سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

افغان من...

شاید خنده دار باشه... اما از وقتی که سلیمان 19 ساله توی دفترم کار میکنه... احساس میکنم نمایندگی افغانستان رو توی دفترم دارم...

سلیمان توی ایران بدنیا اومد و بزرگ شد اما پدر و مادرش افغان هستن... 5 تا هم برادر و خواهر داره...

پسر بزرگ خانواده اش هست و برای اینکه کمک مالی باباش باشه از یه جایی به بعد درس رو رها کرد... اما پسر بسیار خوش قلب و بصیری هست...

روی ناخوش دنیا اون روزی هست که خطورات ذهنم میگه مبادا این معصومیت و شفافیت سلیمان برای سن کم اش باشه...

مبادا مثل امثال من عمر دنیایی اش زیاد بشه خوی دنیایی هم پیدا بکنه...

سلیمان سوالات قشنگی از من میپرسه... برعکس بقیه بچه ها که فقط سوالاتشون کاری هست... سلیمان اگر وقتی گیر بیاره از من سوالات سیاسی و اعتقادی میپرسه...

خیلی صاف و دوست داشتنیه... تشخیص هاش خیلی خوبه... توی مسائل سیاسی...

خیلی هم عزت نفس داره...

وقتی بهش گفتم اگر وضعیت مالی خانواده ات مساعد نیست میتونی روی کمک من حساب کنی... اگر لازمه داداشت رو بیاریم اینجا کار یادش بدیم (به شرطی که از درسش عقب نمونه)... اگر خواهرت میتونه کار یاد بگیره و توی خونه پشت سیستمت انجام بده... حتی اگر جایی خواست بره آموزش ببینه من هزینه اش رو میدم...

خواهرِ نوجوانش قالی بافی میکنه...

اما سلیمان حاضر نشد بگه ما نیاز به کمک داریم... جوانِ عزتمند...

چقدر تحلیل هاش از اوضاع سیاسی افغانستان قشنگ هست... دقیق...



با شنیدن خبر انفجار مدرسه دخترانه توی افغانستان نمیدونم حال سلیمان و جوانان پاک افغانی چطور هست... اما من نمی تونم آروم بگیرم...

این روزها از مرد بودنم خجالت میکشم... از اینکه کاری از دستم برنمیاد خجالت میکشم...

باید مرد باشید و غیور باشید تا بفهمید وقتی مرد در مقابل حفظ و حراست امانت و مسئولیتی که به دستش سپردن ناتوان بشه چه حالی داره...

امروز من به عنوان یک مرد خجل هستم...

خجل از گریه های اون مادر افغانی بر سر جنازه دخترش...

آتش میگیرم که عجز مرد اون خانواده رو در مقابل گریه های زن و فرزندش میبینم...

.

.

خدایا...

من با این حجم از چالش های درونم به کجا پناه ببرم؟!!!

فقط یک سوال...

یک سوال از اعماق وجودم...

 

چگونه مرد رو خلق کردید که یک مرد میتونه داغدار شدن زن و فرزندش را ببینه...

اما فقط ببینه...

و در نهایت هم زنده بمونه؟

چطور خلقتی هستیم ما مردها؟!!!

 



احساس سوختن به تماشا نمیشود...

آتش بگیر تا بدانی که چه میکشم...

 

این روزها که بیشتر میفهمم عمق عمل هر انسانی به باطن عملش هست... نه ظاهر عملش...

ممنونتم که با باطنم این کارها رو میکنی...

ممنونم بابت این آتش در نیستان درونم...

احنست خیلی خوب گفتین و  البته صد افسوس !

سلام برادر
ان شا الله خوب و روبراه باشید

کجایند سلبریتی های غرب پرست و بی عاطفه؟ 

چرا به یاد کودکان مظلوم افغان شمعی نمی افروزند، چرا مویه نمی کنند. چرا اشکی نمی ریزنند و چرا فریادی بر نمی آورند.

 

سلام برادر،

چه خوب نوشتی!

و خیلی خوب در غم این حادثۀ جانکاه قلم زدی. 

نابود باد دست ستمگر داعشی های صهیونیست و صهیونیست های داعشی

سلام بر برادر خوش فلم و خوش قدم خودمون

سلبریتی!!!
دارم فکر می کنم حق متعال اگر شهرتی هم داده... زکات این شهرت چیه؟
مطالبه حق متعال در قبال این شهرت چیه؟
و حال این انسانهای مشهور در قیامت در پیشگاه الهی چگونه خواهد بود؟!!!

خدایا عاقبتمان را ختم به خودت و خیر کثیرت کن...


واقعا من هم از غمگین شدم و افسوس خوردن خسته شدم کاش میتونستم براشون کاری کنم .

ولو به یک دعا... و یا صدقه روزانه...
باید کاری کرد...
و خدا میدونه اثر همین چیزهایی که فکر میکنیم کوچیکه چقدر در محاسبات و مناسبات عالم موثر هستن...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan