خانمم میگه روزی که خواستی از شرکت بیای بیرون اگر بهت پیشنهاد دادن بمون شرکت ما بهت خونه میدیم یا پول میدیم برو خونه بخر قبول نمیکنی ها... من توی خونه ای که اینا بخوان بهت بدن نمیام...
به احتمال زیاد این پیشنهاد رو میدن... اما یکی از مشمئز کننده ترین کارهایی هست که میتونن بکنن...
چون اونها توی همه ی این سالها در جریان سختی های من بودن و میدونستن داستان اثاث کشی هر ساله منو... اما هیچ وقت هیچ کمکی یا پیشنهادی از سمت اونها نبوده... چرا؟
چون همچنان میرفتم سر کار و به منافع اونها ضربه ای نمیخورد...
اما روزی که بفهمن قصد رفتن دارم به احتمال زیاد دستپاچه میشن و این پیشنهاد رو میدن و اصرار هم میکنن... (چون تجربه اش رو قبلا داشتم... حتی بدون اجازه ی من زنگ زده بود به خدمتکارشون و گفته بود برو در خونه مهندس و اثاثش رو ببر توی فلان خونه... که خب من قبول نکردم) اما برای من واقعا چنین پیشنهادی در چنین وقتی که عزم رفتن کردم خیلی مشمئز کننده هست...
چون معناش اینه:
تا منافع ما به خطر نیفته اصلا برامون مهم نیست که چی به سرت میاد...
به استاد گفته بودم: شما به من میگید انصاف رو رعایت کن و وقتی از اونجا بیرون بیا که بهت نیاز نداشته باشن... یه نشانه ای یه اصلی، چیزی به من بگید که منِ وسواسیِ ذهن زده بتونم بفهمم چه وقت باید بیام بیرون... اینطوری دچار عدم تشخیص میشم...
فرمودن کسی رو جای خودت بذار که بتونه کارهای خودت رو انجام بده...
و این سخت ترین کار هست... الان سه ماهه از هر جایی که بشناسم دنبال نیرویی هستم که هم توی بحث تخصصی اش مسلط باشه و هم مدیر باشه... تا حالا چیزی گیرم نیومد...
و میدونم اگر نتونم فرد شایسته ای پیدا کنم نیروهای خوب اونجا بعد از من خیلی توی اون شرکت نمیمونن... و این یعنی آسیب دیدن اون شرکت... و این اتفاقی هست که به من گفتن نذار بیفته...
دعا کنید بتونم توی یک سال آینده همه مقدمات رو برای برگشتن به شهرم فراهم کنم...
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش
- يكشنبه ۲۹ خرداد ۰۱