قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِیلاً
دلم نمیاد ترجمه اش رو بنویسم... حس میکنم گویایی متن از بین میره...
توی این آیه ربط بین شاکله و هدایت رو بررسی و تفکر کنید...
شاکله چیه؟ که هدایت من در گرو این شاکله هست...
و جالبش اینجاست که اگر هدایت من به شاکله ام مربوطه... پس چرا بحث عمل کردن هر کس بر اساس شاکله اش رو هم مطرح میکنید؟!!
خب فقط بفرمائید هدایت یا میزان هدایت هر کسی بر اساس شاکله اش هست...
اما بحث عمل کردن هم مطرح میشه...
این یعنی دنیا محل بروز و ظهور شاکله هاست... اصلا اولیای خدا وقتی نگاه به انسانها میکنن در واقع نگاه به شاکله شون میکنن...
حالا شاکله چیه؟
سه تا فاکتور هست که در ساختن انسانها نقش بسزایی ایفا میکنه
1_ آگاهی
2_ گرایشها
3_عمل یا رفتار
مجموع این سه تا میتونه شاکله باشه... البته من تحقیق بیشتری میکنم اگر به نتیجه ای غیر از این رسیدم ان شا الله دوباره در موردش مینویسم... (این بحث نتیجه تحلیل و تفکرم روی مباحث معرفت شناسی آقای پناهیان هست که حدود 2 سال پیش گذروندم)
آگاهی ها مستقیما روی رفتار ما تاثیری ندارن... لذا دوستانی که میگن تا از کنه چیزی سر در نیاریم عمل نمیکنیم خودشون رو فریب ندن... سر هم در بیاری و بپذیری حق هست باز هم ممکنه عمل نکنی...
هیچ تضمینی وجود نداره...
نمونه اش عمروعاص لعنت الله علیه...
به لحاظ نظری از خیلی از یاران امام، بیشتر به حقانیت امام علی آگاه بود... اما دشمن هم بود...
اعمال ما مستقیما از گرایش های ما تاثیر میگیرن...
آگاهی ها هم میتونن گرایش ها رو تحریک کنن... یعنی چراغی باشن برای گرایش های ما...
آگاهی ها فقط نقش چراغ رو دارن برای گرایش ها...
اعمال ما هم تقویت کننده ی گرایش های ما هستن...
و انسان ملغمه ای هست از گرایشات سطح پائین و سطح بالا... مثلا موقع نماز صبح هم گرایش به خواب در ما فعال هست هم گرایش به عبادت و بندگی...
هر دو گرایش فعال هستن... باید به یکی شون عمل کنی... به هر کدوم عمل کنی اون رو تقویت کردی...
لذا انسان دائم بین گرایشات خودش در جنگه...
دائم در مبارزه هست...
جالبه که با عمل به گرایش های خوب، گرایش های خوب تقویت میشن و با تقویت گرایش های خوب آگاهی ها هم بی پرده تر و شفاف تر میشن...
گیر و مصیبتی که آگاهی های ما و قدرت اندیشیدن های ما دارن اینه که گرایشات روی اونها هم تاثیر میذارن... فیلتر میندازن روی اونها...
مثلا طرف به یکی علاقه داره... از هر طرفی اندیشه میکنه تمام منطقش گویی در خدمت تایید اون علاقه اش هست... البته غالبا اینطور نیست که کور کنه آگاهی رو... اما خیلی تاثیر داره... مثالش هم باز همون عمروعاص هست... با اینکه گرایش به باطل در وجودش شدید بود اما این گرایش نمی تونست حقانیت امیرالمومنین رو در آگاهی اش بپوشونه...
برای من همیشه این سوال وجود داشت که گرایش به عشق در وجود هر انسانی وجود داره... واقعا چطور میشه عاشق شد؟
عاشق خدا
عاشق اهل بیت...
عاشقی که بی قراری کنه... غم عشق به جانش بیفته...
بله اکثر ماها یه وقتایی هوایی میشیم اما خب...
اینطوری گاهی به گاهی... فایده ای نداره... دل راضی نمیشه...
لذا بعد از کلی اندیشیدن به این نتیجه رسیدم:
دلا باید تنت را خسته داری...
دلا باید دهان را بسته داری...
که سالک را دهان بسته باید
تن خسته، دل بشکسته باید
قربان علامه واقعا... این دو بیتی خیلی دقیقه دوستان من... خیلی...
خطاب به دلش میکنه...
تن رو مال دلش میدونه... به دلش میگه تن خودت رو خسته کن...
قربان این دل...
این جسم مال دلمونه دوستان...
به دلش میگه تن خودت رو خسته کن...
این یعنی در وادی عمل به گرایشات سطح بالات خودت رو خسته کن...
حق جسم ما خسته شدن هست...
بعد میگه دهانت رو هم ببند... زیاد اهل گفتن نباش...
چرا؟
نا اهل میشنوه؟
اون خیلی در درجه اول اهمیت نیست...
تن خسته و دهان بسته، دلت رو میشکنه...
دل شکسته میشی...
خودت اسباب دل شکستگیت رو فراهم میکنی...
حالا بیا هر چیزی که چشیدی رو بگو... کسانی پیدا میشن جور بهت بی احترامی میکنن که از بیرون دلت رو میشکنن...
وقتی هم دلت شکست بازم دهانت بسته میشه...
یعنی تو میتونی تنت رو در راه خدا خسته کنی... حرفات قشنگ میشه... گفتنی هات شنیدنی میشه...
اگر مراعات نکنی و در گفتن بریز و بپاش کنی... از بیرون دلت رو میشکنن تا کمی کنترل زبان کنی...
اگر خودت کنترل زبان بکنی خود بخود دل شکسته میشی...
و این بهترین نوع سلوکه...
عاشق دل خسته و تن خسته میشی...
اگر عشق میخوایم باید وارد جنگ در گرایشاتمون بشیم... با عمل کردن به بعضیشون و عمل نکردن به بعضی دیگه...
و اینطوری شاکله مون تغییر میکنه... و شاکله هم قابل تغییر هست...
فقط باید اهل مبارزه شد
قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَى سَبِیلاً