سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

تخم مرغ هتلی

نگاه به بچه ها میکردم و به خانمم میگفتم روزگار اینها سخت تر از ما هست... اگر بخوان اهل دغدغه ی دین و اجتماع و نصرت دین خدا رو داشته باشن...

گفت چطور؟

گفتم مثلا انتظار دارم فاطمه زینت هم دختر با سوادی باشه... و هم شغل و مسئولیت های اجتماعیش از فرزند آوری غافلش نکنه...

توی عصر ما بازم میشد خیلی از خانمهای دیندار باسواد و علم و معرفت باشن اما توی خونه باشن و فرزند آوری کنن... اما توی عصر اینا نمیشه...

گفت خیلی سخته... خندید و گفت خب پرستار میگیره برای خودش...

گفتم پرستار به تنهایی کمک کافی ای نیست... کمک اصلی شوهرش هست... اغلب ما مردها به علت خانه دار بودن مادرهامون چیزی که غالبا توی خانواده هامون دیدیم این بوده که بیشتر کارهای خونه و بچه ها به دوش مادر بوده... انگار باورمون شده امور خونه بیشتر وظیفه خانم خونه هست...

بعد وقتی اقتضای زمونه ما عوض شده... همین که یه ظرف میشوریم توی خونه فکر میکنیم شاخ قول رو توی کمک کردن به همسرمون شکستیم... در حالی که مسئله خیلی پیچیده تر از این حرفاست... خیلی مهمه که اون بچه توی خونه ای که زندگی کرده چه الگویی دیده از پدر و مادرش...

چون اگر الگوی اشتباه دیده باشه حتی اگه به لحاظ نظری فهمیده باشه پدر و مادرش الگوی درستی نبودن و بخواد در زندگی خودش تعدیلش بکنه کار سختی رو در پیش داره چون باید با ملکاتی در درون خودش روبرو بشه... و همه میدونیم تغییر، کار ساده ای نیست... چون هم همت کافی میخواد و هم انگیزه و هدف خوب و محکمی میخواد...

بعد گفتم مثلا اگر فلانی (زندگی شون رو از نزدیک مشاهده میکنیم) بیاد خواستگاری فاطمه زینب :)) بهش نمیدم...

با تعجب پرسید چرا؟!!

گفتم چون پدرش توی مسائل خانه داری هیچ کمکی نمیکنه... همیشه سرش شلوغ کار خودشه... با اونکه خانواده ی مذهبی ای هستن و آدمای خوبی هستن... اما این یک ایراد بزرگه...



اینو بگم که من فقط بلدم لالایی بخونم اما خودم با این لالایی ها خوابم نمیبره... منم مثل خیلی از مردا دو تا کار توی خونه انجام میدم فکر میکنم شاخ قول رو شکستم... 

متاسفانه... البته دارم روی خودم کار میکنم هاااا... خوب میشم یواش یواش...



چند سالی هست یه ابتکاری زدم:

توی خونه ما نیمرو هتلی (چون اولین بار امیر علی این نیرو رو توی یه سفری توی هتل خورد... بهش میگه نیمرو هتلی) رو فقط من توی خونه مون درست میکنم... خانمم اصلا درستش نمیکنه... هماهنگ شده هست که درست نکنه...

تخم مرغ هتلی  البته نیمروی من اینقدر عسلی نمیشه... چون مامان بچه ها دوست نداره...

خوردنی دیگه هم بستنی هست... بستنی رو هم فقط من توی خونه درست میکنم... کاملا انحصاریه...

یکی از علت های انحصاری شدنش اینه که بچه ها بین دست پخت من و مادرشون مقایسه نکنن :)

یکی اش هم اینه که یه غذاهایی رو فقط از من انتظار داشته باشن...

بچه ها چون این دو محصول خوردنی رو خیلی دوست دارن... و اونقدری میخورن تا کاملا سیر بشن... منم نامردی نمیکنم و در حدی درست میکنم که معمولا سیر میشن...اما بازم جا دارن... و دوست دارن بازم بخورن...

مثلا امیرعلی یه دونه تخم مرغ هتلی براش کمه دو تا هم زیاده... اما من یه دونه براش درست میکنم...

و هر وقت میگه من بازم میخوام... میگم هر کسی سهم خودش رو برداشت و خورد... تموم شد بابا... ان شا الله سری بعد...

و البته گاهی اوقات هم اصرار میکنه که دوباره درست کن... من میخوام...

اما معتقدم اینجوری خیلی غیرمستقیم و عملیاتی، بچه ها قانع بودن و مبارزه با نفس رو یاد میگیرن...

اشتباه میکنم؟

نه درسته به نظرم 

امیدوارم همینطور باشه
جمعه ۳۰ ارديبهشت ۰۱ , ۰۰:۰۸ صـــالــحـــه ⠀

سلام. 

نمیدونم پسرهاتون چند سالشونه..‌

اما زیر ۷ سال بهتره درک وفور رو در بچه‌ها تقویت کنیم و بچه‌ها که پدر رو مظهر رزاقیت خداوند می‌بینند، سخاوت و وصل بودن به بی‌نهایت رو از پدرشون درک کنند.

بنابراین بهتره همیشه از اول، زیاد درست کنید و گهگاه این کار رو کنید و ضمنا از اولش بگید سهم هر کس همینقدر هست و دیگه بیشتر درست نمی‌کنیم.

 

۷ سال دوم دقیقا برای این کارهاست. البته بازم با یک شیب ملایم.

سلام
فرمایش شما رو قبلا شنیدم ها... ولی یه چیزایی هنوز برام جا نیفتاد...
در مورد پسرها که این داستان بیشتر برای پسر بزرگتر موضوعیت داره که 6.5 سالشه... چون پسر کوچکتر که هنوز سه سالش کامل نشد توی سنی هست که به خاطر بازیگوشی های این دوره سنی اش همون یه تخم مرغ رو هم نصفش رو میخوره و ول میکنه میره دنبال بازیش و بقیه اش رو من باید در حین بازیش بهش بدم...

اینکه بعضی از تربیت ها رو در سنین زیر هفت سال به صورت مطلق مطرح میکنن هنوز به لحاظ اجرایی و علمی برام توجیه نیستن...
و به نظرم حتی در اون روایات مربوطه هم اینطور که ما مطلق برداشت کردیم، مراد نظر نبوده...
مثلا من شب میرم دم در خونه آشغال بذارم...
پسرا همراه من میان... چون با من میان سعی میکنم کیسه های زباله رو کوچکترش کنم و مثلا دو تا یا سه تاش کنم و هر کدوممون یه کیسه زباله بگیریم دستمون و بذاریم دم در...
وقتی میان توی خیابون بعد از گذاشتن آشغال دوست دارن در حد 5 دقیقه هم که شده دوچرخه شون رو بیارن بیرون و دوری بزنن...
وقتی اجازه دادم... میبینم دوست ندارن زود برگردن خونه... اینجا باید از لذت دوچرخه سواری در ساعت 11 شب بگذرن... چون وقت خواب هست...

یا مثلا ماه رمضان وقتی ساعت 5 یا شش می اومدم خونه... پشت درب حیاط با دوچرخه منتظر بودن که من بیام تا بتونن برن توی کوچه...
طوری که فقط وسایلی که دستم بود رو میذاشتم توی خونه و سریع برمیگشتم تا توی کوچه اتفاقی براشون نیفته...
حدود 1 ساعت گاهی 1.5 ساعت بودم پیششون...
وقتی میگم دیگه باید بریم خونه... دوست ندارن... اما خب دیگه هم دم افطار بود و هم من روزه دار بودم و بیش از این توان همراهیشون رو نداشتم...

متوجه منظورم میشید؟
مسئله دوچرخه سواری یا کمتر غذا خوردن نیست...
مسئله اینه که این ادب در زیر هفت سال هم موضوعیت داره...
اگر موضوع درک وفور و رزاقیت پدر (که درست هم هست) رو جوری تفسیر کنیم که لزوم درک این ادب رو کلا به حاشیه ببره تفسیر درستی نیست به نظرم...
اما قبول دارم که اهمیت درک یک سری آداب در سنین بالای هفت سال پررنگ تره تا زیر هفت سال... اما خب معتقدم زیر هفت سال نباید کلا تعطیلش کرد...
باید هر از گاهی بهش پرداخته بشه... ولو زیر پوستی و غیرمستقیم...


جمعه ۳۰ ارديبهشت ۰۱ , ۰۰:۱۳ صـــالــحـــه ⠀

راستی که من هم گاهی به دامادهام فکر میکتم. به این که نکنه مثل پدردخترام نباشند. مهربون و همیار و همراه.

گاهی به شوهرم همینو میگم: پسرِ فلانی دخترم رو خواستگاری کنه، امکان نداره موافقت کنم. دقیقا به همین دلیل... پدراشون :)

 

چند تا فاکتور برام خیلی مهمه. خوشبینی و امید. سخاوت. اجتماعی بودن...

شاید بازم خصوصیاتی اضافه بشن اما اینا خیلی مهم اند.

بله خوشبینی و امید ویژگی ای هست که من هم خیلی برام مهمه و استراتژیک هست...
ولی به نظرم ماها توی موضوع ازدواج بچه ها مون هنوز خیلی راه داریم تا نگاه مون واقعی بشه... خیلی باید پای صحبت کسانی که تجربه اش رو داشتن بشینیم...
ممکنه یه مقداری الان فضای فکری مون انتزاعی باشه...


در مورد همسرتون هم توی این سالها که وبتون رو میخوندم همیشه نظرم همین بوده...
حتی با وجود اینکه گاهی گلگی هایی هم می نوشتید که کاملا طبیغی بوده اما همیشه برداشتم از همسر شما یک انسان صبور بوده...
یعنی ویژگی صبر اولین ویژگی ای بوده که از ایشون به ذهن من می اومده...
مهربانی و همراهی و همیاری هم میتونه از برکات همون صبر باشه...



جمعه ۳۰ ارديبهشت ۰۱ , ۱۲:۱۲ صـــالــحـــه ⠀

می‌خواستم بگم یادم رفت...

 

اون مثال‌هایی که در جوابتون زدید ارتباط زیادی با دو مقوله نظم پویا (یعنی درک از زمان و انجام هر چیز و هر کار در وقت و زمان خودش) و درک محدودیت داره.

بلاخره فرزندان ما باید متوجه بشن که هر چیزی یک حدی داره و ما بهشون می‌فهمونیم که الان دیگه نیم ساعت بازی کردی تو حیاط، دیگه بسه، باید بریم خونه.

 

حالا ممکنه سوال بشه منِ والد در مورد نیمرو خوردن فرزندم درک وفور رو اعمال کنم یا درکِ محدودیت. 

نظر من در مورد وعده‌های اصلیِ غذا (نه هله هوله) وقتی بچه واقعا میل داره و پرخوری نکرده و شاید نیاز بدنش هم هست... اینه که بیشتر بهش بدم. البته اگر توی خونه داشته باشیم. گاهی هم ممکنه بهش بگم نه... دیگه بسه؛ دفعه بعدی.

ولی در مورد پسرها (که ندارم خودم) دوست دارم دست و دلبازی‌شون غلبه کنه به محاسبه‌گری‌شون. شوهر خودمم اینطوریه و من خیلی لذت میبرم از این قضیه، ولو اینکه گاهی پولمون کم بیاد یا دخل و خرجمون نخونه با هم. این انتخاب من بوده و هست.

حالا در مورد اون دو خط آخرتون، من فکر میکنم مهربانی و همدلی و همراهی و همیاریش بیشتر به خاطر عشقه. شاید شعاری و لوس باشه و گفتنش اینجا خوب نباشه اما خودش اینو میگه. و من در مورد خودمم حس میکنم عشق و محبت خالص آدم رو صبور میکنه. 

مثلا کلِ ماه رمضان همسرِ من شب‌کاری میرفت. یعنی روز و شبمون به هم پیچیده بود و خیلی سخت بود. من میرفتم دانشگاه و اون خوابش می‌اومد. بعضا بعد از ظهر می‌خوابید و من مجبور بودم خونه رو آروم نگه‌دارم تا راحت بخوابه.

میدونید من میگم اگه اون عاشق زندگی و آرمان‌مون نبود؛ زحمت اون کارِ سخت رو به جون نمی‌خرید. اگه من عاشق زندگی و آرمان‌مون نبودم؛ این شلختگی و بی‌برنامگی رو تاب نمی‌آوردم. صبوری‌مون نتیجه این عشق بوده. از اولش هیچ کدوممون صبور نبودیم.

تو دوران نامزدی اگه توی تاکسی منتظرم بود که بریم جایی، اگه ۵ دقیقه دیر می‌کردم کلی دعوامون میشد چون میگفت چرا وقتم رو تلف کردی... ما واقعا از اول صبور نبودیم.

در مورد درک وفور و محدودیت فرمایشون منطقی هست... و اینکه وعده ی اصلی غذاشون باید به اندازه کافی باشه و...
اینها کاملا درسته...
اما یه نکته هم وجود داره...اگر بناست درک محدودیت رو به کودک داد آیا فقط باید به کودک فهمونده بشه یا توان مقید شدنش رو هم باید ایجاد کرد؟
توان خود کنترلی در محدودیت باید با قرار گرفتن در موقعیت ایجاد بشه... 
از اونجایی که من هر روز غذا درست نمیکنم و (مثلا هفته ای یه بار این اتفاق می افته) غذایی هم که منحصرا من درست میکنم یک هیجانی برای پسر بزرگم داره... به نظر من اشکالی ایجاد نمیکنه یه مقداری خود کنترلی اش در این مسئله تحریک بشه...
ضمن اینکه وقتی از اول بهش میگیم سهم تو همینقدر هست خودش دنبال راهکاری میگرده که لذت بیشتری از این غذا ببره و مثلا زود تمومش نکنه...مثلا تعداد لقمه هاش رو بیشتر میکنه...
و انتخاب قطعه های نیمرو هم به عهده خودشه :)
مثلا از همه بزرگتر و خوشگل تر رو برمیداره... اما دیگه همونه... 
یه نکته هم در مورد دست و دلبازی و محاسبه گری...
این یک ویژگی هست که بیشتر توسط ژنتیک منتقل میشه و کمتر توسط تربیت...
.
.
در مورد رابطه صبر و عشق هم کاملا موافقم و فرمایشون درسته...
راستش توی نظر قبلی میخواستم بنویسم از نوشته های شما نفهمیدم صبرشون ژنتیکی هست یا عامل دیگه ای داره که خودتون اشاره کردین و توضیح دادین...
نظرم در مورد عشق و محبت زن و شوهر اینه که این عشق با سبک زندگی سالم و درست شکل میگیره و طعمش به گونه ای هست که فقط باید چشید و خیلی قابل بیان نیست یا اینکه واقعا هنر میخواد بیان کردنش... جوری که حق مطلب ادا بشه...
حتی اگر کسی بگه من قبل از ازدواج همسرم رو میشناختم و از قبلش عاشقش بودم... بازم میگم اون عشقِ از قبل انتزاع ذهنش بوده و توی زندگی انتزاع ها خیلی پایداری ندارن و به مرور تسلیم واقعیت ها میشن...

مقدار و میزان عشق بین شما محصول میزان و مقدارِ درست زندگی کردن شما دو نفر با هم هست...
و قبلا توی همین فضا عرض کردم:
از عالمی شنیدم که میفرمودن محبت میان زن و شوهر میتونه بیماری های لاعلاج رو درمان کنه... حتی مثال زدن اگر مثلا زن یا مردی دکتر ها جوابش کردن و مثلا خدای ناکرده سرطانش خیلی پیشرفت کرده باشه... و همسرش آبی از یخچال برداره و ذکری بگه و توی آب بدمه و بده دست همسرش که نوش جان کنه... این قابلیت وجود داره که اون آب این همسر رو شفا بده...
و این قابلیت به واسطه نوع رابطه شون ایجاد میشه... حالا باید واقعا تامل کرد رابطه ی بین زن و مردی که در عقد همدیگه هستن چیه که این اثرات رو داره... این رابطه و این قابلیت بین مادرو  فرزند نیست... بین برادر و خواهر نیست...
لذا این عالم میفرمود وقتی حتی نیت فرزند دار شدن کردید یکی از اهدافتون این باشه که فرزندی رو برای زوج یا زوجه اش وارد این دنیا کنید...
و مصادیق اون بحث شفاء رو هم به نظرم میشه توی تاریخ پیدا کرد که خودش موضوع تحقیقی جداگانه هست...
و رابطه ی بین زن و شوهر در هر برهه ای از ندگی و در هر مرحله ای از زندگی نمود های تازه ای داره...
 در دوران اوایل ازدواج طوری هست...توی فرزند اول طوری هست... توی فرزند دوم جوری...و...
هر دوره ای یک ظرف و ظرفیتی رو آزاد میکنه...




سلام 

اگر به نسبت سن و توان شخصیتیشون بار روی دوششون بذارید، هیچ اشکالی نداره. تشخیص این مسئله هم فقط با شما و مادرشونه. نه کسی دیگه. 

سلام
خیلی این مدل پاسخ گویی خوبه...
حرف دیگه ای در پاسخ این نظرتون ندارم...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan