سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

خلاء قصه ی زنده در رسانه های جهان

چند سالی بود که مسئله ی " ماهیتِ یک قصه ی زنده و پویا" برای من واقعا مورد سوالهای فراوان قرار گرفته بود...

دریغ از یافتن یک کتاب که توضیح داده باشه یک قصه ی خوب به چه قصه ای گفته میشه...

سوالاتم عمدتا مبنایی و فلسفی بود نه ساختاری و ادبی...

این سوالات از ذهنی برمیخواست که در عصر سلطه رسانه ها زندگی میکرد... و رسانه ها با آماج قصه ها، در قالب فیلم و سریال و نمایش و رمان، غالب مردم عصر من رو خیال پرداز و به دور از واقعیت بار آورده بودن و به اصطلاح فلسفی، شیطانی شون کرد...

یک نقطه بیش، فرق رحیم و رجیم نیست...

از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند... 

این سوالات از ذهنی برمیخواست که در تمدنی زندگی میکرد که پیشینه داستانی قدرتمندی در تاریخ کشورش وجود داشت و داره...

قصه پردازانی مثل فردوسی داشت... بزرگانی مثل نظامی و مولوی و عطار داشت...

روی خیلی ها تمرکز کردم... اما همه شون با وجود ویژگی های منحصر بفردی که داشتن، دیگه در عصر من اون حیات پویا رو نداشتن...

رفتم سراغ قرآن...

قرآن هم قصه داشت...

به اندازه ی ظرفیتم، قرآن رخی بهم نشون داد... و دیدم وجه اشتراک تمام قصص قرآنی ، واقعی بودن و جریان داشتن اون داستانها در عالم واقع بود...

حالا میفهمیدم با وجود تمام حکمتی که پشت قصه های فردوسی بود، چرا امروز که عصر هجوم قصه هاست شاهنامه دیگه زنده نیست و مبارزه نمیکنه...

مثنوی اونجوری که باید، زنده نیست... و فقط خواص و اهل دقت میرن سمتش...

فهمیدم فقط حِکمی بودن قصه، کافی نیست...قصه باید یه آدرس بیرونی هم داشته باشه... قصه باید علاوه بر حِکمی بودن در بین مردم همون عصر اتفاق بیفته...

عصر ما یک عصر "آنلاین" هست... قصه ها باید "آنلاین" باشه... 

یعنی قهرمان قصه و بقیه عوامل قصه باید بین همین مردم و با اقتضائات همین مردم زیسته باشن...

یعنی حکمتی که قرار هست بیان بشه باید براشون ملموس باشه...

اهمیت ملموس بودن و زنده بودن قصه کجاست؟

مثال میزنم:

اگر برای شما بگن در افریقا یک میوه خیلی خوشمزه ای وجود داره که اگر یک بار بخورید حتما عاشقش میشید و فلان خواص درمانی هم داره و کمی هم ترش مزه هست... شما میگید: چقدر خوب... اگر گیرش آوردی برای من هم بیار...

اما الان که فصل آلوچه هست با خوندن کلمه "آلوچه سبز" در وب من آب به دهانتون می افته...

میبینید؟... چون آلوچه توی زندگیتون وجود داره... اثر نام بردن از آلوچه فراتر از "تایید کردن" شماست... بلکه بدنتون واکنش فیزیولوژیک نشون میده... یعنی بخشی از لذتش و اثرش با نخوردن آلوچه در شما ایجاد شد...

 

قصه ی زنده همین وِیژگی رو در اثر گذاری داره...

فراتر از این میره که توسط شما تایید بشه و بعد در آرشیو ذهنتون بمونه تا کِی شما رو به سمت تحقق آرمانهاش ببره... بلکه گرایش های فطری شما رو فعال میکنه... بیدار میکنه... و گرایش های منفی شما رو ضعیف میکنه... 

میدونید که اگر انسان بتونه گرایش هاش (شالکه شخصیتی) رو درست کنه و مدیریت کنه میتونه بین آگاهی و علمش، با عملش ارتباط برقرار کنه... در غیر اینصورت شخص عالمی میشه که دانسته هاش تجلی ندارن... و این یعنی تباهی جان...

در وجود انسان بین علم و عمل، گرایش ها وجود دارن... اینکه در قرآن میفرمایند: "قُل کُل یَعمِلُ عَلی شاکِلَته..." میشه از تفاسیر به این نتیجه رسید که شاکله همون مجموع گرایشهای انسانه...

گرایش های عمیق تر در وجود انسان دیرتر فعال میشن... باید براشون زمینه سازی کرد... بستر فراهم کرد... مثلا یه نوجوان 12 _ 13 ساله به صورت طبیعی گرایش به محو شدن در حق متعال رو نداره... این گرایش در وجودش هست اما برای بیدار شدنش باید بسترهایی فراهم بشه...

 

قصه های زنده و حکمی، دقیقا کمک میکنن گرایش های عمیق تر یا گرایش های فطری اما خفته انسان بیدار بشه... و وقتی گرایش های انسان بیدار بشن، انسان نمی تونه وارد وادی عمل نشه... بی قرار میشه تا یه جوری عطش اون گرایش ها رو با عمل کردن فرو بنشونه...

 




این همه پرچونگی کردم که به اینجا برسم...

 

نوشتن یک قصه زنده و پویا از باقیات صالحات هر انسانی خواهد بود لذا برای نوشتنش هم باید اول توفیقش رو بدن... توی تمام این سالها که عطش نوشتن کتابی در مورد شهید تورانی رو داشتم به وضوح میدیدم که به خاطر بی توفیقی ام پس زده میشم... موانع بر سر راهم قرار میگیره...

بیش از یک سال هر بار که میرفتم شمال تا تحقیقات میدانی ام رو شروع کنم کار مهمتری پیش می اومد (رسیدگی به درمان پدرم) و من نمی تونستم انجام بدم... حتی توی ماههای آخر عمر پدرم، بهشون تلفنی گفتم:  بابا میشه هر وقت حالتون بهتر شد یه زنگ بزنید به خانواده شهید تورانی و تلفنی بهشون بگید که "ن. .ا" قصد داره برسه خدمتتون برای نوشتن کتابی در مورد شهیدتون، هم اجازه بگیره و هم تحقیقاتش رو شروع کنه؟ (چون فامیل دورمون میشدن، هیچ وقت رفت و آمد نداشتیم و اونها منو ندیدن تا حالا... لذا میخواستم از طریق پدرم ورود کنم) میگفت باشه... اما هیچ وقت حال مناسبی برای گرفتن این تماس پیدا نکرده بودن...

 

خیلی از خوانندگان این وبلاگ در زندگی شون چالش هایی دارن... که این چالش ها و نحوه مواجهه شما با اونها میتونه یک قصه خوب بشه... مثلا چالش هایی با همسرتون... با شغلتون... با تصمیمات مهم زندگیتون... با شرایطتون دارید... و از طرفی هم اهل حدیث نفس (محاسبه خود) هستید... در مواجهه با این چالش ها منفعلانه عمل نمیکنید... اینها میتونه یک قصه خیلی خوب باشه... 

برای مثال من این اثر گذاری رو در وبلاگ "خانم صهبای صهبا" میدیدم... اکثر مطالب ایشون قصه های زندگیشون و نحوه مواجهه ایشون با چالش ها و تهدیدها و فرصت های زندگیشون بود...

به وضوح میدیدم که نوشتن اون قصه ها مستقیما گرایش های فطری مخاطبانشون رو هدف میگرفت...

شک ندارم نوشته های از این دست در فضای مجازی هر چند زیاد نیست اما نایاب نیستن... هستن کسانی که اینطور مینویسن...

کاری که خانم صهبا میکردن (حالا یا آگاهانه یا ناخودآگاه) این بود که قصه ای روایت میکردن که زنده بود... لذا هم جاذبه اش قوی بود و هم دافعه اش...

ما برای یاری امام عصر در بحث رسانه و قصه پردازی نیاز به قصه های زنده داریم...

پیشنهاد میکنم قصه زندگیتون رو بنویسید... حداقل برای خودتون... ممکنه بعدها بچه هاتون متوجه بشن چه گنجی براشون گداشتید...

همین الان توی ذهنم 5 نفر از مخاطبانم رو میشناسم که گمانم اینه که خوبه قصه ی زندگیشون رو بنویسن... چون بنظرم چالش هایی دارن و اهل محاسبه خویشتن هم هستن لذا نقششون در مواجهه با قصه زندگیشون منفعلانه نیست بلکه فعالانه هست... و این یعنی قابلیت به اشتراک گذاشتن رو داره...(الزاما الان نباید به اشتراک بذارن... ممکنه ده سال دیگه قابلیت انتشار پیدا کنه)

علت اینکه برنامه هایی مثل " از لاک جبغ تا خدا" جذاب بود همین بود... تقریبا میشد گفت که قصه داشتن... اما خب جامع نبود... برش هایی از یک قصه بود... ولی خط اصلیش خوب بود...



این مطلب رو بخونید نویسنده اش در وصف خوب بودن این فیلم (من هنوز فرصت نکردم ببینمش) چی میگن؟

میگن: زیبایی خیره‌کننده‌ی این فیلم در به تصویر کشیدن همین مفاهیمِ عمیق زندگی در یک قاب ساده است. شما رو نمی‌دونم اما من عاشق همین ریتم آرام و روایت قصه‌گونه‌ی فیلم شدم که دقیقا مثل زندگیِ عادی ۹۰ درصد مردم این کشوره.

وقتی قصه رو اینطور با خودش نزدیک میبینه اون قصه بهش کمک میکنه تا گرایش های فطریش رو بهتر بتونه فعال کنه... یعنی در ارتقاء "شاکله شخصیتیش" کمکش میکنه... تغییر "شاکله" اصلا کار ساده ای نیست... اما یک قصه ی خوب میتونه خیلی کمک کننده باشه... کاری که قصه با انسان میکنه صد تا منبر و موعظه ممکنه از پسش برنیان...

شاید کسی بگه این همه قصه در رسانه های جهان در حال اکران و پخشه... اونها در چارچوب این قصه ی زنده قرار نمیگیرن؟

خیل بحث مفصل میطلبه پاسخ جامع به این سوال... اما فقط یکی دو تا اشاره می کنم:

قصه هایی که بر اساس حکمت و سنت های الهی نوشته بشن اما مال این عصر نباشن خوب هستن اما برای میشه با نشان دادن هنرمندانه مصادیق اون قصه در عصر خودمون اثرش چندین برابر بشه...

 

قصه هایی که محصول مهندسی ذهن بشر هستن و خیلی هم با تکوین و حکمت الهی سازگار نیستن ممکنه جذاب باشن و انسان رو متاثر کنن اما گرایش های عمیق انسان رو فعال نمیکنه... بلکه هم ممکنه اثری معکوس داشته باشه...

من بارها تصمیم گرفتم قصه زندگیم رو که فکر میکنم برای مخاطب جذابیت بالایی هم داشته باشه بنویسم، اما هربار استخاره کردم بنویسم اصلا خوب نیامد و رها کردم.
سلام
بنویسید اما حالا حالاها منتشر نکنید...
خیلی از جزئیاتی که الان میبینید ممکنه بعدها یادتون نیاد... بنویسید 
و توی قصه هایی که جای دیگه میخونید و خیلی جذبتون میکنه و بهتون انگیزه میده تا به سمت تعالی برید بیشتر دقت کنید... ببینید چه مشخصه هایی دارن...



سلام

دعا کنید که این کنکور ما هم قصه‌ای خوش‌فرجام بشه!

سلام
الهی آمین...
امیدوار باش...

سلام 

چند نکته در مورد قصه قرآنی به ذهنم می رسه اینه

در قصه قرآنی قسمت نور داستان بیان می شه مثلا بارها و بارها قصه حضرت موسی ع بیان می شه اما یک کلمه از پدر حضرت موسی ع گفته نمی شه چون مهم نیست اما از نحوه راه رفتن دختران حضرت شعیب گفته می شه. 

وسط قصه یهو احکام گفته می شه چون اونجا موقع احکامه. 

قصه توحیدی گفته می شه مثلا ابرها به هم می خوره بارون می آد اشتباهه. 

خدا ابرها رو به هم می زنه و خدا بارون می فرسته. 

در صحنه های حیا سعی می شه از باحیاترین کلمات استفاده بشه. 

قصه بهانه ای هست برای بیان معارف. ممکنه قصه فیلم هندی بشه مثل یوسف ع و همه خوشبخت بشن مهم نیست همه خوب باشن همه خو شبخت می شن. ^_^ 

ان شاء الله خدا توفیق بده قصه رو بنویسید ما رو هم دعا کنید ^_^ 

سلام برادر
ممنون بابت این نکات خوب... و دقت نظر شما...
یاد استاد قرائتی افتادم


ان شا الله... به دعای خوبان

سلام

اما نظرم در مورد این مطلب.

با اصل حرفتون موافقم جدای بحث هایی که میشه توی جزئیات داشت. اما در مورد مثالتون. به نظر من همه کتاب ها ورقی نیستن. گاهی ما قراره کتاب جان انسان ها رو بنویسیم و چه داستانی زنده تر از داستان یک انسان؟!

خانم صهبا الان در حال نویسندگی هستن. ایشون در حال نوشتن کتاب جان خودشون و اسکلت کلی و دیباچه کتاب جان فرزندانشون هستن. چه کتابی و چه قصه ای زیباتر و زنده تر از این؟

کتابی که وقتی خدا نوشت، به خودش تبریک گفت!

با این حساب با این که حرفتون رو قبول رو در کل قبول دارم اما اگر نوشتن هامون بر مبنای اولویت بندی های الهی نباشه، چون خداست که میمیراند و زنده میکند، پس نوشته و داستان ما روح نخواهد داشت و مرده و در نهایت متعفن خواهد بود.

 

 

 

سلام
فرمایشتون درسته... 
شما به مبداء و اصل عمل دارید اشاره میکنید که آیا بر اساس اولویت های الهی هست؟
کاملا دغدغه درست و قابل تاکیدی هست...
و به این نتیجه میرسم که نوشتن کتاب جان اولی هست... و نوشتن کتابِ بیرونی از تجلیات چگونگیِ نوشتن کتاب جان هست...
این هم درست...
تقریبا این فرمایشات شما رو به بیان دیگری من در مطلب " اهل هنر چه کسانی هستن" بیان کردم

در این مطلب یک گام جلوتر اومدم و خواستم بیان کنم، چرا جانهایی که کتاب وجودیشون رو به قدر وسع خودشون درست نوشتن وقتی برای جامعه تجلی کنن (بر اساس همون اولویت الهی... نه میل شخصی) اثراتی دارن که منابر و مواعظ ندارن...
و اینجا توجه دادم به گرایشها و تمایلات انسان...
تاثیر گرایش های انسان در خودسازیش چقدر هست؟
عوامل تاثیر گذار بر این گرایش ها چی هست؟

این مطلب بابی بود برای بیان این دغدغه...
البته قصه "یکی" از عوامل موثر بر گرایش های انسانه...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan