سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

دهش و دارایی...

حتما همه تون شنیدید که حضرت نوح تا هفت بار بر اساس وحی الهی، به پیروان خودش گفت در مقابل ظالمان عصر خودشون گشایشی خواهد رسید... هر بار هم برای اون وعده فرج، زمان هم میگفتن... زمانی هم که تعیین میکردن بر اساس وحی الهی بوده...

اما شش بار...

وعده زمانی فرج...

که بر اساس وحی به مردم گفته شده بود...

تحقق پیدا نکرد...

خیلی ها ایمانشون رو به حضرت نوح از دست دادن...

 

حتما همه تون میدونید که حضرت موسی وقتی به کوه طور رفتن، به قومشون فرمودن: سی (؟) روز دیگه برمیگردم...

اون سی روز شد 40 روز...

و قومش منحرف شدن...

.

.

.

آهای وحی الهی...

چرا وعده ای میدی که عملی نمیشه؟

 

آی حضرت نوح، چرا وعده ای که محقق نشه میدید؟!!!

اونم شش بار؟

 

آی حضرت موسی کلیم الله!!!

قومتون توی همون ده روزی که دیر(؟) کردید به سامری ایمان آوردن...

نمیشد نظم رو رعایت کنید؟!!!



این اقوام میخواستن به سمت تعالی برم...

به همین خاطر با همچین چالش هایی روبرو میشدن...

نوعا هم در همراهی با یک ولی خدا همچین وقایعی پیش میاد...

حتی خود حضرت موسی وقتی میخواستن از حضرت خضر تعلیماتی بگیرن بزرگترین امتحانشون (به زبان عامیانه میگم... والا این داستان تفاسیر خیلی نابی داره) صبر در مقابل، شکستن چارچوب ذهنی شون بوده... (ذهن و اسیر ذهن بودن مال ما غیر معصومینه... معصومین از این نسبت ها مبرا هستند.. برای تقریب به ذهن از همچین الفاظی استفاده کردم)

هر بار حضرت خضر اون چارچوب رو میشکستن و حضرت موسی زبان به اعتراض میگشودن...

و یکی از ائمه معصومین ما فرمودن اگر حضرت موسی صبر میکردن، قرار بود حضرت خضر 1001 صحنه به ایشان نشان بدهند...



میدونید دوستان؟!!

اگر می خواید عاشق بشید خودتون رو برای شکسته شدن آماده کنید...

کسانی که در مقابل شکسته شدن خیلی مقاومت میکنن، شاید در وجودشون طلب عشقِ عمیقی وجود نداشته باشه...

میشکنن...

چی رو؟!!

قبرهایی که برای خودمون درست کردیم رو...

قبر هم میدونید که چه مکعب مستطیل منظم و شکیلی هست دیگه...

این مکعب خوشگل و منظم باید شکسته بشه...



یعنی بی نظم باشیم؟

نه... خدایی که ما رو خلق کردن، خالق نظم هستن... همه چیز رو بر اساس نظم خلق کردن... چرا ما بی نظم باشیم؟!!!

اما تا حالا روی نظم الهی چقدر تعمق کردیم؟!!!

رابظه اش با نظمی که خودمون برای زندگی مون تعریف میکنیم چیه؟!! اصلا ربطی میبینیم؟!!

طرف رفته بود پیش عالمی...

گفت آقا عیال وار هستم... فقر امان زندگی منو بریده... نان شب ندارم بخورم...

اون عالم بهشون فرمودن برو انفاق کن... حل میشه...

گفت: آقا میگم نون شب ندارم ... بچه هام گرسنه هستن... میگید انفاق کنم؟!!!

اون عالم فرمودن: یه نون هم در خانه ندارید؟!!

گفت... نه... یه نصفه نان در خانه هست...

عالم گفت بخشی از همون نان نصفه را انفاق کن... حتی شده به پرندگان (نقل به مضمون)

 

 

این نظم الهی هست:

برای دارا شدن باید دهش داشته باشی...

 

اما در نظم زمینی ما: 

برای دهش داشتن، باید دارا بشیم...

 

عزیزانم... خدا گواهه دستام میلرزه از تایپ این حرفها...

میدونم برای خودم هم امتحان پیش خواهد آمد...

 

اما باید بگم: اگر تقوا نباشه، از دل نظم بزرگترین دیکتاتوری جهان پدید میاد...

انسان با نظمِ بدون تقوا، در زندگی شخصی خودش، خودش رو مستعمره و مستضعف خواهد کرد و در زندگی اجتماعی دچار یک دیکتاتوری پیشرفته و مخوف اما با ظاهری زیبا خواهد شد که اسمش رو شاید بشود گذاشت دموکراسی...

این دیکتاتوری، خونت رو خواهد مکید اما کاری با تو خواهد کرد که نفهمی چرا هر روز بیش از دیروز تحلیل میروی... و ضعیف میشوی...

 

انسانهایی که خودشان را به استعمار نظمِ بدون تقوا کشاندن، طعمه های آماده ای هستند برای مستعمره شدن در دیکتاتوری اجتماعی که توسط بی تقوایان جهان رقم میخورد...

امیرالمومنین اول به تقوا اشاره فرمودن ... بعد به نظم...

در فلسفه... برهان همون نظم هست...

امروز همه میگیم ما حرف غیر برهانی را نخواهیم پذیرفت...

چرا برهان اینقدر در بین ما عزیز هست؟

چون برهان دارای یک نظم محکم هست... حتی برهان اونقدر شریف هست که از اسماءالله هست...

رهاورد برهان، یقین هست... چه چیزی بالاتر از یقین؟!!!

میبینید چقدر برهان رو ستودم؟!!! چون واقعا شایسته ی ستودن هست...

 

اما بذارید اون طرفش رو هم بگم:

ملاصدرا رو هم میشناسیم... وقتی اسم فلسفه میاد یکی ملاصدرا و دیگری ابن سینا هست که در ذهن هر کسی میاد...

استاد ملاصدرا به ایشون گفتن: فلسفه (شما بخوانید برهان)... بذارید با تفسیرش بگم:

فرمودن: برهان، به در راه ختم میشود... یکی اله... و دیگری الحاد...

 

یعنی با برهان، قابلیت ملحد شدن هم وجود داره...

سبحان الله!!!

بعد در قرآن داریم:

الا من اتی الله بقلب سلیم...

توی آیات قبلش هم اشاره به " یوم یبعثون" کردن...

روزی که هر کسی برانگیخته میشه...

قوم حضرت موسی در اون ده روز، یوم یبعثونشون بود...

اونجا دیگه برهان جواب نمیداد...

اونجا خودِ حضرت هارون که برهان ناطق بود نتونست اونها رو از انحرافشون برگردونه...

چرا؟!!

چون "قلب سلیم" باید باشه تا در اون ده روز نظم خودش رو تولید کنه... برهان خودش رو تولید کنه...

قلب ها سلیم نبود...

برهان هم کارکردش رو از دست داد...



چه نظمی مد نظر خداست؟!!!

به چه نظمی چنگ بزنیم تا عاقبت منظم شدن ما الحاد نباشه؟!!!

یادتونه گفتم هر چی آخرالزمانی تر بشیم باطل بیشتر لباس حق به تن میکنه؟

نظم، یک حسن هست...

باطل لباس نظم و برهان و منطق به تن خواهد کرد...

چگونه تشخیصش خواهی داد؟!!!

چه جوری میشه از نظم بدون تقوا رها شد؟ 

چی بگم مسعود!!!
بذار یه مقدار برات حرف بزنم... درد دل کنم...
تو خیلی خوب می پرسی، مستقیم میری سراغ روش...
میگی روش بگو... درستش هم همینه...
یعنی از مرحله اثبات مطلب عبور کردی،... اصل رو برای خودت حل کردی و دوست داری اون حقیقت رو بچشی...
برای همین میگی راه رو نشون بده...
خیلی خوبی ... راست میگم...

اما من خیلی طفلکی هستم مسعود...
من فیلسوف یا مفسر یا معلم اخلاق نیستم...
من هنر خونده ای هستم که چند سالی عاشقانه در وادی فلسفه و عرفان و معارف دینی قدم زدم...
من یک فلسفه خوانده ای که در وادی هنر قدم زده باشه نیستم...
یعنی اصالتا خودم رو از بچه های هنر میدونم... با همه بی هنری ام...

دیدی هنرمندی که میخواد نقشی رو بازی کنه چه جوری توی اون نقش فرو میره... همزاد پنداری میکنه با اون شخصیت...
این مصنوعی اش هست...
هنر حقیقی اونه که وقتی چیزی رو تبیین میکنی مخاطب نسبت خودش رو با اون حقیقت پیدا کنه...

مثلا وقتی از بخل حرف میزنیم... میتونیم جوری حرف بزنیم که همه (بخیل و بخشنده) بگن: آفرین... حرفهای قابل تاملی زدی...
این هنرمندانه نیست...
چون انسان بخیل هم شنید اما به خودش نگرفت...

میشه هم جوری گفت که انسان بخیل پنجه بکشه به صورتت و بگه چرا داری چرت و پرت میگی؟!!
این یعنی هنر...
یعنی تونستی جوری بیان کنی که تیر به هدف بخوره...
وقتی به هدف خورد، حالا واکنش ها متفاوته...
یکی که بخیله، متاثر میشه و فکر میکنه...
یکی دیگه عصبانی میشه و گارد میگیره...
یکی دیگه...
و حتی کسانی هم که بخیل نیستن واکنش هایی دارن...

این در وادی هنر هست...
اگر من تونسته باشم با تکنیک های خلاقانه و صادقانه، مخاطب رو درگیر کنم معناش این نیست که طبابت روح رو هم بلدم...
من الزاما طبیب نیستم... من یه تزریقات چی هستم که موادی رو وارد بدنت کردم که بدنت واکنش نشون داده...
طبیب دیگری هست...
منم بیمار همون طبیبم...

قبول دارم حرفتو

ضعف ها رو نشون میدی ولی راه درمان رو نمیگی

اصل کاری اونه

چه جوری علت ها رو تشخیص میدی ولی راهشون رو پیدا نمیکنی؟ 

درباره این که گفتی خیلی خوبی 

باید بگم که من کلا کارم درسته خیلی زیاد

به چشماتم خیلی میاد:)) 

شنبه ۲۴ آبان ۹۹ , ۱۲:۱۵ جامانده در آفتابگردان های خانه مادربزرگ

برای من یکی خیلی مفید و قابل استفاده ست خوندن و شنیدن اینها..لطف می کنین که می نویسین :)

اختیار دارید...
لطف واقعی رو شما میکنید که میخونید...
شنبه ۲۴ آبان ۹۹ , ۱۸:۲۹ راهی به سوی نور

یادمه تو زندگی شهید چمران، چیزی که خییییلی برام این شخصیت رو جالب می کرد، این تضادهای ظاهری رفتارهاشون بود.

صلابت در عین اوج احساسی بودنشون، علم در کنار رزم شون و...

این نظم در عین انعطاف هم رفتاری هست که واقعا یاد گرفتنش انگار القایی هست... باید یه چیز تو وجودت باشه که اینطوری بشی...

 

ممنون 

استفاده کردیم 

سلام علیکم

 

به نظرم در نظام اسباب محصور شدن و اسباب رو دارای اثر مستقل بدونیم، میشه نوعی نظم بدون تقوا

شاید

 

در متن اول به من حیث لا یحتسب هم اشاره کرده بودید.

و من حیث لا یحتسب فراتر از اسباب ظاهریه رفتن هست.

من تازه الان دارم متوجه چند پست اخیرت میشم...

 

 باید کمی فکر کنم

:)
ما در خدمتت هستیم

من فکر می کنم شرایط متنوعی که دور و بر ما رو گرفتن و به دنبال خودشون وظایف متنوعی رو برای ما میارن ،عامل بر هم زدن این نظم هستن. یک بی نظمی که در عین حال منظمه ! ممکنه وظایف متنوع و بی نظم به نظر برسن اما یک قاعده ی واحد و مشخص پشت همشون هست و اون انجام وظیفه در قبال شرایط مختلف هست .

اما چه کنیم که سخته ... واقعا سخته ... وقتی نظم داشته باشی ( به معنی عرفی خودمون ) یک بار برای همیشه پنبه ی یک برنامه ی دقیق و همه جانبه رو توی ذهنت می زنی و ذهنتو راحت می کنی و بعد از اون روی عمل متمرکز می شی.

اما وقتی بخوای لحظه به لحظه بر اساس شرایط وظیفتو تشخیص بدی و عمل کنی باید مدام این مسیر ذهن تا عمل رو طی کنی و دائم در جریان باشی ...

 

گاهی آدم فرار می کنه ... از شرایط متنوع فرار می کنه که مجبور به تحمل وظایف متنوع نباشه. گاهی سعی می کنه همیشه همه چیز یک ریتم ثابت و مشخص داشته باشه تا مجبور نباشه مدام فکر کنه و تصمیم بگیره و انتخاب کنه.

اینجاست که یه جورایی گوشه گیر میشه. از آدما و فضای های متنوع فاصله می گیره. همیشه همون آدمای همیشگی و همون جاهای همیشگی ...

به تعبیری برای حل مشکلش صورت مساله رو پاک می کنه ...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan