سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

از سخت ترین امتحاناتم...

یکی از سخت ترین امتحانات من بعد از شروع این کار و راه اندازی دفترم این بود که :

کارهایی به من سپرده میشد و اختیار کاملش دست خودم بود که برای اجرا به چه گروهی یا دفتری بسپرم...

اتفاقا چون اعتماد زیادی به من داشتن، خیلی راغب تر بودن که کار رو توسط دفتر خودم انجام بدم...

اما قبل از این که من وارد بشم یه دفتر دیگری کارهاشون رو انجام میداد...

معایبی داشت:

خیلی بدقولی میکرد در تحویل کارها... اونقدر که بارها من مواخده شدم که چرا یه فکری به حال این تاخیرها نمی کنی... حیثیت ما توی بازار داره میره...

تسلطی نداشتیم روی کارهاشون... و مدیریتش برامون سخت بود...

حالا منِ نوپا... با چند نفر پرسنل در دفترم... بعد از چند ماه آموزش رایگان دادن و اجاره دادن و میز و صندلی و سیستم و یخچال و فلان و بهمان خریدن و...

اختیار تام هم دارم که کلا دیگه کارها رو به اون دفتر قبلی نسپرم... و همه اش رو خودم انجام بدم...

اما همه اصول اعتقادی ام جلوی من قد علم میکنن...

با خودم میگم: کاش اختیار تام نمیدادن به من... حداقل دیگری عملکرد ما دو دفتر رو با هم مقایسه میکرد بعد هر کدوم بهتر بود کارها رو به همون میسپرد...

با همه فراز و نشیب درونی، تصمیمم به این شد که هر چی کار میاد، اول به اون دفتر بسپرم و بعد اگر ظرفیت اون پر شد، به دفتر خودم بسپرم...

 

به همه اینها اضافه کنید، این شخص که صاحب اون دفتر بود و هست ، اغلب کلیپ های صوتی و تصویری توسط اشخاص رسانه ای و سیاسی و ... بر علیه شخص رهبری برای من میفرسته...

و من این اعتقادم هست که اگر جایی حضور داشته باشم که علیه رهبری حرفی زده بشه، اگر بتونم محترمانه دفاع کنم، دفاع میکنم... اگر ببینم دفاع نمی تونم بکنم یا دفاع کردن دردی رو دوا نمیکنه، از اون جمع خارج میشم... تا شاهد تضعیف شدن این شخص عزیز نباشم...

با همه اینها تا مدتها به همین روش جلو رفتم...

از یه جایی به بعد دیدم دارم کم میارم... اختیار کار سپردن به دفاتر رو دادم به همکارم...

ناگفته نماند که همکارم نسبت به کار من حسادتی دارن که پنهان میکنن اما برای من آشکار هست... برای همین سپردم دست اون... تا طرفداری من رو نکنه... هر وقت ناچار شد به دفاتر بسپره این کار رو انجام بده... و وقتی هم خواست بسپره، باید بسنجه ببینه کدوم دفتر به وقتش بهش میرسونه و با کیفیت بهتر بهش میرسونه که بعدا خودش زیر سوال نره...

الان خیالم راحت تره...

اما بنظرم توی امتحان سختی که داشتم، رفوزه شدم...

خدایا من ظرفیتم کمه... کمکم کن...

این امتحان هیچ وقت از یادم نمیره...

اصول عقایدتون مگه چی می گن ؟! که سپردن کارا به دفتر خودتون مخالفشه ؟ مگه نمی گین کار دفترتون بهتر از اوناست ؟

بله... دفتر من منظم تر کار تحویل میده و سریعتر...
اما خب بیکار شدن دفتر ایشون برام قابل هضم نبود...
هر چند ضعیف تر بود... اما قابل توجیه نبود که من کارها رو ببرم سمت دفتر خودم و ایشون بیکار بشن...
اگر دفتر خودم نبود، چند بار به دفتر ضعیف تر تذکر میدادم بعدش اگر ترتیب اثر نداد میسپردم به دفتر قویتر...
اما چون پای خودم وسط بود... نمی تونستم همچین تصمیمی بگیرم.. دلم رضا نمیداد...

پست رو که خوندم یاد اون جمله ده نمکی افتادم که میگفت تیم ملی باید در برابر یمن چون یه کشور جنگ زده است کمتر گل بزنه

خب یه تفکری میگه، قویتر،ضعیفتر رو از میدون خارج میکنه
یه تفکری هم میگه، قویتر باید مراعات ضعیف تر رو بکنه...
من میخواستم ار تفکر دوم باشم...
اما فکر میکنم از یه جایی به بعد کم آوردم... و دیگه خیلی هم مراعات نکردم...
یعنی اختیار رو دادم دست کسی که مراعات این مسائل رو نکنه...

شاید اگه به این فکر کنیم یه روز ممکنه ما هم دچار ضعف بشیم اونموقع مراعات ضعیف رو هم بکنیم

البته شما میگید به خاطر اینکه اون فرد با رهبری مشکل داشتند نتونستید این روند رو ادامه بدید یا حالا برداشت من از این متن این بود

خب اون دفتر معایب زیادی داشت... و من باید با همه معایبش تا جایی که به کار شرکتمون لطمه نزنه حفظش میکردم...
از یه جایی به بعد احساس کردم حفظ اون مساوی هست با ضربه زدن به نیروهای خودمون...
لذا دیگه خودم از این مسئولیت کناره گیری کردم...
مخالفت و کینه نسبت به رهبری که زاویه داشتن اعتقادی ما بود... معایب کاری اش هم اذیت میکرد... مثلا علاوه بر ضعیف بودنش، قیمت هاش هم بالا بود...
با چونه زنی قیمت هاش رو پایین تر آوردم اما باز قیمت هاش از دفتر ما بالاتر بود...
کار ضعیف تر... سرعت عمل پایین تر... بد قولی بیشتر ... قیمت بالاتر...



یکی از سخت ترین کارها همین چیزهای مدیریتی هست...

مثلا یه بنده خدایی میگفت ما یه بار شدیم مدیر یه جایی، بعد اومدیم دیدیم فلان کارمند اصلا عملکرد خوبی نداره و اخراجش کردم...

مدت ها بعد اون کارمند رو با عصا دیده بود، جویای احوال شده بود گفته بود که اخراج شما باعث شد نتونم از پس هزینه های بیماریم بر بیام و به این روز افتادم!! حالا شما خودت بزار جای اوشون...

آیا واقعا شما کار اشتباهی انجام دادی؟

اینکه کارمندی رو اخراج کنی اصلا ساده نیست، اینکه بخاطر منافع شرکت تعدیل نیرو کنی یا بخشی رو کاملا تعطیل کنی اصلا ساده نیست... اما برای به پیش بردن جنگ باید بتونی تلفات بدی وگرنه هیچوقت پیروز نمیشی!

اخراج نیرو سخته، اما بدون اون هیچ کسب و کاری موفق نمیشه، فقط میشی یه آدم خوب که همه ازش راضی هستند و آخرشم ورشکست میشه!!

من هر چی مدیر موفق دیدم همشون بداخلاق بودند (از دیدگاه نیروهای زیر دستشون!) و البته خشن و سختگیر...

یه جایی هم یه مقاله خوندم که دو تیپ آدم وجود داره، کسایی که موفقیت رو به هر قیمتی بدست میارن که اکثر مدیران شرکت ها موفق از این تیپ هستند و حاضرند برای رسیدن به موفقیت همچین تصمیمات سختی رو بگیرند ولو اشک هزارنفر در بیاد... گروه دوم همون آدمای ساده هستند که نمیتونن کسی رو برنجونند و آخرش فقط یه حس انسان دوستی از همدلی با دیگران میشه جایزه شون!!

کتاب "سختی کارهای سخت" توی این زمینه خیلی عالیه! حتما پیشنهاد میکنم بخونید

ببین، داشتن قاطعیت برای یک مدیر خیلی حیاتی هست
اما اینکه یک مدیر دنبال برقراری چگونه نظمی در مجموعه اش هست خیلی به جهان بینی اش برمیگرده...
خیلی به روحیات و روانش برمیگرده...
هر مدیری باید نطمی رو برقرار کنه تا مجموعه اش به پیش بره...

من به شخصه اون نظم غربی رو برای مدیریت یک نوع روان پریشی میدونم و جامعه تحت مدیریت چنین نظمی رو انسان نمیدونم...
مثلا اینکه مجموعه ات از ترس تو جرات بی نظمی کردن نداشته باشن، یک نوع رفتار غیر انسانی هست...
حیوان فرض کردن اون مجموعه هست...
چون فقط حیوان رو با به بند کشیدن اداره میکنن...
بعد از اینکه به بند کشیدن، شرطی اش میکنن... بعد از شرطی شدن طنابشون رو باز میکنن... دیگه تخلف نمیکنن...
بنا نیست از انسانها حیوان اهلی بسازیم و به مدیریتمون افتخار کنیم...

تمام جلاد ها و خونخواران تاریخ به همین شیوه اداره میکردن...

خیلی مهمه دنبال برقراری چه نظمی باشیم...
توی مطالب قبل اشاره کردم...
نظمی که توش برای من حیث لایحتسب هم حساب باز کرده باشی... با نظمی که توش جوری برنامه بریزی که بگه : خدایا اگر دادی که دمت گرم و اگر هم ندادی به جهنم، در برنامه من روی دهش تو حسابی باز نشده...
این دو جور نظمه با دو جور جهان بینی...
یه جور نظم، وقتی ناو گروه امریکایی میاد توی خلیج فارس و میرن پیش امام میگن با امکانات نظامی نداشته مون چه کنیم با این ناو گروه؟ امام میفرمایند بزنیدش...
اما یه نظم دیگه میگه: با امکانات نظامی که ما داریم، اگر بزنیم نمی تونیم جنگی که درمیگیره رو به پیش ببریم... پس نمیزنیم...

هم اونکه میگه بزن بر اساس یک نظم و برنامه، به زدن میرسه...
هم اونکه نمیزنه بر اساس یک نظم و برنامه ای به نزدن رسیده...

اما بعد از سی سال، رئیس اون ناو گروه اعتراف کرده بود که اگر اون روز یک گلوله به سمت ناوگروه ما شلیک میشد، کل ناوها رو از خلیج خارج میکردیم...
اخوی
اتفاقا توی مدیریت، باید دید با چه نظمی با چه جهان بینی ای قاطعیتتت رو خرج میکنی...
قاطعیت برای یک مدیر مثل آب حیات هست... اما اینکه در چه روشی خرجش میکنی خیلی مهمه...

به نطر من کسانی که دنبال نظم های مدیریتی غربی هستن دچار یک بیماری روحی و روان پریشی هستن...

دوستی رفته بود دانمارک و دیده بود میدانی رو که صرفا با خط کشی شده بود میدان و هیچ سازه یا برجستگی ای نداشت...
اما کسی هم از روی خط کشی رد نمیشد و همه میدون رو دور میزدن...
پشت نشسته بود...
کمربندش رو هم نبسته بود...
بهش گفتن کمربندت رو ببند... اگر دوربین ها شناسایی ات کنن به عنوان شهروند هنجار شکن ثبت میشی و دفعات بعد ورودت به این سادگی ها نیست...

یعنی اگر مردم نظمی رو رعایت میکنن از روی شدت ترسشون هست...
این مردم انسانهای منظم نیستن...
بلکه گوسفند های منظم هستن...

مدیری که در مجموعه اش گوسفند پروری کنه یک روان پریش بزرگ هست...
که اگر به لحاظ علمی بخوایم اسمی روی بیماری اش بذاریم من میگم دچار یکی از انواع وسواس شده...
میدونی که... وسواس بین دو چیز گیر میکنه و وقتی میخواد بین اون دو چیز، خوبش رو انتخاب کنه اون خوب رو به صورت فیک خلق میکنه و بهش متمسک میشه...
مثلا بین دقت و بی توجهی... میخواد دقت رو انتخاب کنه... دچار خود آزاری میشه...
بین سرعت و معطلی میخواد سرعت رو انتخاب کنه، دچار عجله میشه...
بین نظم و بی نظمی میخواد نظم رو انتخاب کنه، دچار ظلم و سخت گیری میشه...
علت اینکه از هر چیز خوبی ، دچار فیک و کاریکاتورش میشه به علت نداشتن قلب سلیم هست...
دلایل برهانی اش سر جای خودش...

ببین این که با رهبری مشکل داشته یه مساله اعتقادیه ولی بقیه مسائلی که میگی نشون میده طرف بچه پرروئه:)))) 

عمدا گفتم برخی ویژگی هاش رو که هر مخاطبی خودش رو جای من قرار بده و بدونه چه امتحان سختی بوده...

@ پسر جاشو

به نظرم مدیر باید تا جای ممکن با کارمندش راه بیاد مگه اینکه دیگه واقعا به مشکل بخوره

البته همونجور که میدونی رضا من خراب همین اخلاقاتم:دی

کاش اخلاق داشتم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan