هنوز توی دوران عقد هستن...
بهم پیام داده بود که:
ن. .ا مادرم خیلی اذیت میکنه... دخالتش توی زندگیم زیاده... خانمم داره حساس میشه... حق هم داره... به حاج آقای هیئتمون هم گفتم... میگه مادرته... احترامش واجبه...
این بنده خدا پدرش هم چند سالی هست که فوت کرده...
و مادرش خیلی توقعات زیادی از این پسر داره...
مثلا یه نمونه اش اینه که هر پنج شنبه همه خانواده باید برن سر مزار پدر خانواده...
خانم این رفیقمون هم اگر یه پنج شنبه نیاد این رفیقمون از سوی مادرش تیکه و طعنه میشنوه...
نه تنها رفیقمون باید بره... باید دنبال خواهر متاهلش هم بره و اونو هم ببره سر مزار... چون شوهر خواهرش نمیرسه به موقع بیاردش...
یا یه نمونه اش اینه که دوستمون و خانمش با هم به این نتیجه رسیدن که مراسم عروسی نگیرن و هزینه عروسی رو بیارن توی مسکن و تهیه مسکن سرمایه گذاری بکنن تا زودتر خونه دار بشن...
مادرش زیر بار نمیره و میگه مردم میگن تو چون پدر نداری ما نتونستیم برات مراسم بگیریم...
هزینه عروسی رو هم باید این رفیقمون از پس اندازش بده و میگه من و خانمم نمی خوایم پس اندازمون رو اینجوری هدر بدیم... اما مادرم قبول نمیکنه...
گله های این رفیقمون به مادرش هم راه به جای مشخصی نمیبره و آش همون آشه و کاسه همون کاسه...
حضوری خیلی برام حرف زد...
راهکار خاصی به ذهنم نرسید... اما موقع جدا شدن یه چیزی به ذهنم رسید که وقتی بهش گفتم خیلی آروم شد...
نمیدونم چجوری به ذهن خودم رسید اما توی مشکلات این روزهای خودم هم این حرفا برای خودم هم آرامش بخش بود...
چقدر خدا خوبه که با یه حرفی که به ذهنم میندازه... هم اون رو آروم میکنه... و هم منو...
گفتم: این آزمایش زندگی تو هست...
یکی از ویژگی های آزمایش هایی که خدا برای رشد آدما ازشون میگیره میدونی چیه؟!!
نگام کرد که بگم...
گفتم: خیلی مهمه هااا... به این ویژگی ای که میگم فکر کن...
گفت چیه
گفتم: آزمایش هایی که خدا از ما برای رشدمون میگیره حتما توش بن بست وجود داره... از این بن بست نترس...
بنای خدا بر اینه که یه سری از گره ها رو من حیث لایحتسب باز کنه... لذا با نگاه ما بن بسته... ازش نترس...
یه گره هایی وجود داره که جز با گذر زمان باز نمیشه...
و اگر تو بخوای توی این بستر زمان بی صبری کنی کار رو فقط سخت تر میکنی...
گفت: ن. .ا دقیقا بن بست شده... حاج آقای هیئتمون رو خیلی قبول دارم اما میگه مادرته... احترامش رو نگه داشته باش... اما خانمم داره بدبین میشه... من تحمل ندارم...
گفتم: تحملش رو داری... نترس... اگه بترسی کار رو خرابتر میکنی... خدا تحملت رو دیده و داره آزمایشت میکنه دیگه... امتحان خانمت هم هست...
خوشحال شد و انرژی گرفت از اینکه گفتم تحملش رو دارید...
گفتم:
مگه نمیگی خانمت خیلی خوبه و خیلی انعطافش زیاده...
مگه نمیگی خیلی از گرفتاری هات بابت چشم زخمه و اون مورد آخری که رفتی مشورت گرفتی مگه طرف بهت نگفته از خوبی های خانمت پیش دیگران حرف نزن و جلوی دهانت رو بگیر؟!!
گفت آره...
گفتم اگر آزمایش مادرت نبود اون گرفتاری های غیر طبیعی که درگیرش میشی 10 برابر میشد توی زندگیت...
یکی از محاسن این سخت گیری ها و دخالت های مادرت اینه که بلایا رو از زندگیت دور میکنه...
این مهندسی خداست...
یه دری برات باز کرده و همسر خوب بهت داده... (یه نمونه از خوبی های همسرش اینه که موقع نوشتن مهریه به پدرش گفت اجازه میدید خودم مقدار مهریه ام رو مشخص کنم؟... پدر اجازه داد... گفت من 14 تا سکه برای مهریه ام مشخص میکنم... مادر دوستم گفت خیلی کمه... بعد همسر دوستم از دوستم پرسید متولد24 فلان ماه بودی درسته؟... دوستم گفت بله... گفت 24 تا سکه اش کنیم... حالا خوبه؟ دوباره مادر دوستم مخالفت کرد و گفت عروس اولی مون 300 خرده ای سکه مهرش هست... شما پائین تر نگیر که پیش ایشون سرت پائین نباشه... همسر دوستم گفت باشه بنویسین 324 تا سکه... وقتی نوشتن... بعدش گفت من همین الان 300 تا رو بخشیدم... اینو هم بنویسید...)
اگر یه بن بست تو زندگیتون نمیذاشت ممکن بود چشم زخم ها زمین گیرتون میکرد...
از طرفی مادری سخت گیر هم گذاشته کنارت تا تعادل برقرار باشه :)))
اگر تحمل کنی و رفتار عاقلانه داشته باشی هم رفتارهای مادرت درست میشه هم ظرفیت و تحمل تو و خانمت میره بالا و هم اثرات چشم زخم بابت همسرت کم میشه به شرطی که جلوی دهانت رو هم بگیری :))