سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

انقلاب در سطحِ رنج و لذت هام

چه تفاوت معناداری وجود داره بین شادی و ابتهاج امروزم در مقایسه با 11 سال پیش...

11 سال پیش وقتی با اشتیاق مباحث وجود شناسی و وحدت وجود رو میخوندم و چیزهایی که از معنای توحید دستگیرم میشد منو به وجد می آورد و حس میکردم چه فتح الفتوحی در جهان بینی من شده!!!

 

اما امروز که برای بار اول امیرعلی شش و نیم ساله خودش داوطلب شده بود که میتونه با امیرعباس دو سال و نه ماهه بمونه خونه و مراقبش باشه و من و خانمم و فاطمه زینبِ ده ماهه رفتیم بیرون و به کارهامون رسیدیم و برگشتیم اونقدر حس خوشحالی و گشایش داشتم که واقعا روز خوبی رو برام ساخت...

 

اینکه دوباره من و همسرم میتونیم برای بیرون رفتن های کوتاه مدتمون دو تا از بچه ها رو بذاریم خونه و راحت تر بریم بیرون برگردیم خیلی حس خوبی هست...

 

البته توی ماههای اخیر حس های خوب اینچنینی رو زیاد تجربه کردیم و گشایش های خوبی برامون شده... مثلا یکی از گشایش های خوبی که در نگاه من خیلی خوشحال کننده بود این بود که امیرعباسم چند روزی هست که میتونه سوار دوچرخه اش بشه و رکاب بزنه و همراه برادر بزرگترش دوچرخه بازی کنه... امیرعلی که دیگه یه دوچرخه سوار قابل اعتماد شده... گاهی دو تایی با هم میریم توی خیابونای پرتردد شهر و دوچرخه سواری میکنیم و با کلی حس خوب برمیگردیم خونه...

البته توی ماههای اخیر کمتر تونستیم دو تایی بریم دوچرخه سواری چون اغلب من دوچرخه خودم رو خونه میذاشتم و امیرعباس رو سوار دوچرخه اش میکردم تا به مرور یاد بگیره...



حسین پناهی میگه :

کاش هرگز آن روز از درخت انجیر پائین نیامده بودم...

حسین جان منم از درخت انجیرم پائین اومدم... مثل پدرم حضرت آدم...

راه همینه...

بیا تا مثل بابا آدم با ذکر یا قدیم الاحسان به حق الحسین... اشک بریزیم که هیچ یومی مثل یوم تو نیست یا اباعبدالله...

چه کسی لیاقت این رو پیدا میکنه تا یومِ حسینی براش بروز و ظهور پیدا کنه و اشک نریزه؟!!!...

یکی از یوم های امام حسین علیه سلام، بهشتِ ذاتِ حق متعال هست...

 

ان شا الله به حق امیرالمومنین و حضرت زهرا سلام الله و اولاد معصومینشون... خودشون نگهدار ما باشن...

به ما و اراده و اختیار و توان ما هیچ امیدی نیست...

 

آرش دیگری از من تو بسازی ورنه

من خودم باخبر از سستی بازوی خودم...

حس خوب این جملات قرمز رنگ رو میتونم درک کنم... 

این خیلی عالیه، خیلی عالیه تجربه ی دوباره حس‌های خوبی که قبلا بوده. حتی بنظرم این بیرون رفتن الانتون، خیلی خیلی بیشتر از بیرون رفتن‌های دوران دونفره بودنتون، می‌چسبه. 

من خودم الان که بهترم، خیلی لذت می‌برم اگه بتونم به قدر یه چای ریختن برای همسرم، دوباره برگردم به زنانگیم... احیای دوباره کارهایی که قبلا به سادگی انجام می‌دادم... الان وقتی توی این شرایط و این حجم از وابستگی بچه، می‌تونم انجام بدم، خیلی برام لذت بخشه. شاید قبلا برام یه روزمره ی ساده بود، ولی الان، نعمت بودنش رو میفهمم. 

سلام
برای ما رنگ بوهای خیلی متفاوت تری هم داره...
گشایش های بزرگ تر از ایم مسئولیت پذیری پسر بزرگم هم اتفاق افتاد که همسرم میگن واقعا حس میکنم خدا داره توجه ویژه بهمون میکنه که جوری سخت نگذره که از این مسیری که اومدیم پشیمون بشیم...
و گشایش ها اونقدر حالمون رو (مخصوصا حال خانمم رو) خوب کرد که دیشب به شوخی صحبت از فرزند چهارم رو میکرد و میگفت امیرعلی میگه من دوست دارم بازم خواهر و برادر داشته باشم...
در حالی که تا قبل از این حتی نمیشد شوخی اش رو هم کرد...

سلام

خاطرم هست یه موقع یکی از روحانیون چند‌فرزندی می‌گفتن پدر سه تا بچه بودن خیلی فرق داره با وقتی بچه‌ها دوتا هستن و در کل با اضافه شدن به تعداد فرزندان ماجرا خیلی تغییر می‌کنه

این وضعیت رشد و تغییر بچه‌های شما رو که خوندم این قول ایشون به ذهنم متبادر شد و اینکه خدا چه چینش و سیر دقیق و حساب شده‌ای تو فرامین خودش قرار داده و چقدر حکیمانه‌ست مطالبات دین از مؤمنین

 

اگه کمی حواس‌جمع‌تر به امورات روزمره زندگی دقت می‌کردیم اوضاع متفاوت‌تر میشد و بار بیشتری بر می‌داشتیم...

سلام علیکم
انسان معجزاتی میبینه که اصلا نمیشه عادی تلقی اش کرد...
واقعا دست حق متعال رو انسان به وضوح میبینه...
واقعا وارد وادی نصرت دین خدا و ولی خدا شدن درسته که مصائبی به همراه داره اما برای کسی که دل در گرو این مسیر داشته باشه نصرت های خدا به طی کننده این مسیر بسییییار بیشتر از نصرتی هست که خودِ اون سالک مسیر داره میرسونه...

آخر این مسیر (اگر بمونیم تا آخرش) چیزی جز شرمندگی سالک وجود نداره... بس که در این مسیر نعمت روی سرش میریزن اصلا خجالت زده میشه... جایی برای کبر و غرور نمیمونه...

شرمندگی...

 

از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به درآید...

 

شرمندگی از چی؟
شکرِ چی؟

شرمندگی از خدا و وسیله هایی که میفرسته. این که هرکاری بکنی، همش حتی شکر کردن هم بازم به وسیله‌ایه که خودش فرستاده.

 

شکر لحظه به لحظه اتفاقات زندگی...این که حتی وقتی درد می‌کشی، میبینی که پس این درد رحمته و نمی‌دونی چه طوری به خاطر اون رحمت شکر کنی! 

هرچی بیشتر درگیر زندگی بشیم، بیشتر متوجه نیازمندیمون به خدا میشیم و بیشتر دست خدا رو حافظ و حامی خودمون میبینیم. بیشتر احساس امنیت می‌کنیم و هی بیشتر دلمون می‌خواد درگیر زندگی‌ای بشیم که خدا دوست داره. 

از یه جایی به بعد دیگه آدما یا سکوت می‌کنن یا تکفیرمون می‌کنن یا جیغ می‌زنن! اونجا ما فقط داریم لذت می‌بریم و وسط چیزی که به ظاهر زخم و درده، شکر می‌کنیم.

 

حالا شکر چی؟!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan