم در پناه خودش و اهل بیت حفط بفرمایند...

اینکه فرمودید با این ابراز علاقه ها به ولایت فقیه بیشتر تخریب مبکنیم تا حدی موافقم...
اما صرفا برای خودم...
چون نمیشه حکم کلی داد... که الیوم هر کسی ابراز علاقه به رهبری بکنه داره ایشون رو تخریب میکنه...
نه... خیلی از مردم عادی که نه تریبونی دارن و نه مقامی... دوست دارن این آقا رو... دوست هم دارن توی جمع دوستانی... فامیلی... ابراز کنن... چه اشکالی داره؟
پس حکم کلی نمیشه داد...
اما به شخصه با یک نگاه مبنایی تر تا حدی با فرمایش شما همسو هستم...
مثلا اگر درصد بگیریم میبینیم که توی مطالبی که من مستقیما اشاره کنم به رهبری و ابراز علاقه کنم زیر 5 درصد مطالبم هست...

بله مخاطبانم میدونن که من علاقه زیادی به مقام معظم رهبری دارم اما چرا فقط 5 درصد؟
چون معتقدم با فرمایشات شما که اشاره کردید  رفع ابهاماتی مانند مرگ اون خانم کرمانشاهی یا مسائلی از این دست... با پرداختن "صرف" به این موضوعات سوء ظن ها از رهبری برنمیگرده...
خانم کرمانشاهی رو جواب بدم باید قضیه بنزین سال گذشته رو جواب بدم... قضیه بنزین رو جواب بدم باید فساد طبری رو که به رهبری هم ربطش میدن جواب بدم... فساد طبری رو جواب بدم باید به برخی انتصابات جواب بدم... بحث انتصابات رو جواب بدم باید به اینکه چرا رهبری شورایی نیست جواب بدم... شورایی نبودن رو جواب بدم باید نوع برخوردشون با فتنه هایی مثل 88 و 78 رو جواب بدم...

و عقیده من اینه که اولا هیچ انتهایی برای این جواب دادن ها متصور نیست... وانگهی انتهایی هم داشته باشه اثر ماندگاری نداره... زحمت فراوان برای هیچ...

ضمن اینکه تایید میکنم که باید به سوالات جزئی هم پاسخ داه بشه... منظورم این نیست که این بخش باید رها بشه... مطلقا این حرف رو نمیزنم...
اما پرداختن "صرف" به این موضوع رو آب در هاون کوبیدن میدونم...

از طرفی با توجه به توانمندی هام و ضعف هام میدونم پرداختن به جزئیات حوادث در توان و رسالت من نیست... با روحیات من هم سازگار نیست... مگر اینکه واقعا وظیفه ام بدونم...
پس رسالت خودم رو در چی دونستم؟
من رشته ام هنر بود و سالها هم در مباحث عقیدتی مطالعات داشتم و استاد دیدم و زحمت کشیدم...
وظیفه ام اینه که مطابق سرشت و روحیات خودم بنویسم...
یعنی پرداختن مبنایی به موضوع دین و ولایت...
چون هم هنر و هم فلسفه و عرفان، با مسائل ریشه ای برخورد میکنن... منم طبق روحیاتم مینویسم... و طبق چیزی که فکر میکنم ثمر بهتری خواهد داشت...
غیر مستقیم گویی رو خیلی بیشتر می پسندم... و دوست میدارم...


اما چرا در این مطلب مستقیم ابراز کردم؟
واقعیتش یک ماهی هست که در محیط وبلاگ حال انسان محتضر رو پیدا کردم...
قبلا حرف های فراوان داشتم و سعی میکردم با فاصله بیشتری اون ها رو بیان کنم... اما مدتیه حرف های فراوان دارم اما به سختی میتونم بنویسم...
میل عجیبی به وادی هایی غیر از این محیط پیدا کردم...
یه زمانی تلاش میکردم ننویسم...
مدتیه دارم تلاش میکنم بنویسم...
و میدونم همونطور که اون تلاش اولی فایده نداشت... تلاش دومی هم پایداری نداره...

لذا گفتم بذار دم اخری حرف خودم رو عقیده خودم رو مستقیم بیان کنم...
جرم که نیست؟...
مخاطبی هم اگر شتاب زده نباشه و هیجانی برخورد نکنه به صرف خوندن یک مطلب قضاوت نمیکنه... اگر براش سوال پیش اومد یا مطالب دیگه رو میخونه یا میپرسه...
اگر هم شتاب زدگی و هیجان زدگی از اخلاقیاتش هست که اتفاقا خیلی خطری نداره... الان زودی گر میگیره دو دقیقه دیگه خاموش میشه...
چون واقعا آسیب هایی که انسان های شتاب زده در معرضش قرار میکیرن گریزی ازش نیست...
مگه متعادل تر از معصومین هم داشتیم؟
چرا از بین شاگردانشون، اون همه انحرافات درست شده که امروز یک دین اسلام هفتاد و دو ملت شدن؟
گریزی از این خروجی ها نیست در عالم خلقت و کسی که از ترس این خروجی ها اصل حرکتش رو متوقف کنه دچار وسواس شده و عاقل نیست...


خدا شما رو حفط کنه و موید باشید...

سلام خدمت ناشناس بزرگوار

بنده نمی گم حرف شما درست یا غلط، اصلا در جایگاهی نیستم که بخوام بگم درست یا غلط؛ فقط این که من می تونم یک  چیزی عرض کنم؟ 

 خب رسالت این وبلاگ و مخاطبش اکثر جامعه است؟ یا هدف دیگری دارد؟ اصلا اینجا برای چی قلم می زنند؟ برای کی قلم می زنند؟ مخاطبشون کدام قشره؟ اچرا قلم می زنند؟ ایا با همین ادبیات با قشر عمومی جامعه هم هم کلام می شن؟ (بنده شناخت ندارم ها، صرفا سواله).

+  به  طور کلی این حرف  حرف  منطقی ای هست که هر قشری استدلال و زبان خاص خودش را طلب می کنه و خب این در ادبیات اهل بیت هم  هست که درعین گفتن حقیقت متناسب با اون شخص صحبت می کردند. محل بحثم این مطلب و وبلاگ سیاه های یک پدر نیست ها، کلی عرض می کنم: یک تجربه ای که بنده داشتم و از زبان یکی از اساتید هم شنیدم این بود که کلا در همه ی مسائل حتی مباحث دین شناسی،  خدا شناسی و .. وقتی به امور کلان و کلی می پردازی و اونها درست بشه خود به خود جزئیات هم درست می شه در دلش (منظورم این نیست که به جزئیات نپردازیم، اون هم یک راهه) مثل یک شبکه و تور که وقتی رأسش را بیاوریم بالا در پی اش بقیه اش هم می اد بالا اینها به هم مرتبطن. و یک چیز دیگه هم این که اگر ما نه برای بقیه فقط، که حتی برای خودمون تلاش کنیم چهت نگاه و افق فکر را عوض کنیم جزئیات خیلی راحت تر در دلش حل میشن. البته همونطور که خودتون هم می دونید پرداختن به جزئیات و شبهات هم یک رسالتی هست در جای خودش ولی حل اونها به شیوه ی پرداختن به امور کلان و تغییر و تصحیح جهت نگاه هم یکی از راه های موفقه. بنده خودم با این روش برای تربیت خودم به ارامش بهتری رسیدم، البته جزئیات سر جای خودش محفوظ، ولی یک امر کلان رو وقتی وقت گذاشتم و حلش کردم خب راحت تر با بقیه مسائل کنار می ایم تا مثل گذشته ریز ریز ریز به هر مسئله ای جداگونه بپردازم؛  برای اطمنیان قلبی خودم بهتر بوده؛ 

++ ولی به نظرم حرف درستی هم بوده ها، با منطق مواجه بشیم قابل حل بوده، محل بحثم رهبری نیستند، مثلا یک کلاسی که همه شون سطح  عادی دارند یا همه شون سطح بالا یا همه شون اصلا ضعیفند راحت تر می شه اداره کرد موقع تدریس یا کلاسی که همه جو ادمی توش هست؟ طبیعتا اولی. 

+++ بنده  برای فضای شخصی خودم از این "دارم می بینم"ی که ایشون گفتند خیلی الهام گرفتم، فضای شخصی بنده هم ارتباطی به ولایت فقیه و ... نداره، فقط ازا ین جمله الهام گرفتم به لطف خدا برای برخی مسائل شخصی خودم. 

خلاصه خواهریا  برادربزرگوار هر مطلبی مخاطب خودش راداره و خب شاید اتفاقا برخی با همین ادبیات قانع بشن و ادبیات ها و مسائل و استدلالهایدگیر براشون  اطمینان اورنباشه. 

 

 و اینکه ما در قبال جامعه مسئولیم هم حرف درستیهقطعا. 

 

عذرخواهم از اطاله کلام و احیانا پراکنده گویی. موید باشید. 

یک چیز دیگه هم عرض کنم چون پیام و نوشتار لحن رو منتقل نمی کنه:  سعی کردم ادبیاتم لحن ارامی که می دونم حداقل الان دارم را منتقل کنه؛  اگر منت گذاشتید سر بنده و خوندید محبت می کنید با لحن تند پیام ام را برداشت  نکنید و به ارامی بخونیدش، من در این متن داد نمی زنم، جبهه نگرفتم و قصد اذیت کردن شما را ندارم، اگر قابل بدونید و خواهر ایمانی بنده باشید خیلی اروم باهاتون گپ زدم، همین :)برای ما هم دعا بفرمائید. در پناه امام عصر باشید

ببخشید بنده رفتم صوت رو گوش دادم، تمسخری در بیان رهبری ندیدم. گرچه مطمئن بودم تمسخر   ندارند در بیان شون، ولی رفتم  گوش دادم. درباره اسیه پناهی هم یک ادم عادی که داره سعی می کنم یک ذره خوب باشه راضی نیست به این نوع منش، قطعا یک عالم  ربانی دلش به درد می اید و راضی نیست و تلاش می کنه برای حلش.

 

بیشتر مطئمن شدم که آدم یک کلیاتی را درست کنه، جزئیات برایش حل میشه ان  شاالله، و الا همیشه باید مصادیق را دونه دونه بررسی کنه و رد کنه یا بپذیره و تقریبا این قضیه تمامی نداره مگر این که از دل این جزئیات باز به یک کلیات مطمئنی برسه... 

سلام علیکم

از پاسخ شما متشکرم

نگفتم که به شبهه‌های جزئی پاسخ دهید. گفتم نگاه و سلیقه‌ی مردم به این صورت است، اما هیچ‌کدام از شما که خودتان را مدافع حریم ولایت می‌دانید، نمی‌توانید از جنس مردم صحبت کنید. چون عادت کرده‌اید به این گفتمان‌هایی که فقط به درد جمع خودتان می‌خورد.

در ادامه گفتم کسانی هم که برایشان می‌نویسید، به اندازه‌ای ذوب در ولایت فقیه هستند که ذوب‌تر نمی‌شوند. فقط مطالبی درباره‌ی ولایت فقیه دریافت می‌کنند که باب میلشان است و کمتر اندیشه‌شان به چالش کشیده می‌شود. نتیجه‌اش هم به‌به و چه‌چه است.

مجموع این دو مسئله هم مانند آنچه خودتان مثال زدید، آب در هاون کوبیدن است. تاثیر خاصی روی کسی نداشته‌اید. فوق فوقش یکی مثل کنج دنج آمده و به قول خودش از شما الهام گرفته. اما همین کنج دنج را چه‌قدر در ولایت فقیه به چالش کشیده‌اید؟ فقط مدت‌ها از وبلاگ شما الهام گرفته و تشویق کرده و جانش را فدای رهبر کرده.

نتیجه‌ی تلاش شما در همین خلاصه می‌شود. شما کار مبنایی برای ولایت فقیه را فقط در جمع هم‌فکرانتان انجام می‌دهید. عادت کرده‌اید به این موضوع. حرفی برای مردم عادی هم دارید؟ کار خاصی برای ولایت فقیه انجام نداده‌اید. نه برای عموم مردم حرفی داشته‌اید، و نه چالش جدی برای هم‌فکرانتان. تا آن‌جا که شما را دنبال کرده‌ام، اکثرا این‌طور بوده.

آیا تا به حال فکر کرده‌اید که برای مردم عادی که نگاهشان و برداشتشان از ولایت فقیه طور دیگری است، چگونه برنامه‌ریزی کنید؟ همین حرف‌هایی که به قول شما مبنایی است را می‌توان در جامعه گفت؟ چه‌قدر پذیرش دارد؟

شما هنر زیادی نمی‌کنید دور هم جمع می‌شوید و با هم‌فکرانتان مدح ولی فقیه می‌گویید. همین کارها باعث شده که ولایت فقیه در حد شما و هم‌فکرانتان بماند و وارد فکر عموم افراد جامعه نشود. هزار بار هم که دور هم جمع شوید و یک‌دیگر را تقویت کنید و آخرش با مشت‌های گره‌کرده بگویید "جانم فدای رهبر"، ارزشش برای جمع خودتان است. برای مردم چه برنامه‌ای دارید؟

اگر پیامبر هم مثل شما بود، فقط دو سه نفر مسلمان می‌شدند. یا همان دو سه نفر فقط دور هم جمع می‌شدند و ایمانشان را تقویت می‌کردند.

اتفاقا این شما هستید که "صرفا" خودتان را در یک جمع تکراری و یک سری گفتمان تکراری محصور کرده‌اید. نمی‌خواهید پیله‌هایتان را بشکافید و برای غیرهم‌فکرانتان هم حرف‌های از جنس خودشان بزنید؟

آیا فکر نمی‌کنید به موجوداتی تبدیل شده‌اید که فقط بلدند برای هم‌فکرانشان سخنرانی کنند؟

به نظرتان چند نفر که با شما هم‌فکر نیستند در همین وبلاگ، رغبت می‌کنند مطالب شما را بخوانند؟ اصلا شما و هم‌فکرانتان بلدید برای آن‌ها صحبت کنید؟ یا همین که خودتان دور هم جمع شوید و همین‌ها را بگویید برایتان کافی است؟

باز هم می‌گویم کاش به آغوش مردم جامعه بیایید و خودتان را در جمع‌های "جانم فدای رهبر" خودتان محصور نکنید.

علیک سلام
نقدهای شما اینا بود:
1_ نمی توانیم به زبان مردم و از جنس مردم صحبت کنیم
2_ برای کسانی می نویسم که ذوب در ولایت هستن و اندیشه شان به چالش کشیده نمی شود
3_ روی کسی تاثیر خاصی نداشتم جز کسانی مثل بزرگوار کنج دنج
4_ حرفی برای مردم عادی ندارم
5_ دور هم جمع میشویم و مدح ولی فقیه میگیم
6_ فقط بلدیم برای همفکران خودمون سخنرانی کنیم..

فکر میکنم خلاصه اش همین ها بوده...
پاسخ میدم اما یک سوال قبلش دارم:
چرا جمع می بندید؟
شما از کجا میدونید نظر خانم کنج دنج یا هر کس دیگری که اینجا رو میخونه در مورد ولی فقیه شبیه منه؟
این هم فکرانِ من که ازشون حرف میزنید دقیقا چه کسانی هستن...
لطفا از کلی گویی در مورد این مسائل خارج بشید...
اول مشخص کنید این جمعی که میگید هم فکر منن چه کسانی هستن...
من معتقدم هم فکری در این محیط ندارم و این رو خیلی طبیعی و انسانی میدونم...
من قطعا به تمام نقد های شما پاسخ میدم اما لطف کنید وقتی منو با دیگران یکی میکنید مشخص کنید با چه کسی یکی کردید؟
منی که نه حزبی دارم نه نماینده گروه سیاسی خاصی هستم بلکه فقط یک انسانم که دارم مثل بقیه عقایدم رو مینویسم... 
چرا باید با یه عده دیگر یکی دانسته بشم...
شما میتونید خیلی کلی نگاه کنید و بگید من و مخاطبانم...
اگر اینطور نگاه میکنید باید بگم اولین گام رو در نقد غیرحرفه ای و هیجان زده برداشتید...
من رو دقیقا با چه کسانی هم فکر میدونید؟
لطفا همفکران منو بهم معرفی کنید...
پاسخ اون نقد ها سر جای خودش محفوظه...
منتظرم...


@کنج دنج

 

سلام علیکم.

فقط به نظر آخرتان پاسخ می‌دهم.

1- شما آن‌قدر عجله دارید در دفاع از ولایت فقیه‌تان که اصلا متوجه مطالب بنده نشدید. نگفتم رهبرتان برای آسیه پناهی چه کرد که نوشته‌اید یک عالم ربانی دلش به درد می‌آید. گفتم جه‌طور یک آمریکایی را می‌بیند و مسئله‌اش را بیان می‌کند و ربط می‌دهد به ظلم سابقه‌دار لیبرالیسم در آمریکا؛ اما آسیه پناهی را فقط می‌بیند و چیزی نمی‌گوید و ربطش نمی‌دهد به ظلم سابقه‌دار به مستضعفین در این کشور؟ اگر قرار است دلش برای آسیه پناهی به رحم بیاید، برای جورج فلوید هم فقط دلش به رحم بیاید.

2- ولی‌فقیه‌تان در آن سخنرانی دو بار به جورج فلوید اشاره کرد. یک بار در اواسط سخنرانی و یک بار در آخرش. هر دو بار با پوزخند به آمریکا همراه بود. بروید فیلمش را ببینید. آخر کار هم آمریکا را مسخره کرد.

3- این‌که می‌گویم زبان مردم را بلد نیستید همین است. یک جوری می‌آیید به دفاع که فقط دفاع کرده باشید!

4- این‌که می‌گویم به جای دفاع از حریم مقدس ولایت فقیه‌تان به آن ضرر می‌زنید همین است. به اسم دفاع، جواب کج می‌دهید به سوال راست.

5- اصلا چرا شما باید احساس وظیفه کنید و بیایید جوابی بدهید که نشان دهد آن‌قدر در فکر دفاع هستید که حتی اصل مطلب را درست نفهمیدید؟ این روحیه‌ی احساس وظیفه کردن برای جواب دادن و دفاع کردن عجولانه از کجا در شما به وجود آمده؟ همین روحیه‌ی شما به صورت دیگری هم ظاهر می‌شود؛ این‌طور که می‌آیید زیر اکثر مطالبی که در تایید ولایت فقیه است، نظر می‌نویسید که معنایش می‌شود: جانم فدای رهبر. آیا بلد هستید که در موضوع ولایت فقیه گاهی فقط خواننده باشید؟ ریشه‌ی این‌که در بعضی مواقع، هر جا تعریف از ولایت فقیه باشد شما برای قربان صدقه حاضرید، و هر جا نقدی بر ولایت فقیه باشد فورا برای دفاع حاضر می‌شوید از کجاست؟ فکر نمی‌کنید این کار عجولانه است و به ولایت فقیه‌تان ضرر می‌زند؟

6- حرف بسیار است. اما چه گویم که زبان سرخ سر سبز می‌دهد بر باد...

 

موید باشید

@ خانم کنج دنج

لطفا جوابی به ایشون ندید تا بحث بین من و ایشون تمام بشه...
یا اینکه جوابتون رو بدید اما بعد از اتمام بحث من با ایشون منتشر میشه...
چون مباحث با هم خلط میشه بحث به نتیجه نمیرسه...


مخاطبین دیگری هم که بخوان جوابی به این بزرگوار بدن نظرشون بعد از اتمام بحث من با ایشون منتشر میشه...
برای اینکه نظم در بحث رعایت بشه همچین کاری میکنم...

سلام علیکم.

صبر می‌کنم ببینم آیا برای همیشه نظراتم را حذف کرده‌اید یا موقتی است. اما لطفا یا همه‌ی نظراتم را "هم‌زمان" منتشر کنید، یا همه‌ی نظراتم را "هم‌زمان" حذف کنید.

گزینشی منتشر کردن نظرات نوعی تحریف است.

در غیر این‌صورت از شما به خدا شکایت می‌کنم، چون کار دیگری نمی‌توانم بکنم.

سلام
نگران نباشید... همش منتشر میشه...
فقط چون خودم باید بحث رو مدیریت کنم بعد از تایید من منتشر میشه...
فقط یه سوال:
چرا من احساس میکنم یه خشم و دلخوری و کدورتی در دل شما هست؟
نسبت به من اینطورید یا نسبت به "به قول خودتون" امثال من؟

سوالم جدییه... چون حس میکنم توی یه فضای غیر دوستانه داریم نقد میکنیم و به نظرم نتیجه نمیده...
از من یا ما دلخورید؟

سلام

با اجازه مدیر وبلاگ یه گله ای از خانم یا آقای ناشناس دارم.

سلام خدمت شما.

سوال من اینه:

چرا ما رو و افراد ولایی رو سوای عموم جامعه میدونید؟ مگه ما ذایی غیر از غذای شما میخوریم؟ مگه لباسی غیر از لباس شما پوشیدیم؟ مگه بازاری غیر از بازار شما خرید کردیم؟ مگه از هوایی غیر از هوای شما تنفس کردیم؟! چرا ما رو جز عموم جامعه حساب نکردید؟! :((

یه جوری میفرمایید همفکرانتون که انگار ما منافقین پایگاه اشرف هستیم  یا سلطنت طلبای خارج نشین! :((

سلام
ببخشید دیر جواب دادم... چون ممکنه ایشون اصلا پیام شما رو نبینن
گفتم اگر ایشون خیال بحث کردن دارن بستر رو برای بحث منسجم فراهم کنم...
لذا این راه به ذهنم رسید...

یا همه رو با هم پاک کنید، یا همه رو با هم منتشر کنید. متشکرم.

احساس شما صحیح نیست. نه دوستی‌ای دارم و نه دشمنی‌ای.

موفق باشید.

خدانگه‌دارتان.

وقتی بدون شفاف سازی خداحافظی میکنید به نظر من به من تهمت زدید و رفتید...


من شاید کسی که بهم تهمت بزنه رو ببخشم اما ازش دلخور خواهم بود...
لطفا جواب بدید

1_ نمی توانیم به زبان مردم و از جنس مردم صحبت کنیم

2_ برای کسانی می نویسم که ذوب در ولایت هستن و اندیشه شان به چالش کشیده نمی شود

3_ روی کسی تاثیر خاصی نداشتم جز کسانی مثل بزرگوار کنج دنج

4_ حرفی برای مردم عادی ندارم

5_ دور هم جمع میشویم و مدح ولی فقیه میگیم

6_ فقط بلدیم برای همفکران خودمون سخنرانی کنیم..

 

مورد 1:

از جنس کدوم مردم؟... مگه من بین یه سری سپاهی و بسیجی زندگی میکنم؟

محض اظلاع شما:

بنده نه تا حالا پام رو داخل سپاه گذاشتم... نه سابقه بسیج دارم... نه پدرم جنگ رفته... نه کسری خدمت از قبل این موضوعات داشتم... توی ارتش کامل خدمتم رو کردم... نه حتی خانواده ام خیلی مذهبی بودن...

نه شغلم ذره ای به مسائل مذهبی یا روابط با اشخاصی مرتبطه... حتی تا یک سال برای خرج زن و زندگیم با مدرک لیسانسم کنار خیابونای شهرم سبزی میفروختم... مدتی کشاورزی میکردم و محصولش رو خودم میبردم فروشگاه به فروشگاه تا بفروشم...

پارتی من توکل ناقصم بود و زور بازوم...

منم بین همین مردم که یه سری فحش میدن به رهبری عزیز و یه سری هم واقعا دوستش دارن زندگی میکنم...

از توی خانواده ام گرفته تا توی محل کار و  اطرافیان...

جامعه واقعی اینها هستن... کسانی که ممکنه نگن جانم فدای رهبر اما حدود نصف جمعیت کشور برای شهادت عاشق سینه چاک رهبری (حاج قاسم) داغدار میشن و میزیزن تو خیابونا...

جامعه واقعی یعنی منِ عاشق رهبری و برادر من که گاهی فحش هم به رهبری میده توی یه خونه بزرگ شدیم...

من توی این مردم بزرگ شدم و زبانشون رو خوب بلدم...

و اگر میخواید بدونید چرا توقعی که شما در نوع بیان دارید از امثال من سر نمیزنه باید بگم قبلا مطلبی در مورد تبلیغ اسلامی نوشتم...

قبلا مطلبی در مورد عامه مردم نوشتم...

اگه طالب بودید آدرس بدم بخونید...

 

موارد بعدی در مجالی دیگه پاسخ داده خواهد شد...

مورد دوم:

2_ برای کسانی می نویسم که ذوب در ولایت هستن و اندیشه شان به چالش کشیده نمی شود

 

هر کسی اندک شناختی از مخاطبان من داشته باشه متوجه میشه این وصفی که شما در موردشون کردید واقعی نیست...

پس یا دارید با اغراق صحبت میکنید

یا معنای ذوب در ولایت رو نمیدونید

یا مخاطبان من رو نمی شناسید...

در هر سه حالت به این نتیجه میرسم که شما بر اساس غلبه یک هیجان دست به نوشتن نقادانه کردید... حالا منشاء این هیجان میتونه بغض و کینه نسبت به رهبری عزیز و عظیم الشان باشه... میتونه تنفر از من باشه ، یا اصلا یک مشکل شخصی باشه... دیگه من در مورد منشا این هیجان نمی تونم قضاوتی داشته باشم...

 

اینکه هم فرمودید اندیشه شون به چالش کشیده نمیشه خب بازم نشون میده خیلی اینجا و نظراتش رو نمیخونید...

یادمه وقتی پویش موثرترین وبلاگها رو گذاشتیم به اون بزرگواری که زحمت انتشار نتیجه ی اون پویش رو میکشیدن گفتم برای وبلاگ های برگزید یه شرح کوتاهی بنویسید که خلاصه همون شروحی باشه که رای دهندگان پای رای شون نوشتن:

در مباحث دینی، فلسفی، اخلاقی و... مطالب عمیقی می‌نویسن که باعث تحریک قوه‌ی تفکر میشه. مطالبی که با خوندن تموم نمیشن و باید بهشون فکر کرد و وقت گذاشت تا نتیجه‌ای بده. عموما ذیل هر پست بحث‌های خوبی شکل می‌گیره که خوندنش خالی از لطف نیست.

 

تحریک قوه تفکر یعنی همون به چالش کشیده شدن...

پس اگر یه سری از مذهبی ها هم اینجا رو میخونن اون ارزش افزوده ایجاد میشه و بدون چالش نیست... 

مورد سوم:

3_ روی کسی تاثیر خاصی نداشتم جز کسانی مثل بزرگوار کنج دنج

 

اگر واقعا همین فرمایش شما (تاثیر روی کسانی امثال خانم کنج دنج) درست باشه من راضی ام...

برای دنیا و آخرتم همین بسه...

حتی اگر روی یک نفر اثر داشته باشم...

چه فرقی میکنه اون نفری که به اصل خودش رجوع میکنه مذهبی باشه یا غیر مذهبی...

وقتی فرزندی از مادرش جدا شده باشه و تو اون فرزند رو به مادرش برگردونی برای اون مادر چه فرقی میکنه اون فرزند قدش کوتاه بوده یا بلند... سبزه بوده یا سفید...

خوشحالی اون مادر برام مهمه... نه قد و وزن و رنگ اون فرزند...

منتها بدونید نه شما میتونید قضاوت کنید من روی کسی اثر داشتم یا نه... و من حتی خودِ من... مگر اینکه کسی خودش اومده باشه به من گفته باشه...

 

ان شا الله همین طور باشه که شما میگید...

چون تاثیرگذاری و هدایت دست ما نیست... دست خداست...

 

 

مورد چهارم:

4_ حرفی برای مردم عادی ندارم

 

ضرورتی نداره برای همه طیف مردمی حرف داشته باشیم...

و ضرورتی هم نداره هر کسی که رویگردان شده رو برگردوند به جبهه انقلاب...

 

شاید شما بررسی جامعه شناسانه و روان شناسانه نکرده باشید اما از تحقیقات خودم که خبر دارم... بسیاری از مردم وقتی به سمت آرمانهای دین و انقلاب و ولایت میان که اکثریت دنیا اقبال کرده باشن...

یعنی برای اینکه بسیاری از مردم خودمون وارد جبهه انقلاب بشن باید اول دلهای آماده در اروپا و امریکا بیان به خیل این انقلابِ خمینی بپیوندن بعد اونها هم یه تغییری در خودشون ایجاد کنن...

 

لذا رفتن دنبال خیلی از عموم وقت بیهوده صرف کردنه... تا دنیا رو تغییر ندید اونها تغییر نخواهند کرد...

حالا علت جامعه شناسانه و فلسفی این حرف رو اگر خواستید با آدرس پیام بگذارید تا مفصل خدمتتون عرض کنم که بر اساس چه دلیل و مبنایی دارم این حرف رو میزنم... 

مورد پنجم:

5_ دور هم جمع میشویم و مدح ولی فقیه میگیم

 

هنوز دارم سعی میکنم این نقد رو تمسخر فرض نکنم... اما موفق نشدم...

اگر شما توی وبلاگم موارد اینطوری پیدا کردید بهم نشون بدید تا این شبهه از ذهنم خارج بشه...

 

چون اگر تمسخر باشه...

و بریم پیش یه روانشناس که چطور میشه یک انسان دیگران رو به تمسخر میگیره؟

ممکنه چند منشاء رو ذکر کنه و یکی از اون منشاء ها اینه که فردی که دیگری رو مسخره میکنه در مقابل فرد مسخره شونده احساس حقارت یا کمبودی میکنه...

تازه این یکی از اون منشاء های خوبش بود... بقیه اش رو نمی تونم اینجا بیان کنم...

برای همین هی دارم با خودم میجنگم که قبول نکنم شما من و "همفکرانم ؟!!" رو مسخره کردید...

چون من هر چی فکر کردم توی این وبلاگ ما در مطلبی ننشستیم مدح ولی فقیه بگیم...

به هر حال ممکنه من اشتباه کنم... معصوم که نیستم... شما لطف کنید و نشونم بدید...

مورد ششم:

6_ فقط بلدیم برای همفکران خودمون سخنرانی کنیم..

 

اگر اینطوری باشم و باشیم خوب نیست...

منصفانه به این نقدتون فکر میکنم و اگر اینطور بودم به خودم وسعت بیشتری میدم...

و به کسانی که رهبری عزیز و عظیم الشان رو دوست دارن هم توصیه میکنم که اگر مصداق این وصف هستن حتما سعه بیشتری به خودشون بدن...

 

ممنون بابت نقدهاتون...

 

در انتها عرض کنم که اگر در پاسخ اون سوالم میگفتید نقدتون دوستانه هست.. منم دوستانه جواب میدادم

 

اما گفتید نه دوستی ای در کار هست و نه دشمنی...

هر چند نتونستم خوب درک کنم معناش چی میشه... اما سعی کردم یه تصوری از این وصف درست کنم...

منم جوری جواب نقدتون رو دادم که نه دوستی ای در کار باشه نه دشمنی...

هر چند به دوستی بیشتر مایل بودم...

اما خب حس کردم خودتون نمی خواید...

یا علی

 

شنبه ۳۱ خرداد ۹۹ , ۱۰:۳۸ سربازِ روزِ نهم

اینکه برخی «حرف ها برای جمع خودی» باشه بد نیست

ان الذکری تنفع المومنین

اصلا برخی حرف ها برای مومنین فقط شنیدنش خوبه به دیگری بگی شاید حتی دشمنت بشه
اینکه «یک حرف رو بین خودتون تکرار می کنید» هم خوبه

ان الذکری تنفع المومنین

تکرار این حرف برای مومنین لذت داره و رشدشون میده

اما اگه دوباره به دیگری بگی احتمالا دشمنت هم بشه

اینکه «دور هم جمع می شید و مدح کسی رو می کنید» جزو خصایص تونه

اصلا بد نیست چون ان الذکری تنفع المومنین

اصلا لذت می برن بشینن از دیگری تعریف کنن و با دقت محاسن اون رو ببینن

که اگه به غیر بگی حسد و نفرت رو فقط افزایش میده

اینکه «این حرف ها برای مردم عادی نیست»

بله اصلا خیلی حرف ها فقط برای مومنین جواب میده برای مردم عادی باید جور دیگه ای گفت

چرا که ان الذکری تنفع المومنین

اگه به غیر بگی جواب که نمیده هیچ حتی موضع منفی میگیره

اینکه «روی کسی تاثیر نداره جز افرادی هم عقیده»

بله خب ان الذکری تنفع المومنین

برخی حرف ها فقط باعث رشد مومنین میشه و الا قرآن خوندن برای یرخی خسارت باره

 

«برای کدوم مردم میگین جز جماعت خودتون»

خب مومنین باید اجتماع داشته باشند از همه نوعش و بدونن تنها نیستن و گرد هم جمع بشن

پس ان الذکری تنفع المومنین

 

حالا شاید بگید اصلا چرا دوست داری مومن باشی

اگه دوست داشتن رو کسی بلد باشه دیگه چه سوالیه!

 

سلام برادر
چون برای من ننوشتید من پاسخی نمیدم...

اما اینطور بنظرم میرسه ایشون از ما جدا نیستن...
همونطور که ما از همین مردمیم... ایشون هم از خودمون هستن...


سلام علیکم. برداشت من اینه: صبر، زود قضاوت نکردن. 

فقط یه سوال،،،چند تا سوال!

چرا کارهای محمود رو باید محمد انجام بده؟ خب خود محمود بعدا جبران کنه. 

مثلا خواهرم اتاق رو بهم ریخته، و نمیتونه جمع کنه، اون موقع من باید جمع کنم. چیزیه که اون بهم ریخته و بعدا باید جبران کنه؛ چیزی نیست که من انجام بدم، چون من اون کار رو نکردم بعدشم ،چیزایی که بین شما و محمود هست به محمد مربوط نیست. حرف خودتونه، پس اگر به محمد مربوط نیست، کارها رو هم نباید اون بکنه. 

 

علاقمند شدم به نوشته هاتون! ممنون 

لطفا بازم بنویسید

براتون دعا میکنم شما هم برای من دعا کنید.

 

سلام آقا محمد حسین
از مثال خودت استفاده میکنم و پاسخ میدم به سوالت...
وقتی خواهرت اتاق رو بهم ریخته و طوری هم بهم ریخته که اگر بخواد خودش جمع کنه مثلا دو ساعت طول میکشه...
اما شما میدونید نیم ساعت دیگه مهمان میاد خونه تون...
چاره چیه؟
حالا این یه طرف ماجراست...
اگر متوجه بشید خواهرتون کلا بی نظمه و خودش نمیدونه چجوری باید بازی کنه که آخر کار لازم نباشه دو ساعت وقت بذاریم برای جمع کردن خونه و برای اینکه نظم رو یاد بگیره نیاز به فرصت داره چکار میکنید؟
میگید تو بازی نکن تا نظم رو یاد بگیری؟

میدونی روش من برای اینکه محمود خودش رو اصلاح کنه چی بوده؟
انسانی که عاقل هست وقتی بهش میگن وظیفه ی تو در اینجا اینه و تو باید به وظایفت متعهد باشی، میفهمه و اجرا میکنه...
اما کسی که با حرف و محدود کردنش، بازم خودش رو اصلاح نکرد... اون شخص یا باید از جایگاهش برداشته بشه... یا باید یه تدبیری کرد که نتونه خودش رو اصلاح نکنه...
من برای محمود رقیبی آوردم... گاهی به رقیبش امتیاز میدم... و اختیاراتش رو بیشتر میکنم...
این آخرین تیر منه...


اولین راهی که به ذهن هر کسی ممکنه برسه همینه که خود محمود باید برای کارهای عقب افتاده اش تاوان پس بده...
بله... تاوان محمود مختص خودشه... اما کم کاری محمود اثراتش به خود محمود برنمیگرده...
من به عنوان مدیر باید جوری مدیریت کنم که کم کاری محمود، اثرات کمتری داشته باشه...
به جای اینکه به 100 نفر آسیب بزنه، به 10 نفر آسیب بزنه...

مثلا بهم ریختگی اتاق توسط خواهرت... اگر بخواد توسط خودش انجام بشه میدونی چه اتفاقی می افته؟
چون دو ساعت طول میکشه.. و نیم ساعت دیگه مهمون میاد،
مهمون که اومد میبینه جا برای نشستن نیست... ممکنه دو سه دقیقه سرپا بایستن...
بعدش 5 نفر از اون مهمون ها دست به کار میشن و میان کمک خواهرت...
و در عرض 10 دقیقه همش رو جمع میکنن...
اما برای اینکه وسایل رو سر جاش بذارن هم باید کمدهاتون رو باز کنن هم جای خصوصی تر خونه رو ببینن...

یعنی کاری که مثلا شما و پدرت میتونستید انجام بدید و ایراد خواهرتون رو پنهان کنید... توسط مهمانهایی غریبه انجام شده...
که هم نوعی بی احترامی به مهمان محسوب میشه هم حریم شخصی خونه تون از بین رفته...

صبر و زود قضاوت نکردن هم برداشت خیلی خوبی بود...
موفق باشی
ممنون که دعا میکنی ،منم برات دعا میکنم....

مورد ششم منظورم بود. بقیه‌ی موارد هم همان مورد ششم بود، ولی شما خواستید آن‌طور جواب بدهید.

باز هم تکرار می‌کنم. شما زبان همه مردم را در وبلاگتان بلد نیستید. شما برای مردم جامعه نمی‌نویسید. شما از جنس مردم نیستید. فقط برای یک عده به قول پیچک "ولایی" می‌نویسید. ولایی‌ها هم‌فکران شما هستند. حالا هزاربار بگویید در این‌جا هم‌فکر ندارید و با کلمات بازی کنید.

شما هنر نمی‌کنید برای ولایی‌ها می‌نویسید. شما برای امثال من هیچ حرفی برای گفتن ندارید. برای ولایی‌ها هر چه‌قدر هم بنویسید کاری نکرده‌اید. هم‌فکرانتان چندتا به‌به می‌کنند و در ولایتی که ذوق‌مرگش هستند، بیشتر ذوق‌مرگ می‌شوند.

اکثر آخوندها هم همین‌طورند. حرف که می‌زنند برای کسانی است که دین مطابق افکار آن‌ها را دارند. برای بقیه چیزی نمی‌گویند. اصلا بلد نیستند که بگویند.

شما اگر از جنس مردم هستید، طوری بنویسید که کسی که ولایی نیست هم استفاده کند. اگر راست می‌گویید با زبان من هم حرف بزنید. هر روز بیشتر می‌بینم که شما و هم‌فکرانتان همه چیز را برای خودتان جدا کرده‌اید. دین را برای جمع خودتان و به زبان خودتان می‌گویید. امام حسین را با زبان هم‌فکران خودتان معرفی می‌کنید. رهبرتان را هم برای خودتان و هم‌فکرانتان تبلیغ می‌کنید. تا چند سال پیش رهبرتان را دوست داشتم. ولی هیچ کس نبود و نیست که با زبان من به سوالاتم جواب دهد. وقتی هم می‌پرسم و نقد می‌کنم این‌طور جواب می‌گیرم. هر روز رهبرتان بیشتر رهبر من نیست.

وقتی جمع شما را می‌بینم که فقط به خودتان نگاه می‌کنید و برای خودتان حرف می‌زنید و خودتان را هدایت‌گر جامعه می‌دانید، می‌خواهم ذره‌ای مثل شما نباشم.

آن‌قدر پلشت شده‌اید که می‌گویید اول مردم اروپا و آمریکا باید آن‌طور شوند تا بعدا مردم ما این‌طور شوند. تا این حد احساس بزرگی می‌کنید! 

من اگر 20 درصد به خاطر حرف‌‌های خود رهبرتان از او جدا شده‌ام، 80 درصدش با دیدن طرفدارانش بوده. همان‌ها که می‌گویید ولایی‌اند. دقیقا شما و هم‌فکرانتان. یک بار نمی‌توانید آرام باشید تا کسی نقدش را بکند و برود. حتما باید یک جوابی بدهید. جوابتان هم جواب درست و با انسانیت نیست. با روش‌های خودتان است. فقط می‌خواهید جواب داده باشید تا احساس وظیفه‌تان آرام شود! یا این‌که فقط می‌خواهید دیگران را هدایت کنید! آدم را به همه چیز متنفر می‌کنید. بعد هم می‌گویید آن‌ها که با دیدن ما متنفر شدند، همان بهتر که متنفر شدند! کسی که با این چیزها متنفر شود را نباید جدی گرفت! امام صادق گفته برای ما زینت باشید. اما این را شما نمی‌فهمید. می‌خواهید بگویید کسی که با دیدن شما از دین زده شده به خاطر بی منطقی و بی‌ظرفیتی خودش بوده!

 

امثال شما برای جامعه حرفی برای گفتن ندارید. همه چیز منحصر در خودتان و هم‌فکرانتان است. حتی وقتی سوال می‌پرسیم، به جای جواب دادن فکر می‌کنید باید هدایتمان کنید. دور روان‌شناسی برمی‌دارید و نصیحت می‌کنید. بلد نیستید جواب سوال و نقد را بدهید. این همه سوال و جواب با من کردید که چه چیزی را ثابت کنید؟ یک سوال یا نقد داشتم، یک جواب ساده می‌خواست. این همه حس پیامبری و امامت و هدایت از کجای شما و هم‌فکرانتان درمی‌آید که بقیه‌ی مردم جامعه ندارند؟ شما مگر که هستید که به شما حسادت کنیم؟ شما و هم‌فکرانتان فکر کرده‌اید از کجا آمده‌اید که هر که از شما نقد کرد بپرسید لحنت دشمنی دارد یا دوستی؟ چون می‌خواهم هدایتت کنم، اگر دشمنی داشته باشی هدایت نمی‌شوی و به نتیجه نمی‌رسیم! هزارتا احتمال برای من مطرح کرده‌اید که حتی یکی از آن‌ها درست نیست! من از شما یک نقد کردم و یک سوال پرسیدم. این همه حرف و نقل برای چیست؟ جواب آخرتان را همان اول می‌دادید می‌مردید؟

همین امثال شما به جای جواب دادن سوالات، به حاشیه رفته‌اید و به ما برچسب زده‌اید. به خودتان که می‌رسد می‌گویید به من تهمت نزن، ولی برای دیگران هر نوع حرفی خواستید در لفافه می‌زنید. بعد هم توجیه می‌کنید که من تهمت نزدم، گفتم اگر برویم پیش روان‌شناس یکی از احتمالاتی که مطرح می‌کند فلان است. یا می‌گویید من تهمت نزدم فقط پرسیدم لحن شما دشمنانه و غرض‌ورزانه نیست؟

شما دارید با کلمات بازی می‌کنید. فکر کردید اگر این‌طور غیرمستقیم و با سوال توهین کنید، به حسابتان نوشته نمی‌شود؟ اگر مستقیم به آدم فحش بدهید هزار بار بهتر از این‌طور توهین کردن است. فکر کردید خیلی اسلامی است که توهین‌ها را با احتمال و سوال مطرح کنید؟ همین چیزهاست که می‌گویم شما از جنس مردم نیستید. چون مردم راحت توهین می‌کنند و تهمت می‌زنند و مثل شما لباس دین به تهمت و توهین‌هایشان نمی‌پوشانند. قانون شما این است: اگر جمله‌ی خبری باشد، تهمت و توهین است؛ اگر جمله‌ی پرسشی یا احتمالاتی باشد، تهمت و توهین نیست. خجالت بکشید! این دین شماست؟ من این دین و ولایت فقیهتان را نخواستم.

مگر من چه پرسیدم که این همه سوال و جواب کردید و اولش آن‌طور جواب دادید و آخرش این‌طور جواب دادید؟

هزار بار دیگر هم می‌گویم شما زبان مردم را بلد نیستید. شما فکر می‌کنید باید مردم را هدایت کنید. نمی‌فهمید که همین حس وظیفه‌ی هدایت کردنتان ما را از شما و ولایت فقیهتان متنفر کرده. به کنج دنج گفتم که این حس مسئولیتتان از کجا می‌آید که نمی‌توانید مثل یک آدم عادی باشید؟ همین کارتان به دین و ولایت فقیهتان و همه چیز ما ضربه زده.

خود شما الان حال مرا به هم زدید. متنفرم از این‌که شبیه شما شوم. بنده قبل از خواندن پاسخ‌هایتان با شما دشمنی نداشتم، اما الان از شما بدم می‌آید و متنفرم. از دینتان متنفرم. از افکار و عقاید و مقدساتتان متنفرم. از سوال و جواب کردنتان متنفرم. اگر یک کنج دنج برای دنیا و آخرتتان بس است، من هم برای دنیا و آخرتتان بس‌ام.

جواب بنده مورد یک تا پنج نبود. جوابم مورد شش بود. پنج تا را جواب دادید تا فقط جواب داده باشید. اما بدانید که شما و هم‌فکرانتان بلد نیستید. یک وبلاگ یا پیج اینستاگرام یا کانال تلگرام وجود ندارد که برای شهروندانی که ولایی نیستند مطلب تولید کند. یک نفر از شما و هم‌فکرانتان نیست که بدون این‌که احساس مسئولیت کند و دور روان‌شناسی و هدایت کردن بردارد، با امثال من بنشیند و از موضع برابر حرف بزند. حتما باید احساس دانایی خودتان را به رخ ما بکشید. حتما باید فکر کنید راه راست راه شماست و بقیه را باید هدایت کنید.

شما از جامعه هیچ چیز نمی‌فهمید. چون خودتان را منجی و هدایت‌گر می‌دانید. حتی نمی‌فهمید اگر نصف ایران برای قاسم سلیمانی آمدند برای این بود که او از جنس شما و هم‌فکرانتان نبود. چون قاسم سلیمانی کسی را در این کشور با زبان و قلم و رسانه و تفنگش سرکوب نکرد. چون با سوال و احتمال به کسی توهین نکرد. بنده هم برای قاسم سلیمانی آمدم، چون مثل شما احساس هدایت‌گری نداشت. چون از آن بالا به مردم سرزمینش نگاه نمی‌کرد. فهم این چیزها برایتان سخت است و ربطش می‌دهید به ولایت فقیه و افکارتان!

تا دیروز نه غرض داشتم و نه دشمنی و دوستی. از الان حالم از شما و دین و مسلک و عقایدتان به هم می‌خورد. الان هم هر طور دلتان خواست درباره‌ام فکر کنید و حرف بزنید. اما اگر قرار است همه نظراتم منتشر نشود، همه‌اش باید پاک شود!

ولی من حالم از امثال شما بهم نمیخوره...
به فکر هدایت کردنتون هم نیستم...
اما خب دل انسان گاهی مواضعی میگیره که آدم ازش سر در نمیاره...
مثلا من الان نگران شما هستم و نمیدونم چرا...

انتهای نظرات قبلی ام هم گفتم:
توی سطح ادبی که شما نظر دادید توی همون سطح پاسخ دادم...
خواستم بچشید نیش دار حرف زدن چه طعمی داره... میخواید قبول کنید... میخواید هم رد کنید...

نقد کردن با حمله کردن و نیش زدن فرق داره...


حالا هم ممکنه شما بغضی از من به دل بگیرید و فراموشش نکنید...
اما من همچنان نگران شمام...
هیچ تفسیری هم پشتش نیست... نه قصد هدایت دارم نه هیچی...
گاهی انسان حال خودش رو نمی فهمه... این نگرانی از اون حال هاست...

موید باشید...

@پیچک

 

سلام علیکم

بحث و آب و هوا نیست. شما را جز مردم حساب نمی‌کنم، چون برای صاحب وبلاگ نوشتم چه کارهایی می‌کنید که بقیه نمی‌کنند. لطفا این‌طور نباشید، چون خودتان نمی‌فهمید که چه کارهایی می‌کنید، اما ما که جز شما نیستیم می‌بینیم چگونه با بقیه رفتار می‌کنید.

دقیقا مثل منافقین پایگاه اشرف که خودشان نمی‌فهمند با مردمشان چه‌کار می‌کنند!

اگر من صحبت از دوستی کردم...
به این دلیل بود که در این دنیا دو انسان در کنار هم قرار نمیگیرن مگر با دوستی...
چه کسی میتونه ادعا کنه با منطقِ صرف مشکلات حل میشه...

وقتی گفتید نه دوستی و نه دشمنی...
گفتم لابد منظورش اینه که منطقِ صرف؟

دیدید همون منطقِ صرف که من در پاسخ شما داشتم چقدر تنفر ایجاد کرد؟
به قول شما در ظاهر و "منطق" کلامی نه تهمتی زدم و نه قضاوتی...
اما چقدر خشم رو در شما برانگیخت؟!!

علتش میدونید چی بود؟
دوستی در پاسخ من وجود نداشت... همین...

من بابت پاسخ غیر دوستانه ام عذر خواهی میکنم...
شما تشریف بیارید... ذوستانه نقدتون رو بفرمایید...
حالا یا من میتونم جوابی بدم.. یا نه...
نه قصد هدایت هست نه دشمنی...

مگه روزی در این کشور جنگی بشه همین جوانهای این مرز و بوم که ممکن بود اگر با خیلی هاشون میخواستید بحث نظری بکنبد به نظر مشترک نمی رسیدید...
اما در بزنگاه رفتن و جانشون رو دادن تا جان شما حفظ بشه...
این معناش دوستیه...
یعنی در عقیده هر کدوم از ماها نیاز به فرصت داریم تا خودمون رو پیدا کنیم تا جهان پیرامونمون رو درست طبق تشخص خودمون تفسیر کنیم...
اما این موجب نمیشه دوستی بین ما از بین بره...
یعنی نباید موجب بشه من خیر شما رو نخوام... و شما خیرخواه من نباشید...

من خواستم گفتگو دوستانه بشه... تا اگر نظرات همدیگه رو هم نپذیرفتیم، بتونیم از ته دل برای هم دعا کنیم...
ممکنه شما ببینید من در گمراهی هستم و نتونید من رو آگاه هم بکنید... اما اون دوستی موجب میشه حداقل برای من دعا بکنید...

دست خدا که از همه ما بازتره...
اگر شما نتونستید منو آگاه کنید... خدا که میتونه...

من اعتراف میکنم اون پاسخ هام نیش دار بوده... و اگر بی ادبی شده از شما عذر میخوام...
اما باور من اینه که همین جمعی که به طعنه اسمش رو میذارید "جانم فدای رهبر" دوستتون دارن...

منتها محیط وبلاگ و مکاتبه و محدودیت هاش خب واقعا رسا نیست...
آدم احساس خفگی میکنه...

نمیدونم چی بگم دیگه...
هر جور خودتون صلاح میدونید ...
نظرات رو هم باز میذارم تا بدون تایید من منتشر بشه...

فقط به همه مخاطبان توصیه میکنم مراعات حال و تشخص همدیگه رو بکنید...

سلام علیکم
با اجازه صاحب وبلاگ دوست داشتم ورود به بحث کنم، اما به دو دلیل این کارو نمی‌کنم.
یکی این که فضای بحث عصبانیست. حتی اگر یک طرف هم عصبانی باشه، طرف مقابل نباید به اون نحو برخورد کنه.
از این جهت جسارت بنده رو ببخشید.  
دوم هم این که در حال خاضر شرایط زمانی و شخصی ورود به بحث رو ندارم.

اما بزرگوار ناشناس
چند نکته رو عرض می‌کنم، نه به عنوان پاسخ سوالتون یا تغییر عقیده یا هدایت یا هر چیز، فقط چند نکته که خودم سعی می کنم بهشون عمل کنم.
فقط قبلش بگم با توجه به این عبارت شما «بنده علاقه قلبی به ولایت فقیه دارم.»
واضحه شما نه ضد ولایت فقیهید، نه هیچ چیز دیگه.
نسبت به ولایت فقیه سؤال دارید،
و نسبت به نویسنده وبلاگ انتقاد،
و با توجه به این که نه شما و نه نویسنده وبلاگ آدم های سطحی نیستید، به نظرم نوع بیان و بحث ها چیز دیگری را به مخاطب منتقل کرد که اگر بحث حضوری، غیر ناشناس یا آرامتر می بود، اتفاق بهتری می افتاد.

شما در مورد ولایت فقیه سؤال دارید.
اما شخصی مثل من با توجه به حوزه مطالعات و پژوهش هایم، یعنی مسائل زنان، نسبت به اسلام، احادیث و روایات و... سؤال دارم.
سؤالاتی که نرسیدن به پاسخ آن ها خیلی ها را از دین خارج کرده.
اما چیزی که به لطف خدا من رو در وادی دین حفظ کرده دو نکته بوده. یکی این که وقتی سوال داشتم دو حالت داشته، یا به پاسخ رسیدم یا نرسیدم. یا به پاسخ قانع کننده رسیدم که فبها، یا قانع نشدم و به پاسخ نرسیدم. اینجا داشتن یک نقطه ثقل به دادم رسیده. نقطه ثقل اصل اسلام. و این که می دونم اسلام ناب بلااشکاله. و اگر سوالی هست بی پاسخ نیست. یا من دسترسی به پاسخ ندارم، یا فعلا اندازه فهمم همین هست. و در سوالم متوقف نمی شوم.
موضوع دیگه ای که من رو نجات داده، توجه به اون طرف ماجراست. میگم به جاش چی. و وقتی میبینم جایگزین های ارائه شده در نظرها و ایدئولوژی های جایگزین در حد فاجعه، مشکل زا هستند، باعث میشه برگردم به همون اسلام با نقاطی که من فهمش نمی کنم.
شاید بگید چه ربطی داشت؟ رهبری با اسلام قابل قیاس نیستن.
شاید در موضوع بله، اما در کلیت نه‌.
من نمی گم به رهبری انتقاد نشه، سوال نشه.
اما برای پذیرش یا عدم پذیرشتون، برای خودتون نقطه ثقل قوی داشته باشید.
  و یه جایی در ذهنتون برای محدوده ای از سوالات که ممکنه براش پاسخ قانع کننده باشه اما شما فعلا ندونید یا بهش دسترسی نداشته باشید باز کنید.

و به نظرم قطعا خود رهبری هم خودشون رو مصون از خطا ندونن و چه بسا این سوالات در حضور خودشون مطرح بشه، بپذیرن و پاسخ بدن.

در انتها برای همه افرادی که نسبت به ولایت فقیه سوال دارن، فکر کنم مجموعه سخنرانی های دکتر غلامی در این زمینه مفید باشه.
من که خیلی از مباحثشون استفاده میکنم، هم به جهت استدلال ها هم جامع نگری که دارن و برخورد و تعاملی که با همه طیف و قشری دارند و در حد شناخت من، شامل انتقادات شما از این جهت که مخاطبشون رو طیف خاص می دونن و تعاملشون کامل نیست، قطعا نیستن.
این لینک سخنرانی های سال های قبلشون هست.
http://aligholami.ir/favorite/23-hamayesh-velayat-faghih.html
قرار هست مجدد در این زمینه سخنرانی داشته باشن که احتمالا به شبهات جدید هم پاسخ میدن.

سلام علیکم
ممنون بابت وقتی که گذاشتید

سلام جناب ناشناس بزرگوار؛ بنده واقعا قصد ناراحت کردن شما را نداشتم؛ ان شاءالله از بنده دلگیر  نباشد؛ شاید اصلابنده نباید وارد گفت و گوی شما و جناب ن.ا می شدم؛ عذر می خواهم اگر ناخواسته ناراحت و مکدرتون کردم. دعا بفرمائید. در پناه خدا باشید همیشه. 

@ناشناس

درسته بحث آب و هوا نیست. ولی بحث اشتراک در برخورداری ها و محرومیت ها ست.

همه ما از یه سقف استفاده میکنیم. از یه دیوار استفاده میکنیم. از سفره مشترک غذا میخوریم. وقتی کسی حریم این خانواده رو بشکنه، همه ما مسئولیم. ممکنه شما با یکی از خواهر ها و برادر هاتون مشکل داشته باشی، اما معنیش این نیست که شما یا اون خواهر یا برادرتون عضو اون خانواده نیست.

همه ما عضو این خانواده ایم و هم حقوقی داریم و هم مسئولیتی.

حرف شما اینه که خواهرتون یا برادرتون، به بهانه حفظ جایگاه پدر، اومده شما رو کتک زده؟ خب اون کار اشتباهی کرده.پدر خودش بلده چه کار کنه. ولی همون  قدری که اون خواهر یا برادر، کار اشتباهی کرده، شما هم در جایگاهی نیستید که خواهر یا برادرتون رو از خانواده ش محروم کنید! 

یعنی حتی پدر و مادر هم در اون جایگاه نیستند! محرومیت ها و مجازات های جزئی درسته ولی تا ما توی یه خونه هستیم و محرومیت ها و برخورداری های مشترک داریم، هیچ کس حق محرومیت کلی و دائمی دادن به کس دیگه رو نداره.

اگر شما فکر میکنید امکان همچین چیزی هست، هنوز مفهوم اجتماع و جامعه رو درک نکردید.

ما یه کولونی نیستیم. یه جامعه هستیم!

توی کامنت دومتون هم اشتباه دیگه ای کردید! اونم من رو ناراحت کرد. 

شما از یه خواهر یا برادرتون کتک خوردید، یکیشون بده، چرا با همه خواهر و برادراتون بد رفتاری میکنید؟ 

شما دارید تعمیم میدید! این رفتار ناعادلانه ست! اگر جمع ولایی بدی هایی داشته باشه که شما حق تعمیمشون رو داشته باشید، خوبی هایی هم داره. چه طور به خودتون اجازه تعمیم بدیهاشون رو میدید ولی اجازه تعمیم خوبی هاشون رو نمیدید؟ 

ما نمیفهمیم چه کار میکنیم؟ جدای این که با این حرفتون فهم یه عده آدم رو زیر سوال بردید و این حرفتون یه قضاوت غلطه، جدای اون،سوال من اینه: شما در همه وجوهات زندگیتون متوجه همه رفتارهاتون هستید؟

اگر جواب این سوال من مثبت باشه، باید این جور نتیجه بگیریم که شما عامدانه! توی دو تا کامنتتون در مورد شخص من بی عدالتی کردید!

آیا واقعا این طور بوده و شما عمدا منو ناراحت کردید و به من تهمت زدید؟!

من برای بحث و ارشاد شما نیومدم که! من از شما ناراحت شدم. حتی کامنت اولم رو هم با بغض نوشتم. حتی از مدیر وبلاگ هم برای تاخیرشون توی تایید من ناراحت شدم! چون من قصدم حفظ حق خودم بود نه هیچ چیز دیگه. چرا باید صدای من به شما نرسه؟

الانم خیلی ناراحت ترم! چون شما هم منو، خود من رو به عدم درک و فهم متهم کردید و هم اصرار کردید روی حرف اشتباهتون! 

من از شما ناراحتم! 

مگه من، یه زن تو خونه نشسته که فقط یه صفحه دارم و چند تا وبلاگ که توشون نظر میذارم چه ضرری به شما زدم که باید از جامعه ای که تنها جاییه که دارم، محروم بشم و توش احساس نا امنی کنم؟ که اینا که شکل من نیستن من رو نمیخوان!

خوبه منم مثل خود شما رفتار کنم؟!!

چرا این جوری حرف میزنید؟!! :(((((((

من مثل منافقین پایگاه اشرفم؟!! من تو یا خانواده تو رو با اسلحه تهدید کردم؟ جون تو رو گرفتم؟ جامعه ت رو نا امن کردم؟ بی قانونی کردم؟! 

به چه حقی با من این طور حرف می زنید؟!! :(((((((((

سلام علیکم.بله از این زاویه دقت نکردم.من اولین چیزی که به ذهنم می رسه ،

۱_تنبیه 

۲_مدت ها یاد اوری برای جبران

این کاری که شما گفتید هم خوبه ،اما من می گویم باید چند رقیب باشه که کار روی یه نفر نباشه!از این زاویه هم باید نگاه کرد.

براتون دعا می کنم ،شما هم برای من دعا کنید.

خسته نباشید.

ادامه ی اخرین نظرمه این پیام.

البته ،یه بار مهمون میاد ۲بار۳بار۴بار...... ،چند بار مهمون بیاد و این عادت رو خواهرم داشته باشه؟مثل پشه ای می مونه که داره زور می زنه از یه شیشه رد بشه!سایه نیست که از شیشه رد بشه!همش نمیشه که یه اشتباه رو تکرار کرد.

الان برای مرتب کردن اتاق هم من هستم هم اون یکی خواهرم.

به نظرتون درست نیست؟

بازم می گویم ، براتون دعا می کنم.شما هم دعا کنید.

بازم خسته نباشید.

خب ما دنبال نتیجه هستیم محمد حسین...
اگر واقعا تنبیه و یاد آوری فراوان نتیجه میداد ، منم باهات موافق بودم...
تنبه و یادآوری زیاد یه نتیجه موقت و کوتاه مدت داره...
برای همین من از این دو تا راه حلی که گفتی استفاده میکنم اما به اندازه... زیاد استفاده نمی کنم...

میدونی شبیه چیه؟
یه ماشین که باتریش رو به اتمام هست... و وقتی استارت میزنیم ماشینمون اصلا استارت نمی خوره... ما میتونیم به اون باتری یه شُک وارد کنیم...
این شُک میتونه موجب بشه باتری یه مقداری شارژ و تحریک بشه در حدی که ماشینمون الان روشن بشه...
اما نمیشه همیشه از شک استفاده کرد...

تنبیه هم شبیه شُک هست...
پس باید چکار کرد؟

یه مدیر همیشه باید به دنبال راه های ماندگار باشه...
محمود هم تنبیه شده و هم محدودیت هایی براش در نظر گرفته شده... اما خب هنوز اونطوری که من میخوام نشده...
تیر آخرم هم ایجاد رقابت بوذه... تا حدی جواب داده...

راهکار ماندگار از نظر من این هست که سیستم کاری ما جوری طراحی بشه که دود کم کاری یک نفر فقط توی چشم خودش بره...
و من دارم برای اینکه اینطوری بشه مقدماتی رو فراهم میکنم...
و شدنیه...
و اگر هم نشه راه بعدی تعویض محمود هست...
یعنی شما حق بازی کردن رو از خواهرت نگیری اما محدودش کنی که فقط توی اتاق خواب اجازه بازی کردن داری...
دیگه اونجا مهم نیست چقدر بهم میریزه... چون آسیبش به بقیه نمی رسه...
و اگر دو ساعت نیاز داره تا اتاق رو مرتب کنه... اون دو ساعت رو بهش وقت بدی و بگی خودش باید اتاق رو جمع کنه...

سلام علیکم.بله تنبیه ماندگار نیست اما راهکار خوبیه برای اینکه اون اول بپره،وقتی داشت دوباره سقوط می کرد ،رقیب بیاد تا کاملا سقوط نکنه،و گرنه شاید استفاع حتی بده که دیگه اون همه راه رو نیاد.👤درست نیست؟درسته ماندگار نیست اما مثل مقدمه ی یه کتاب می مونه.اول که کلاس تکواندو می ری،همه بالاتر از تو هستند.تو هم باید خودتو بالاتر ببری.محمود چون چند وقت کلاس نرفته از کمر بند ابی اومده سفید.پس باید هر طوری شده دوباره بیاد بالا.

سلام بر پسر خوب
خب من به نظر خودم به اندازه کافی تنبیه دارم... و رقابت هم الان هست...
میدونی نتیجه اش چی بوده؟
گاهی وقتا خوبه گاهی وقتا هم بد...
اما همش استرس داره... هم استرس تنبیه... هم استرس رقیب...
و استرس هم منشاء خطاهای جبران ناپذیری میشه توی کار ما... یعنی به بار آوردن خسارت مالی و خراب شدن بافت فرش...

قرار نیست هر طوری شده بیاد بالا... قرار هست فرصت کافی بهش داده بشه برای اصلاح...
اگر توان اصلاح نداره به نفعشه که جاش عوض بشه...
چون در جایگاهی قرار گرفت که جایگاه حساسی هست و ظبیعیه که فشار من روی ایشون بیشتر باشه و استرس ایشون هم بالا بره...
از طرفی هم مقاومت شدیدی داره که نه تنها جایگاهش رو از دست نده... بلکه جایگاهش بالاتر هم بره...

اما به لوازمش پایبند نیست...
اصلا یکی از دلایلی که زیاد با گوشی اش مشغوله اینه که استرس داره...
پس تنبیه و رقیب ممکنه به ناتوانی ایشون بیشتر دامن بزنه... لذا باید در این مسئله خیلی محتاط بود...
اما یه حسنی داره که اون حسن اون رو در این جایگاه نگه داشته...
نگاه جرئی داره... اگر یه روز رنگ جورابم عوض بشه متوجه میشه... این جزئی نگری موجب میشه توی چک کردن نقشه ها خیلی دقیق عمل کنه...
آخه بعضی دقت نکردنها ممکنه توی فرآیند بافت فاجعه ایجاد کنه...
مثلا جای دو تا رنگ اشتباه و جابجا باشه و اون متوجه نشه... میدونی ممکنه چه نتیجه ای بده؟
یه دفعه 200 میلیون به شرکت ضرر میخوره...
خیلی فاجعه هست... این اتفاقات افتاده برای ما که میگماااا
نیروی داشتم که خیلی متعهد بود... اما دقت جزئی نداشت... کلی نگر بود... بارها از این اشتباهات مرتکب شد...
بعد واقعا کی باید اون ضرر رو جبران کنه؟
حتی خود من هم چند باری این اشتباه رو کردم...
یعنی یه اشتباه توسط طراح ایجاد میشه... توسط مهندس تولید دیده نمیشه... توسط بافنده هم دیده نمی شه... و یه دفعه تا روز بعد 20 تا یا 30 تاازش بافته میشه...

پس استرس زیاد وارد کردن به نیرو خودش منشاء خطاهای دیگه هست...
لذا بهترین راه اینه که به نفر جدید و مظمئنی برسم تا بتونم جای ایشون رو عوض کنم...
هنوز محمد امتحانش رو پس نداده... باید ببینم توی شرایطهای مختلف همچنان ضریب خطاش پایین (باید صفر بشه) هست یا نه...

لذا باید فعلا مدارا کنیم...
چون با محمود یه رفاقتی هم دارم... میدونم خیلی وقتا حریف خودش نمیشه...
لذا به نفعشه که تعویض بشه...
اما میدونم تعویضش کنم... خییییلی ناراحت میشه و ممکنه حتی از شرکت بره یا حسابی از من کینه به دل بگیره...
اما چاره ای نیست... 

گاهی باید توی شرایط قرار بگیریم بعد ببینیم باید چکار کرد...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan