سیاهه های یک پدر

انَا و علی ابَوَا هذِهِ الاُمَّه

تصور و تصدیق

فرزندم:

در موضوع تصور و تصدیق در منطق و فلسفه تاملی شایسته و بایسته داشته باش... مبادا مانند اغلب کسانی که فلسفه و منطق میخوانند سطحی و حداقلی با این موضوع مواجه بشوی...

نهایت رهاورد علمی و نظری و برهانی این است که مخاطب را در مقام تصور و تحلیل، به شناخت و یقین برساند... این شناخت و یقین هم صرفا یک یقین نظری است... شاید بتوان این یقین را مصداق علم الیقین دانست که اولین مرتبه یقین است...

اما پسرم، دخترم!!!!

نمیبینید که بسیاری از انسانها در مقام ذهن در تصور و تحلیل و دانش نظری در یک موضوعی (هر چه باشد) معطلی و نقصانی ندارند اما در مقام قلب، در تصدیق آن موضوع معطل هستند؟!!! 

چگونه میشود در مقام ذهن در تصور و تحلیل یک موضوع به یقین برسیم اما در مقام قلب در تصدیق همان موضوع نتوانیم تصدیق کنیم و بیارمیم؟ حقایق زیادی هستند در این مورد که باید دریابیم...

بدان انسانها زمانی شوق و انگیزه حرکت پیدا میکنند که بتوانند با قلبشان حقیقتی را تصدیق کنند... تصدیقی که موجب حرکت و تلاش برای انسان میشود تصدیقی است که در قلب آن شخص اتفاق می افتد... و تصدیق قلبی تصور و تحلیل ذهنی را هم ارتقاء میدهد...

و ان شا الله آنقدر لطافت در ادراکات داشته باشی که دریابی ادراکات ذهنی و ادراکات قلبی در عرض هم نیستن که به تبع هم عرض بودن گاهی رابطه تقابلی پیدا کنند بلکه این ادراکات در طول هم هستند و مهیمن همدیگر...


اگر روزی قدرت علمی قابل توجهی داشتی بدان که به واسطه قدرت علمی تنها میتوانی بر تصورات و تحلیلهای ذهنی انسانها غالب بشوی... و چه بسا همین غلبه صرفا تصوری و تحلیلی تو موجب ایجاد مقاومت و استیحاش طرف مقابلت شود در مقام تصدیق قلبی... یعنی حتی ممکن است مسیر هدایت را دورتر هم بکنی... و چه بسا بسیاری از مقاطع اصلا نباید در مقام تصور و تحلیل , حجت را تمام بکنی و اکر احتجاج صرفا نظری بکنی چه بسا باید تاوان پس بدهی... و این جدیست فرزندم


ادراکات انسان در مقام تصور و ذهن ساختار چندان متفاوتی ندارد با ادراکات انسان در مقام تصدیق و قلب... بلکه تنها اختلاف رتبی دارند... همان حقیقتی که در مقام قلب تصدیق میشود وقتی تنزل پیدا کند در مقام ذهن و فکر، تصور و تحلیل میشود...

باز هم دلسوزانه توصیه میکنم در این موضوع نیک بیاندیشی که چگونه است که کسی در مقام ذهن و فکر و تصور، حقیقتی را میفهمد و اذعان دارد اما در مقام قلب، نمی تواند آن را تصدیق کند... اگر این را دریابی و بفهمی در مواجهه ات با انسانها و تعامل با انسانها تغییر روشی اساسی خواهی داد چون با تصدیق قلبها میتوانی به آسانی تصور و تحلیل ذهن ها را هم ارتقا بدهی اما هیچ تضمینی نیست که با توجیه و غلبه بر تصورات و تحلیل ذهن ها بتوانی تصدیق قلبها را هم بگیری... فقط همین اندازه به تو میگویم:

در وجود هر انسانی، تصدیق قلبیِ یک حقیقت، دست خداست... و البته عاقل تر از آنی که نیاز باشد برایت توضیح بدهم که در اینجا خواست خدا از خواست خلق جدا نیستند...

پس برای خدا باش تا خدا کلام و رفتارت را سکوت و سخنت را موثر گرداند....



# موقت:
میدانم بسته بودن نطرات حس خوبی به انسان نمی دهد و اصلا دوست ندارم این انرژی منفی را به مخاطب بدهم... اگر این مسئله برایتان آزار دهنده است لطف کنید و دنبال نکنید این صفحه را...
هیچ وقت با نطرات بسته نوشتن برایم خوشایند نبوده اما در این وبلاگ به دلایلی، متفاوت است و تا کنون هیچ سختی و کمبودی برایم نداشته... لذا احتمال اینکه این روش ادامه پیدا کند زیاد است... اما بزرگواران تقیدی در دنبال کردن این صفحه نداشته باشند...

رابطه ی عشق و اعتدال

فرزندم:

رابطه ی قابل تاملی بین اعتدال و عشق وجود دارد... هر اندازه که عاشق حق و حقیقت باشی در تعاملاتت با دنیای پیرامونت اعتدال داری... عشق به حق و حقیقت موجب میشود  شخص عاشق نسبت به ماسوا الله هم عاشق شود... یعنی در مقام همسری، خالصانه عاشق همسرش میشود... در مقام پدری یا مادری خالصانه به فرزندانش عشق میورزد... در مقام فرزندی همینطور... در مقام همسایگی و دوستی و رفاقت همینطور... اما عشقش به ماسوا الله هرگز آن افراد را محدود و مضیق نمی کند... آزارشان نمی دهد... بلکه آنقدر انرژی مثبت در دوست داشتنش موج میزند که نوعا مخاطبانش را به او وابسته میکند... 

در نامه های قبلی هم گفتم که برای اینکه فرزندی که نطفه اش منعقد میشود، اعتدال مزاج داشته باشد باید با عشق و میل وافر عمل انعقاد نطفه انجام گیرد... بیراه نیست اگر بگویم یکی از صدها دلیلِ 40 روز فاصله گرفتن حضرت ختمی مرتبت صلوات الله علیه و حضرت خدیجه سلام الله علیه به هدف انعقاد نطفه حضرت فاطمه سلام الله علیه به خاطر همین مسئله اعتدال مزاج فرزند بوده... بلاخره قاعده عالم طبیعت است... نمیشود صاحب عصمت به قواعد عالم طبیعت بی اعتنا باشند...

خلاصه حرفم این است که فقط در صورت وجود اعتدال در تعاملاتت، بیشترین جاذبه و بجاترین دافعه را خواهی داشت و لذا بیشترین اثرگذاری را خواهی داشت و برای داشتن اعتدال در تعاملاتت به جهان پیرامونت (از همسر و فرزند گرفته تا دیگران) باید خیلی عاشق باشی... و هرگز عشقت به خلق الله شدت واقعی و پایدار نمیگیرد مگر اینکه پشتوانه ای مانند عشق به حق داشته باشد...

عشق به الله ، خودش را در عشق به ماسواالله تجلی میدهد... پس عاشق شو تا اعتدال پیدا کنی... و حتی میتوان گفت اعتدال داشته باش تا عاشق شوی... در اسفار صدرالمتالهین هم میخوانی که انسان در سفر اول به سمت حق میرود... به سمت عاشق شدن میرود... وقتی به عشق رسید در سفر دوم در اسما و صفات حق سیر میکند... تا خودش را شبیه معشوق کند... وقتی رنگ معشوق گرفت در سفر سوم از درونش عشق به ماسوا الله برانگیخته میشود و عاشقانه به سمت خلق میرود... در بین این عاشقان کسانی که بیشترین شباهت را به معشوق پیدا کردند اولوالعزم میشوند... آنقدر عاشق میشوند که با سنگ خوردن و توهین و تمسخر شنیدن دست از عشقشان برنمیدارند... ولو این طرد شدن از سمت خلق الله ، نهصد سال به طول بیانجامد... ولو این آزار دیدن به قدری باشد که بفرمایند: هیچ پیامبری به اندازه من آزار ندید...


لذا فرزند عزیزم،

عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید...

عشقی نسیم گونه

فرزندم:

مدتهای مدید در بین افرادی حشر و نشر داشتم و زندگی کردم که مثلا اگر حال خوشی داشتم و ابیاتی مثل:

 

"آتشی از عشق در جان برفروز ... سر بسر فکر و عبادت را بسوز...

موسیا آداب دانان دیگرند .... سوخته جانان و روانان دیگرند"

 

رو با خودم زمزمه میکردم باید در پاسخ به سوالات اطرافیانم ساعتها بحث میکردم که در این ابیات الزاما عشق و سوخته جانی با فکر و عبادت رابطه تقابلی ندارند...

یا کلی توبیخ میشدم که مولوی سنی است و چرا از یک سنی دفاع میکنم؟ حال آنکه همچین عقیده ای نداشتم...

یا حتی باید پاسخ میدادم که او صوفی هست یا نه...

 

تکرار زیاد این اتفاقات من را به این باور رساند که عشق مانند عطر است... عطری بسیار قوی و خوشبو و غلیظ...

اگر تمام مایع این عطر غلیظ را روی لباس "ناس" بریزی ممکن است از شدت بوی عطر سردرد بگیرد... و پس بزند...

عطر را باید نسیم گونه به مشام انسانها رساند تا روحشان تازه شود... اگر میخواهی بدانی "نسیم گونه" یعنی چه؟

 

این مطلب را بخوان:

مهمترین بخش آن مطلب را دوباره جداگانه برایت می آورم تا تامل کنی:

 



ما اگر در اه عقایدمان، خودمان اهل عمل کردن باشیم، اهل ثبات قدم باشیم... اهل هزینه دادن باشیم... به مرور زمان منشاء اثر میشویم... کاری که خدا میکند این است که تصدیق دیگران را نسبت به ما تقویت میکند... 
یعنی تصدیقشان را بر تصوراتشان و تحلیلهایشان و ذهنیاتشان امامت میدهد... در حالی که اگر شما بالاترین قدرت علمی رو هم داشته باشید اول باید در مقام تصور و تحلیل ، ذهن مخاطبتان را اقناع کنید بعد تازه وقتی ذهنش قانع شد معلوم نیست او بتوند آن حکم را به قلب خودش راه بدهد و تصدیقش بکند یا نه...
اما اگر برای خدا ،خودمان را هزینه بکنیم خدا دلها را به سمت ما متمایل میکند یعنی تصدیقشان را بر تصوراتشان و تحلیلهایشان امامت میدهد...
یعنی بدون اینکه بفهمند چرا، تاییدت میکنند و این تایید قدرت درکشان را بالا میبرد و در مقام تحلیل و تصور هم توفیقات بیشتری پیدا میکنند... درست مثل مواجهه با خود خدا در فلسفه... شما وجود حق را از ابتدا بدون اینکه بتونید تصور کنید ، تصدیق میکنید...


و فرزندم بدان:

این نسیم شدن جز با صبر و حلم زیاد میسر نمی شود... در حدیثی میخواندم که :صبر امام خوبیهاست
و هر چه فکر کردم جز به این نتیجه نرسیدم که این امامت همان امامت در عقاید شیعه است... یعنی تمام خوبیها و صفات پسندیده نفس ، قائم بر صبر است... یعنی حتی میشود گفت: "لولا الصبر لساخت الحسنات باهلها"
چون بین صبر و امامت رابطه عجیبی است... حضرت موسی علیه سلام حضرت خضر را در مجمع البحرین ملاقات کرد... مجمع البحرین مقامیست که مختص امام است در هر عصری... و اگر کسی بتواند به این مجمعیت برسد به طفیل و ولایت امام است... حضرت موسی علیه سلام در طلب این امامت بود... در طلب اسرار این امامت بود....و مهمترین مسئله در این سفر، مسئله "صبر" بود برای حضرت موسی...
روی مسئله صبر خیلی تامل کن... و بدان هر چه صبورتر شوی بصیرتر میشوی و بیشتر منشاء اثر میشوی... اما بدان انسانهای صبور و بصیر از منطر عوام الناس اصلا قابل درک نیستن...

 

 

 

همسری زیبا

پسرم:

اگر میدانستم در سن ازدواج عقلی قوی نداری و ممکن است دچار مقایسات شیطانی شوی و مثل خیلی از ماها گاهی اوهام بر تو غلبه کند به تو پیشنهاد میدادم در ظاهر همسرت هم توجهی جدی کنی تا همسری را انتخاب کنی که ظاهرش هم به دلت بنشیند و یک زیبایی متعارفی داشته باشد... تا مبادا دچار مقایسه ظاهر همسرت با زنان دیگر شوی که در این شرایط از "شر وسواس خناس" برای تو بسیار نگرانم...


اما اگر بدانم عقل قوی ای داری و دچار قیاسات شیطانی نمیشوی به تو توصیه میکنم فقط به باطن همسری که میخواهی انتخاب کنی توجه کن... و اگر دختری را دیدی که باطنی نورانی دارد و سعه وجودی دارد سعی کن هرگز از دستش ندهی ولو از نگاه دیگران بهره چندانی از ظاهر نداشته باشد و به تو قول میدهم که اگر خودت عاقل باشی و همسری زیباسیرت انتخاب کنی که از نطر دیگران ظاهر زیبایی ندارد ، هرگز در چشم تو زشت جلوه نخواهد کرد... به تو قول مردانه میدهم...


در یکی از تعاملاتم با اقوامی، با طلبه ای جوان از اهالی کرمان مواجه شدم و مصاحبت کردم... این طلبه عزیز بسیار شبیه سیاه پوستان افریقایی بود... مثل افریقایی ها صد در صد سیاه نبود اما واقعا سوخته بود... و شبیه اونها بینی پهن و....

اما این جوان آنقدر باطن ناز و زیبایی داشت که تمام حالات چهره اش برای من شبیه عشوه گری زیبارویان جهان بود... هر وقت میخواستم به خانه آن فامیل بروم میگفتم اگر آن دوستمان هم هست بگویید بیاید ما دلمان برایش تنگ شده...

بسیار زیبا صحبت میکرد... بسیار بجا صحبت میکرد... تحلیلهایش قند در دلم آب میکرد... طوری جذبش میشدم که حتی حالت های چهره اش در زمان تفکر یا سخن گفتن یا سکوت، برایم خیلی زیبا بود... و دوست داشتم نگاهش کنم... انگار که او نبود که سیه چرده و ظاهری به حسب دیدگان ظاهری، زشت داشت...


ان شا الله خدا به تو همسری زیبا سیرت عطا کند که زیبایی صورت بیشتر به زاویه و وسعت نگاه تو برمیگردد تا واقعیت بیرونی...

راستی درک سیرت زیبای انسانها نیازمند یک درّاک لطیف است... باید عقلت لطیف شود تا تشخیص دهی... پس در لطافت درکت با ولایت مداری و تهذیب و تفکر کوشا باش





دو سم مهلک برای قوه خیال

پسرم:

از بین پدیده هایی که قوه خیال انسان را زمین گیر میکند دو پدیده را کمی برایت باز میکنم تا توجه عالمانه تری بدانها داشته باشی... و بدانی که سرشت قوه خیال به گونه ای است که در مواجهه نا درست با این دو پدیده زمین گیر میشود و اگر زمین گیر بشود واقعا باید سالیانی جهد کنی تا دوباره قوه وهم و خیالت بر صراط عقل قرار بگیرند...

یکی از این دو پدیده ، موسیقی است... من کاری با موسیقی حلال و حرام ندارم آن را خودت اگر مجنهد شدی که تشخیص میدهی و اگر هم مقلد بودی از مرجعت تعیین تکلیف میکنی... اساسا سبک زندگی ات را به گونه ای قرار بده تا حتی موسیقی حلال را هم به اندازه گوش کنی... کسانی که دائم در حال گوش کردن موسیقی هستند نمیدانند چه به روز قوه خیال می آورند وقتی هم گوش میدهی با دقت و تفکر گوش بده نه اینکه صرفا برای تخدیر از آن استفاده کنی و فقط در پس زمینه ذهنت اصواتی در جریان باشند... من توضیح مختصر و اجمالی ای از ایکی از مضرات زیاد گوش دادن موسیقی در این صفحه نوشتم... حتما بخوان و بر روی آن تامل کن... 


پدیده ی دیگر نگاه به نامحرم است... سرشت خلقت زن و مرد به گونه ای است که اگر مردی نگاهی بدون غض بصر به زن نامحرم بکند قوه خیالش از اعتدال خارج میشود... ولو هیچ تحریک جنسی ای هم برایش اتفاق نیفتد... اصلا مسئله تحریک جنسی در حفط نگاه اصالت ندارد... چون تحریک جنسی تقریبا آخرین سقوطی هست که در نگاه حرام به نامحرم اتفاق می افتد... اما چون آن سقوطهای اولیه باطنی است و آشکار نیست برای کسی موضوعیت پیدا نمی کند... یادم است در وصیت نامه ی شهیدی میخواندم که یک نگاه حرام به نامحرم ممکن است سالیانی شهادت را به عقب بیندازد

نسبت بین قوه خیال مرد با جسم زن نامحرم به صورت تکوینی به گونه ای است که با نگاه بدون غض بصر قوه خیال مرد را از اعتدال خودش خارج میکند و باز هم تاکید میکنم حتی اگر هیچ تحریک جنسی ای اتفاق نیفتد... و وقتی قوه خیال از اعتدال خارج شد عقل آن شخص زیر بی اعتدالی قوه خیالش مدفون میشود... و چقدر در جامعه اسباب زحمت هستند کسانی که عقل سلیم خودشان را به خاطر عدم اعتدال قوه خیالشان مدفون کرده اند...

طوری که جناب کلینی در اصول کافی حدیثی را ذکر میکند به این مضمون که اصلا پیامبران برای آزاد کردن دفائن عقول آمده اند... و بدان عقلی دفن نمی شود مگر در زیر آوار قوه وهم و خیال...

اما در مورد غض بصر تحقیق کن... غض چه نوع نگاهی است... کسی که قوه خیالش از اعتدال خارج شود اساسا نمی تواند با "غض" ، نگاه کند... "غض" کردن نگاه، نوعی نگاه است که هم ببینی و هم نبینی... یعنی کلیت آن نامحرم را ببینی اما در جزئیات دقت نکنی... کلیت را طوری ببینی که اگر دوباره آن نامحرم را دیده ای بشناسی و جزئیات رو به گونه ای نبینی که اگر در خلوتت خواستی جزئیاتی از چهره آن نا محرم را تصور کنی مخزن قوه خیالت خالی باشد و نتواند تصویری ارائه بدهد...

اینها که برایت می نویسم افراط نیست... من تعصب خاصی ندارم... هر کسی مقداری تحقیقی و علمی با این مسائل مواجه شود و قدری لطافت در اندیشه به کار گیرد متوجه میشود در نوشتن این نامه تعصب خاصی نداشتم و صرفا تحلیل های علمی ام را که تجربه هم کردم برایت نوشتم...


انی لا احب الافلین

فرزندم:
دنیا پر از زیبایی هاست... آن هم زیبایی های مفتون کننده... مست کننده...
اما تنها جایی که حقیقت وجودی انسان می آرمد ، مبدا خودش است...
بسیار زیبایی های حلال و مباح هستند که مست و مفتونت میکنند ... از روزی که عاقل شوی زیاد مشاهده شان میکنی...
در مواجهه با این زیبایی ها همت والا صرف کن تا با اعتدال برخورد کنی... این کاری که به تو توصیه میکنم پدر بیچاره ات را هم بسیار مشغول خود کرده و فراز و نشیب زیادی در این راه داشته ام... و خواهم داشت...
گاهی مصداق این بیت میشوم:
خواستم راز و نیازی بکنم وقت نماز
خود گرفتار شدم در خم ابروی خودم

هم زیبایی های بیرونی این عالَم و هم زیبایی های درونی خودت...
هر چه عاقل تر شوی بصیرتر میشوی و هر چه بصیرتر شوی زیبایی ها رو بیشتر مشاهده میکنی...
اما بزرگترین خطر در این مشاهدات، توقف کردن در این زیبایی هاست... غرق شدن در این زیبایی هاست...
و دردناک ترش اینجاست که وقتی توقف کردی آن روز که قیامتت برپا شد و شریفه ی " کل شی هالک الا وجهه" برایت تجلی کرد میبینی تویی که در مکاشفاتت توقف کردی همان کاری را کردی که یک انسان دنیا زده در مال و دنیایش کرده و متوقف شده است... و شک نکن سوز و حسرت تو از آن انسان دنیا زده بیشتر خواهد بود... و رحم کن به حال خودت در آن روز...

حضرت ابراهیم علیه سلام در قرآن جمله ای دارند که بسیار راهبری هست:
"انی لا احب الافلین"
هر چیزی جز مبدا انسان، جز آن حقیقت لایتناهی ، جز آن عشق بی انتها... افول کننده است...
انسانهای با همت کوتاه در بهترین حالتش، در زیبایی ها و نعمات حلال، عنان از کف میدهند... و متوقف میشوند...

هیچ وقت در تجلیاتی که مشاهده میکنی توقف نکن... چه بسا تجلیات فوق العاده مست کننده ببینی... اما اهل عبرت و عبور باش... اعتدال داشته باش در مواجهه با زیبایی ها... روی این جمله ام خیلی تامل کن
یقین داشته باش غرق شدن در تجلیات، مامن عقل نیست... عقل نمی آرمد... هر چند اگر به آنها رو کنی مدتی هم بر وفق مرادت باشد... اما بعد از مدتی تکوینا از دورن پس خواهی زد... چون "انی لا احب الافلین" ندای سرشت تمام انسانهاست... و مانند انسانهای کوتاه همت نباش که بارها و بارها یه خطا را در اَشکال مختلف مرتکب میشوند...

عبور کردن را باید از چیزهای کوچک شروع کنی تا نفست بتواند از چیزهای بزرگ که حقشان این است که از آنها عبور کنی ، عبور کند...
مثلا وقتی غذایی بسیار لذیذ میخوری... چند لقمه آخر قبل از سیر شدن دست از غذا بکش... در چیزهای کوچک این مسئله مهم را تمرین کن...
اصلا تمام مسائل اخلاقی و تهذیب برای این است که انسان آن قدرت لازم را برای عروج پیدا کند...

مزاج

فرزندم
مسئله مزاج در رشد و درک و فهم و کنش و واکنش تو و حالات و تجلیات تو بسیار موثر است...
برای اهمیت مسئله مزاج همین بس است که وقتی پیامبر ما به پیامبری مبعوث شدند علمای یهود برای اطمینان از این خبر به سمت پیامبر آمدند و با سوالات سنگینی که مخصوص محک زدن صاحبان عصمت بود میخواستند صحت این قضیه را بر خودشان روشن کنند...
یکی از سوالاتی که در بین راه از مولا علی علیه سلام پرسیدند این بود که : مزاج چیست؟
خیلی به اعتدال مزاجت اهمیت بده و حتما در هر رشته ای تحصیل میکنی دانستن علم طب را بر خود واجب کن...
حداقل در حد تدبیر مزاج...
ابن سینا برای انسانهای با مزاج معتدل نشانه هایی ذکر میکند که یکی دو تا از آن نشانه ها را برات بیان میکنم:
میفرماید انسانهای با مزاج معتدل از هیچ غذایی استیحاش ندارند... یعنی از هیچ غذایی بدشان نمی آید...
یا نسبت به هیچ علمی از علوم زمینی و سماوی استیحاش ندارند... نسبت به فراگیری هر علمی شائق هستند...

و بدان کم صبری مختص انسانهای با مزاج معتدل نیست...
قشری نگری و تعصب کور علمی و عملی همه زیر سر عدم اعتدال مزاج است...
اساسا عدم انعطاف در درک حقایق زیر سر عدم اعتدال است... آگاهانه و عقل محور نبودن تجلیات نفس زیر سر عدم اعتدال مزاج است... حتی بعضی انسانها بسیار خوش درک هستند اما توان حمل و حفظ ادراکات خود را ندارند... اینها هم مزاجشان بهم خورده است...

اصلا اینکه قدما میگفتند "عقل سالم در بدن سالم"
منظور از بدن سالم، همان اعتدال مزاج است...

و بدان یکی از عوامل مهم در شکل گیری اعتدال مزاج فرزندت این است که با میل زیاد و رغبت فراوان و با عشق، برای انعقاد نطفه اقدام کنید...




ادب مع ولی فقیه

فرزندم

همیشه به خودت یادآور باش که قیودات این عالم را از باب ادب مع الله به جای بیاوری... و هرگز به قیود اصالت نده بلکه به کسی که آن قید را بر تو واجب گردانیده اصالت بده...

عالم تقیدات گاهی با هم تزاحم هایی دارند گاهی ممکن است برای انجام یک قیدی باید قیدی دیگر را رها کنی... همین تزاحم بین قیود خودش حجت آشکاری است بر اصالت نداشتن قیود... مثلا نماز اول وقتت را مجبوری به خاطر رجوع طلبکارت به عقب بیندازی و اول کار طلب کار را انجام دهی

تو باید از هر زاهدی مقید تر باشی اما نه از باب اصالت دادن به قیود بلکه از باب ادب در پیشگاه خدا...

وقتی بر اساس ادب در پیشگاه الهی مقید و متشرع شوی انفطار پیدا خواهی کرد...

آنگاه این انفطار میل به ادب مع رسول الله را در دلت بر می انگیزاند... وقتی ادب مع الرسول تو را مشغول خود کند از دلش ادب مع اهل بیت بیرون می آید...

و برای اینکه بدانی در ادب مع اهل بیت  و ادب مع الامام صادق هستی ، ببین در ادب مع رواة احادیث معصومین که مصداق بارزش در عصر ما ولی فقیه است چگونه ای...

ادب مع ولی حلقه اتصال ما هست با حقیقت وجوذی خودمان...

در نامه های قبل هم برایت نوشتم ، بصیرت جز در سایه "سلسله ی ولایت" حاصل نمیشود...

پس بدان تمام قیودی که بر خودت تحمیل میکنی باید حب و ادبِ "اولیای الهی" را برایت به ارمغان بیاورد در غیر این صورت بدان که یا اصلا قیود را نپذیرفتی یا به قیود اصالت دادی...

 

ظاهرت هر چه میخواهد باشد وقتی تشریعیات و مقیدات تو را در دامن "سلسله ولایت" قرار ندهد از این دو حالت خارج نیستی:

یا قیود را نپذیرفتی و بر اساس عادت و محافظه کاری ظاهری مقید داری... یا به قیود اصالت دادی...



 

 
 

 

 

 

محک زدن حیات انسانی

فرزندم

هر وقت خواستی بفهمی قلبت هنوز حیات انسانی دارد یا نه ، توجه کن ببین آیا نسبت به کسانی از اطرافیانت که وجودشان مزاحم تو است، نسبت به کسانی که اگر نباشند راحت تر زندگی میکنی، رحمت داری؟... رافت داری؟


پر واضح است گاهی تجلی رحمت انسان برای این اشخاص، غضب و برائت است... اما هرگز غضب و قهر به قلب انسان که جایگاه سِرِّ انسان است نفوذ نمیکند...

اگر در قلبت نسبت به اینها رحمت داشتی بدان هنوز قلبت حیات انسانی اش را دارد...

والا دوست داشتن کسانی که شایسته مهرورزی هستند خیلی سعه وجودی نمی خواهد...

حتی دوست داشتن کسانی که شایسته مهرورزی نیستند اما آزاری نمی رسانند هم سعه وجودی نمی خواهد...



حتی حال خوش در خواندن نماز و ادعیه، نمیتوانند علامت قطعی حیات انسانی قلب انسان باشند...




ازدواج

پسرم

برای ازدواجت، دختری را انتخاب کن که بتوانی دوستش داشته باشی... یکی از عموهایت وقتی مجرد بودم همین حرف را به من گفت:

میگفت شاید ما مردها بتوانیم با همسری که دوستمان ندارد زندگی کنیم... اما خانمها از زندگی کردن با مردی که دوستشان ندارد لطمه بزرگی میخورند...


و بدان برای اینکه محبتت به همسرت پایدار باشد مسئله ای بالاتر از کفویت وجود دارد و آن ایمان توست... ایمان تو به توحید... ایمان تو به غیب...

و هشیار باش از همسری که دوستش نداری هرگز فرزندی با اعتدال مزاج و طلبی متعالی به منصه ظهور نخواهد آمد...

و چه خسرانی بالاتر از این؟... و در این ابتلاء، کسی جز خودت را سرزنش مکن....


راستی تا کنون دوست داشتنی که با ایمان قلبی به حق متعال ممزوج شده باشد را تجربه کرده ای؟

به قول جوانهای دوره ی ما کسی که این دوست داشتن را تجربه کرده باشد می یابد تمام دوست داشتن های غیر ایمانی سوء تفاهم بود...

و این گونه دوست داشتن اغلب از سوی عوام، غیر قابل درک خواهد بود...

۱ ۲ ۳
Designed By Erfan Powered by Bayan