سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

قصه ی بابا_2

ظاهرا نمی تونم این قصه رو تا اتنها بنویسم...

مرور اتفاقات این دو سال برام خوشایند نیست... تنها خوشایندیش همین نتیجه ی نهایی هست که گفتم...

والا همین الان برادر تنی خودم باهام قهره... خیلی جدی...

از سر غضبی که به من داره حتی با مادر و خواهرم هم قهره...

البته تا دقیقه نود خودِ برادرم هم موافق بوده... راضیش کرده بودیم... حتی بعضی تصمیمات هم پیشنهاد ایشون بوده... اما دقیقه نود تصمیمی گرفتن و حرف جدیدی زدن که مورد توافق بقیه وراث نبود...

بهش برخورده... خیلی هم برخورده...

طوری که کلا خودش رو کنار کشید و گفت دیگه دور منو خط بکشید...



هدف من صرفا رضایت اون برادر ناتنی نبوده بلکه اصلاح کارهای روی زمین مانده پدرم بوده...

مثلا پدرم بیمه نبودن... لذا بعد از پدرم، مادرم مونده بودن بدون حقوق...

یه زمین کشاورزی داشت بابا... مامان میرفت توی اون باغ کار میکرد... واقعا توانش رو نداشت و فشار زیادی بهش می اومد...

بهش التماس میکردم که مامان من خودم ماهانه بهت پول میدم... و چندین ماه هم دادم... اما هر ماه زنگ میزد با اصرار و تحکم  از این کار منعم میکرد...

بهش میگفتم مامان من برنامه هر ماهم هست کلا نذری دارم که هر ماه بخشی از درآمدم صرف اموری غیر از زندگی شخصیم میشه...

گفت باشه...پولت رو بده برای کسانی که واجب تر هستن.. من هنوز خودم میتونم کار کنم... هر وقت زمین گیر شدم این کارا رو بکن...

کلا خیییلی سختش بود از بچه ها پول بگیره...

مونده بودم چکار کنم... چون میدونستم داره اذیت میشه... از طرفی توی کارهای باغ دامادمون کمکش میکرد و گاهی دامادمون براش تلخ میشد... و این بر آزارهاش اضافه میکرد...



اون برادر ناتنی هم خب... رفتارهای ناهنجار داشت... گاهی به تهدید متوسل میشد گاهی میرفت بین فامیل اختلاف افکنی میکرد...

خب مادر من در بین خانواده پدرم تنها عروسی بودن که از اون روستای پدریم نبوده...

کلا فرهنگشون فرق میکرده...

پدر بزرگ مادری من و پدر جد مادری من هر دو انسانهایی بسیار مذهبی و حتی پدر جدم شاعر بودن و شعرهای حِکمی با مضامین معرفتی میسرودن...

مثلا یکی از آرزوهای پدربزرگ مادریم این بوده که یکی از نوه هاشون طلبه بشه و وصیت کرده بودن که اگر کسی از نوه های من طلبه شدن براش سهم الارث مجزا در نظر بگیرید...

اما خب به این آرزوشون نرسیدن...

بعد از فوت پدرم انگار مادر من توسط خانواده پدریم به صورت کامل طرد شدن و مادرم کلا از خانواده پدریم حس ناامنی داشتن...

و تمام خانواده پدریم شده بودن پشتِ این برادر ناتنی... و مادر من رو در حل نشدن این قضایا مقصر میدونستن...

از طرفی مادرم همیشه به ما میگفت یه جوری این مسئله رو حل کنید این پسر توی این خونه ای که من نشسته ام سهم داره و ناراضی هست... من اینجا نماز میخونم...

بذارید این چند وقتی که میخوام زنده باشم روی زمین غصبی زندگی نکنم...



اتفاقات زیاد بود...

همه ی این اضطراب ها و تنش ها یک رمز مشترک داشتن...

وجود برادر ناتنی... و کارهای باقی مانده ی پدر...

جالبه بدونید برادر تنی خودم که الان باهام قهره... به شدت از جمهوری اسلامی متنفره...

و اصلا موضوع قهرش با من سر این شد که تو چرا داری پول باقی مونده از فروش زمین رو برای مامان میذاری توی بانک...

تو اصلا میدونی جمهوری اسلامی کلا 6 ماه دیگه وجود خارجی داره؟!!

من اجازه نمیدم پول زمین پدرم بره توی بانک جمهوری اسلامی...

بهش میگفتم مامان حاضر نیست از من و تو ماهانه پول بگیره... بذار پول توی بانک باشه ماهانه بهش سود بده حداقل بابت درآمدش اینقدر استرس نداشته باشه...

میگه چطور تا قبل از این از بانک جمهوری اسلامی وام نمیگرفتی و میگفتی نجس  (نجس اصطلاح خودشه... من از این اصطلاحات استفاده نمیکنم) هست حالا برای مامان داری از این پول نجس استفاده میکنی؟

گفتم : برادر من، من فرض رو بر این میگیرم که مامان حاضر بشه از من و تو ماهانه پول بگیره... 

بازم فرض میکنم من و تو تا آخر عمر مامان، شغلمون دچار کسادی نشه و بتونیم به مامان پول بدیم... (فقط توی یه سال اخیر کلا توی ضرر بود و نه تنها کمکی نکرد بلکه رفت از مادرم قرض گرفت و هنوز هم پسش نداده)

آیا میتونی این تضمین رو بدی که بیشتر از مامان عمر میکنی؟..

وقتی پول رو گرفتی و خرج خودت کردی چه تضمینی وجود داره بعد از تو بچه هات به مامان حساب پس بدن؟!

سرتون رو درد نیارم...

من به شخصه از پول توی بانک گذاشتن و سود پول گرفتن بر حذرم... و اون پول رو بدون مشکل نمیدونم...

اما من با مادرم فرق دارم...

مادرم در شرایط اضطراره... از ما پول ماهانه قبول نمی کنه... معذبه...

حتی یه روز برگشت به من گفت: من اگه پول بذارم بانک و سودش رو بگیرم شما غذای خونه منو نمیخورید؟

من اگه تا الان این کار رو نکردم چون دوست نداشتم بچه هام غذای منو نخورن...

با خودم گفتم ای وااای...

بهش گفتم چرا فکر میکنی غذات رو نمیخورم... نه تنها خاطر جمعش کردم بلکه به خواهرم هم گفتم برو و بهش اطمینان خاطر بده پول توی بانک گذاشتن و سود گرفتن برای تو و شرایط تو نه تنها ایراد نداره بلکه خیلی هم عاقلانه هست... ما هم با میل سر سفره ات میشینیم..

از وقتی این حرف رو از ما شنید خیالش راحت شد... اما برادرم ساز مخالف زد و چه سر و صدایی هم برپا کرد و چقدر دل مادرم رو شکست...



قصه ی بابا رو با همین اشارات تموم میکنم...

و نکته آخر اینکه درسته پدرم اشتباه کرده... اما باید ببینیم توی چه شرایطی دچار اون خطا شدن...

و از پیش خودمون نمره ندیم به انسانها...

چون فرضم این بود که جمع مخاطبان اینجا فرهیخته هستن و میدونن نباید به سادگی کسی رو قضاوت کرد این موضوع رو تا حدی بیان کردم...

خدا همه ی ما رو عاقبت بخیر بکنه...

ممنون که می‌نویسید. استفاده می‌کنم واقعا.

منم از شما تشکر میکنم که هنوز اینجا رو میخونید...
از دیدن نظر مخاطبان قدیمی خوشحال میشم...

ان شا الله مطالب فایده ای داشته باشه... اول برای خودم بعد برای مخاطبان...
امروز روز دعاست... فراموشمون نکنید

سلام بر آقا رضا

خوبی برادر؟

قبل تر ها گاهی فکر می کردم که حرف نباید زد.

یک سال و نیم عجیبی رو گذروندم، از شدت بیماری مامان تا فوت و بعدش تا الان.

ادم حرف که بزنه خیلی اوضاع فرق می کنه. حتی اینجا که شاید کسی نشناستمون

سلام برادر
خدا مادرت رو رحمت کنه...
موافقم...
هر چند درد رو باید پیش اهل درد بیان کرد...
اگر نیت درد دل باشه بهتره پیش اهل درد بیان بشه...
حداقل کسی که مسائلت رو درک کنه...

کسی که چشیده باشه...
دوشنبه ۲۰ تیر ۰۱ , ۰۷:۳۶ صـــالــحـــه ⠀

چقدر قشنگ که به فکر پدر و مادر هستید...

خیلی کارِ بزرگی می‌کنید! میدونید؟ خییییلی کار بزرگیه و حتما خیییلی تاثیرات مثبت در عالم و در سرنوشت خودتون و فرزندانتون داره.

چقدر خوبه که فقط به فکر رضایت برادرتون نیستید و هدف‌هاتون بلندتر و بزرگ‌تره...

نگاه شما مثبته... اما من فکر میکنم کار بزرگ وقتی هست که برای خدا باشه...
بدون چشم داشت باشه...

من به دعای پدرم و نسل قبلم نیاز دارم... میدونم حل شدن این ماجرا اثر مثبتی توی زندگیم داره...
و به اون اثر نیاز دارم...
من میدونم به امورات نسل قبل رسیدن عین خدمت به نسل بعدی هست...
منِ طمع کار...

چند وقت پیش استادمون میگفتن هر چی در معنای انصاف دقیق تر میشم میبینم رعایت انصاف کار بسییار سنگینی هست...
من میخواستم بگم اگر ما توی انصاف هنوز گیر داریم پس کی باید به اخلاص برسیم؟!!

خدا کمک کنه اصلا بفهمیم اخلاص یعنی چی؟
چون میدونم اخلاص مثل صدی هست که نود رو هم در خودش داره...
طمع رو از بین نمیبره بلکه بهش جهت میده...
منفعت رو مستهلک نمیکنه اما بهش جهت میده...
دوشنبه ۲۰ تیر ۰۱ , ۲۰:۳۵ صـــالــحـــه ⠀

شما کی میتونید به پدر و مادر خدمت کنید؟ مخصوصا اون پدری که در قید حیات نیست؟

جز در یک بسترِ فکری فرهنگی توحیدی این اتفاق می‌افته؟

اگر دین و خدا براتون موضوعیت نداشت، هرگز به این شکل به مادر و پدر خدمت نمی‌کردید.

حتی اگر به فکر اثرات مثبت اون در زندگی خودتون هم هستید باز هم به خاطر خداست و طلب کردن مطلوبش... نیست؟

متوجه منظورتون هستم...
اما نمیخوام خودم رو بابت این کارها تایید و تحسین کنم...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan